گفتار معصومين عليهم السلام جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : گفتار معصومين عليهم السلام: درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)/ تدوين محمد عبدالله زاده.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1387.

مشخصات ظاهري : 3 جلد

شابك : 17000 ريال (چاپ اول) ؛ 18000 ريال 978-964-533-040-6 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Mohammad Abdollah zadeh. The word of jnfallibles: Islamic ethical lessons.

يادداشت : چاپ اول: 1387.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. (205) - 207؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله).

موضوع : احاديث اخلاقي

موضوع : اخلاق اسلامي

موضوع : چهارده معصوم -- احاديث

شناسه افزوده : عبدالله زاده، محمد، 1347 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP248 /م7گ7 1387

رده بندي ديويي : 297/63

شماره كتابشناسي ملي : 1515256

ص: 1

اشاره

گفتار معصومين عليهم السلام

درس اخلاق آية الله العظمي مكارم شيرازي (دام ظله)

تدوين محمد عبدالله زاده.

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدّمه:

بسم اللهّ الرحمّن الرّحيم

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده دارد، چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.

با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سالهاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى- مدّظلّه العالى- مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه عليهم السلام بهره مند شوند و إن شاءاللَّه از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار گيريم كه مى فرمايد: «مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً

ص: 7

عالِماً ؛ هركه براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(1)

نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.

در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبداللَّه زاده

20/ 6/ 1384

ص: 8


1- خصال، ج 2، باب الاربعين، حديثهاى 15، 16، 17، 18 و 19.

1: تقوا (1)

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَها أطاعَتْهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ، وَرَبِحَ الْفَوْزَ في الْجَنَّةِ قيلَ: وَما هيَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: التَّقْوى مَنْ أرادَ أنْ يَكونَ اعزَّ النّاسِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ تَلا: «مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ ...»».(1)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «صفتى هست كه اگر در كسى باشد، دنيا و آخرت مطيع او مى شوند و از بهشت بهره مند مى شود. عرض كردند اين خصلت چيست؟

فرمود: تقوا؛ كسى كه بخواهد نزد مردم عزّت داشته باشد تقواى الهى پيشه كند،» سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

« «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ»؛ هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى مى دهد».(2)

تقوا در قرآن به شكل هاى مختلفى بيان شده است:

الف) زاد و توشه

قرآن مى فرمايد: « «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ؛ و زاد و توشه توشه تهيّه كنيد

ص: 9


1- بحارالانوار، ج 77، ص 169، ح 7.
2- طلاق، آيه 2 و 3.

كه بهترين زاد و توشه پرهيزكارى است».(1)

زاد و توشه چيزى است كه انسان را از مرگ و هلاكت نجات مى دهد. سفرهاى سابق غير از سفرهاى امروزى بود؛ امروز بدون زاد و توشه مى شود سفر كرد چون در راه وسايل مورد نياز هست؛ امّا درگذشته چنين نبود.

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: «اهْلُ الدُّنيا كَرَكْبٍ يُسارُ بِهِمْ وَهُم نِيامٌ ؛ اهل دنيا همچون سوارانى هستند كه آنها را مى برند در حالى كه در خوابند».(2)

اگرچه خيال مى كنند كه ايستاده اند ولى مسافر دنيا به آخرت هستند، بنابراين زاد و توشه لازم است و بهترين زاد و توشه آنها تقواست.

ب) لباس

قرآن مى فرمايد: «وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ».(3)

اين تشبيه بسيار رسا و گوياست، زيرا همان طور كه لباس بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند، و محافظى است در برابر بسيارى از خطرها، و عيوب جسمانى را پوشانده و زينتى براى انسان است، روح تقوا و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشاندن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى انحرافات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود، و بر شخصيّت او مى افزايد.

منظور از لباس تقوا چيست؟ بعضى آن را به معناى «عمل صالح» و بعضى «حيا» و بعضى به معناى «لباس عبادت» گرفته اند، تمام اين معانى را مى توان از آيه استفاده كرد.(4)

در ادامه حديث مورد بحث مى فرمايد: اگر مى خواهيد عزيزترين مردم باشيد، سراغ تقوا برويد. در اينجا فقط عزّت آخرت مراد نيست بلكه عزّت دنيا هم هست،

ص: 10


1- بقره، آيه 197.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 64.
3- اعراف، آيه 26.
4- تفسير نمونه، ج 6، ص 132.

چرا كه انسان خائن، دروغگو و ظالم، منفور است، ولى انسان با تقوا عزيز است، حتّى آدم بى تقوا هم از انسان باتقوا خوشش مى آيد.

ج) كليد بهشت

قرآن مى فرمايد: ما بهشت را مخصوص باتقوايان قرار داديم:

«تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيّاً».(1)

خداوند در آيات قبل نعمتهاى مادّى و معنوى بهشت را برشمرده و مى فرمايد:

كليد درِ بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز تقوا نيست.

در اين آيه به كلمه «ارث» بر مى خوريم كه معمولا به اموالى گفته مى شود كه بعد از مرگ از كسى به ديگرى انتقال مى يابد، در حالى كه بهشت مال كسى نبوده وظاهراً انتقالى در كار نيست.

به دو شيوه مى توان اين مسأله را توضيح و تفسير كرد:

1. «ارث» از نظر لغت به معناى تمليك هم آمده است و منحصر به انتقال مالى از ميّت به بازماندگانش نمى باشد.

2. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَا مِنْ أحَدٍ إلّاوَلَهُ مَنْزِلٌ فِي الجَنَّةِ وَمَنْزِلٌ فِي النّارِ، فَأمّا الكافِرُ فَيَرِثُ الْمُؤْمِنَ مَنْزِلَهُ مِنَ النّارِ، وَالْمُؤْمِنُ يَرِثُ الْكافِرَ مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ؛ هر كس منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى دردوزخ دارد، كافران منزلگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند و مؤمنان جايگاه بهشتى كافران را».(2)

راه تحصيل تقوا قبل از هر چيز، معرفة اللَّه و سپس ايمان به معاد است. بسيارى از بى تقوايى ها به خاطر اين است كه خدا را خوب نشناخته ايم؛ كسى كه معتقد باشد خدا روزى مى دهد، چرا دزدى كند؛ كسى كه معتقد باشد عزّت و ذلّت به دست خداست، چرا از كس ديگرى عزّت بخواهد؟!

ص: 11


1- مريم، آيه 63.
2- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 31.

ص: 12

2: تقوا (2)

اشاره

قال عليٌّ عليه السلام: «لا يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوى وَ كَيْفَ يَقِلُّ ما يُتَقَبَّلُ؟».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «عملى كه همراه با تقوا باشد كم نمى شود (هرچند به نظر ناچيز آيد)؛ چگونه كم خواهد بود عملى كه مقبول درگاه خداست؟».

با تقوا كسى است كه به واجبات اهميّت بدهد و از محرّمات دورى كند، و تمام اعضاى او كليد داشته باشد؛ امّا نزد خواص، او كسى است كه بتواند همه كردارش را به ديگران عرضه كند.

بدون شك هر انسانى فطرتاً خواهان اين است كه با ارزش و پرافتخار باشد، و به همين دليل با تمام وجود براى كسب ارزشها تلاش مى كند، ولى معيار ارزش نزد فرهنگ هاى مختلف كاملًا متفاوت است و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند، به همين جهت براى تجليل مقام قبيله و طايفه خود تلاش زيادى مى كنند، تا خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ جلوه دهند.

گروه ديگرى مال و ثروت، كاخ و قصر، خدم و حشم و مانند اين امور را نشانه

ص: 13


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 95.

ارزش مى دانند و براى به دست آوردنش تلاش مى كنند، در حالى كه عده ديگرى مقامات اجتماعى و سياسى را معيار ارزش مى دانند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارد و به برداشت شخصى خود دل مى بندد و آن را ارزش مى شمرد.

امّا از آنجا كه اين موارد ذكر شده براى ارزش متزلزل، مادّى و زودگذر است، يك آيين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند؛ لذا خط بطلان روى همه آنها مى كشد و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او به خصوص تقوا و پرهيزكارى و تعهّد و پاكى او مى شمرد و حتّى براى موضوعات مهمّى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى قرار نگيرد، اهميّت قائل نيست. ملاك كرامت و ارزشمندى در پيشگاه خدا، تقواست كه هيچ بديل و جانشينى ندارد.

در آيات فراوانى از قرآن كريم، به صورت مختلف لفظ تقوا و يا مشتقّات آن وارد شده است. يكى از بزرگ ترين ارزشها در نظام ارزشى اسلام، بلكه محور همه ارزش ها تقواست.

تقوا اطلاقات متعدّد و معانى مختلفى دارد؛ در بعضى از موارد به معناى اجتناب از گناهان و در موارد ديگر، رعايت همه احكام شرعى، اعمّ از واجبات و محرّمات است.

اگر روحيّه تقوا و خداترسى در نهاد آدمى وجود نداشته باشد و مواظب نباشد كه احكام الهى يعنى انجام واجبات و ترك محرّمات را رعايت كند، انسان بى بند وبار، بى مبالات، بى تفاوت و سر در گم بوده و راه به جايى نمى برد.

بنابراين اوّلين شرط در مسير تكامل آن است كه آدمى، براى اعمال و رفتار خود معيار و ضابطه اى در اختيار داشته باشد و هواهاى نفسانى خود را تحت كنترل بگيرد در غير اين صورت هرگز به سعادت دست پيدا نخواهد كرد.

خداوند اهميّت تقوا را در آيات متّعددى بيان كرده كه به چند آيه اشاره مى كنيم:

ص: 14

« «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست بلكه) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست، به درستى كه خداوند دانا و آگاه است».(1)

در اين آيه خداوند معيار واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى دروغين مشخص مى سازد. با توجّه به شأن نزولى كه براى اين آيه ذكر شده، مى توان به عمق اين ارزش انسانى پى برد. بعد از فتح مكّه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد بلال بر پشت بام كعبه اذان بگويد، عتّاب بن اسَيد كه از آزاد شدگان بود گفت: خدا را شكر مى كنم كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و حارِث بن هِشام نيز گفت: آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله غير از اين كلاغ سياه كسى را پيدا نكرد؟ اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد.(2)

و در آيه ديگر مى فرمايد: « «يَا بَنِى آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛ اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند و مايه زينت شماست، امّا لباس پرهيزكارى بهتر است اينها (همه) از آيات خداست تا متذكّر (نعمتهاى او) شوند».(3)

چند نكته:

1. تقوا كليد كرامت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال فتح مكّه همراه فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد داخل خانه خدا شد و سپس بيرون آمد و دستگيره در را گرفت و فرمود: ستايش خداوندى كه بنده اش را تصديق كرد و وعده اش را به انجام رسانيد و به تنهايى بر

ص: 15


1- حجرات، آيه 13.
2- تفسير روح البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير قرطبى، ج 9، ص 6160.
3- اعراف، آيه 26.

همه احزاب چيره گشت، خداوند غرور عرب وباليدن آنان به پدرانشان را از بين برد. همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك و ارجمندترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست.(1)

شيخ مفيد مى گويد: شنيدم كه روزى سلمان فارسى وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله شد و مردم او را به سبب حقّى كه داشت و به احترام موى سپيدش و منزلت خاصّى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او داشت بالاى مجلس نشاندند. عمر وارد شد و چشمش به سلمان افتاد و گفت: اين مرد عجم كيست كه در ميان عربها صدرنشين شده است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله روى منبر رفت و خطبه اى ايراد كرد و فرمود: «انَّ النّاسَ مِن عَهدِ آدَمَ الى يَومِنا هذا مِثْلُ أسنانِ المُشْطِ، لا فَضْلَ لِلعَرَبيِّ عَلَى العَجَمّيِ ولا للأحْمَرِ عَلَى الأسوَدِ الّا بِالتَّقوى ؛ مردم از روزگار آدم تا به امروز همچون دندانه هاى شانه هستند. عرب را بر عجم و سرخ را بر سياه برترى نيست، مگر به تقوا».(2)

2. تقوا معيار پذيرش اعمال

خداوند در آيه 27 سوره مائده داستان فرزندان حضرت آدم عليه السلام- هابيل و قابيل- را ذكر مى كند، كه هر كدام براى تقرّب به خداوند نذرى را آورده بودند و از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. آن كه نذرش قبول نشد گفت: تو را خواهم كشت! برادر ديگر گفت: « «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»؛ خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد».

مفضّل بن عمر مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم موضوع اعمال مطرح شد گفتم: عملم اندك و ضعيف است. فرمود: خاموش باش و از خدا آمرزش بخواه.

سپس فرمود: عمل اندك با تقوا بهتر از عمل بسيار بدون تقواست. پرسيدم:

چگونه؟ فرمود: آرى همانا مردى كه به ديگران غذا مى دهد، با همسايگان مدارا

ص: 16


1- بحارالانوار، ج 70، ص 287؛ ميزان الحكمه مادّه« تقوا».
2- ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».

مى كند، و در خانه اش به روى ديگران باز است، ولى اگر موقعيت حرام برايش پيش بيايد و او آن را انجام دهد، اين عمل زياد بدون تقواست، امّا مرد ديگرى كه هيچ يك از اين اعمال را انجام نداده ولى اگر در برابر كار حرامى قرار گيرد آن را مرتكب نشود (اين همان عمل كم با تقواست كه ارزش دارد).

آثار تقوا:

از آثار تقوا به چند نمونه اشاره مى شود:

1. تقوا سبب از بين رفتن سرخوردگى هاى روحى و اجتماعى و حلّ مشكلات اقتصادى مى شود.

« «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ»؛ و هركس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى مى دهد».(1)

اين آيه از اميد بخش ترين آيات قرآن است كه پرده هاى يأس و نااميدى را مى درد و به افراد باتقوا وعده نجات و حلّ مشكلات مى دهد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَا تَرَكَ أَحَدٌ مِنْكُمْ للَّهِ شَيئاً إلّاآتَاهُ اللَّهُ مِمّا هُوَ خَيرٌ لَهُ مِنْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ، وَلا تَهاوَنَ بِهِ وَأَخَذَهُ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُ إلّاآتَاهُ اللَّهُ مِمّا هُوَ أشَدُّ عَلَيْهِ مِنْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِب ؛ هيچ يك از شما به خاطر خدا چيزى را رها نكند، مگر اين كه خداوند بهتر از آن را از جايى كه گمانش را هم نمى برد، نصيبش فرمايد و هيچ يك از شما به خداوند بى اعتنايى نكند و ندانسته چيزى را نگيرد، مگر اينكه خداوند بدتر از آن را از جايى كه فكرش را هم نمى كند بهره او گرداند».(2)

2. تقوا بركات آسمان را نازل مى كند:

« «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا

ص: 17


1- طلاق، آيه 2 و 3.
2- كنزالعمال، ج 3، ص 698، ح 8499؛ ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».

فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛ و اگر اهل شهرها و آباديها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم».(1)

منظور از بركات زمين و آسمان چيست؟ بعضى آن را به نزول باران و روييدن گياهان تفسير كرده اند، و بعضى به اجابت دعا و حلّ مشكلات زندگى، ولى اين احتمال هم وجود دارد كه منظور از بركات آسمانى، بركات معنوى و منظور از بركات زمينى، بركات مادّى بوده باشد. امّا با توجّه به آيات گذشته تفسير اوّل از همه مناسب تر است.

بركات جمع بركت و در اصل به معناى ثبات و استقرار چيزى است- در برابر موجودات بى بركت كه زود فانى، نابود و بى اثر مى شوند- و به هر نعمتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد.

ايمان و تقوا نه تنها سبب نزول بركات الهى مى شود، بلكه باعث مى گردد كه آنچه در اختيار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نياز به كار گرفته شود.

ويژگيهاى اهل تقوا:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «وَاعْلَمْ يا جابِرُ أنّ أهْلَ التَّقْوى هُمُ الأغْنِياءُ، أغْناهُمُ الْقَلِيلُ مِنَ الدُّنيا، فَمَؤونَتُهُم يَسيرَةٌ، إنْ نَسِيتَ الْخَيْرَ ذَكَّروكَ، وَإنْ عَمِلْتَ بِهِ أعانوكَ، أخَّروا شَهَواتِهِمْ وَلَذّاتِهِمْ خَلْفَهُم، وَقَدَّمُوا طاعَةَ رَبِّهِمْ أمَامَهُمْ ؛ به راستى بى نيازان واقعى همان پرهيزكارانند.

اندكى مال از دنيا آنان را بى نياز كرده و كم خرج و قانع هستند. اگر خير و خوبى را فراموش كنى، به يادت مى آورند و اگر به آن عمل كنى كمكت مى كنند. لذّتها و شهوتهاى خود را پشت سر انداخته و طاعت پروردگارشان را پيش روى نهاده اند».(2)

اهل تقوا، راستگو، امانت دار و در زندگى بردبارند، حضرت فرمود: «لِلمتّقى ثَلاثُ

ص: 18


1- اعراف، آيه 96.
2- تحف العقول، ص 287.

عَلاماتٍ: اخلاصُ الْعَمَلِ، وَقِصَرُ الأمَلِ، وَاغتِنامُ المَهْلِ ؛ پرهيزكار سه ويژگى دارد:

اخلاص در عمل، كوتاهى آرزو و بهره گرفتن از فرصت ها».(1)

جابربن عبدالله انصارى مى گويد: در بصره در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، پس از پيكار با جنگ افروزان (طلحه و زبير و عايشه)، به ما سركشى كرد و پرسيد: درباره چه صحبت مى كرديد؟ گفتم: در مذمّت دنيا. فرمود: چرا دنيا را نكوهش مى كنيد؟

بعد حضرت مقدارى از دنيا فرمود: «الدُّنيا مَنْزِلُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها، وَ مَسْكَنُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنها، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها، فيها مَسْجِدُ أنْبياءِ اللَّهِ، وَ مَهْبِطُ وَحْيِهِ، و مُصَلّى مَلائِكَتهِ، وَ مَسْكَنُ أَحِبّائِهِ، و مَتْجَرُ أَوْليائِهِ، اكتَسَبوا فيها الرَّحْمَةَ و رَبِحوامِنْها الجَنَّةَ، فَمَنْ ذا يَذُمُّ الدُّنيا يا جابرُ؛ دنيا براى آنها كه درست باشند منزل راستين است، و براى آنها كه درست دركش كنند جاى عافيت و سلامت، و براى آنان كه از آن توشه گيرند خانه توانگرى، سجده گاه پيامبران، فرودگاه وحى الهى، نمازخانه فرشتگان، مسكن دوستان خدا و بازار تجارت اولياى اوست كه در اين بازار، رحمت بدست آوردند و سود بهشت را بردند. جابر! چه كسى دنيا را مذمّت مى كند؟»(2) سپس امام عليه السلام ادامه داد و به جابر فرمود: اينك همراه من بيا. جابر مى گويد: همراه آن حضرت تا گورستان رفتم، آنجا بانگ بر آورد: «يا اهْلَ التُرْبَةِ وَ يا اهْلَ الْغُرْبَةِ أمّا المَنازِلُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أمّا المَواريثُ فَقَدْ قُسِمَت وَامَّا الأزْواجُ فَقَدْ نُكِحْنَ. هذا خَبَرُ ما عِنْدنا، فَما خَبَرُما عِنْدَكُمْ؟ ... لَوْ أُذِنَ لِلْقَومِ فى الكلامِ، لَقالوا: انّا وَجَدنا خَيْرَالزّادِ التَّقْوَى ؛ اى خاك نشينان، اى دورافتادگان، بعد از شما خانه هايتان را اشغال نموده و اموالتان را قسمت كردند و زنهايتان را به شوهر زنى گرفتند. اين خبرى است كه ما داريم، شما چه خبر داريد؟

آنگاه اندكى سكوت كرد و سر برداشته و فرمود: قسم به آنكه آسمان را برافراشته و زمين را گسترده اگر اينان اجازه سخن گفتن داشتند، مى گفتند: ما دريافتيم كه بهترين توشه، تقواست».(3)

ص: 19


1- ميزان الحكمه، مادّه« تقوا».
2- بحارالانوار، ج 7، ص 100.
3- همان مدرك، ص 101.

ص: 20

3: مشكل گشايى

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ عَبيداً مِنْ خَلْقِهِ لِحَوائِجِ النّاسِ يَرْغَبُونَ في الْمَعروفِ وَ يَعُدّونَ الجُودَ مَجْداً، وَاللَّهُ يُحِبُّ مَكارِمَ الأخلاقِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خداوند بندگانى دارد كه به آنها گره گشايى مشكل مردم را مأموريّت داده است، اينها داراى دو صفت هستند: يكى اينكه علاقه به كار نيك دارند و ديگر اينكه جود و بخشش را داراى ارزش انسانى مى دانند و خداوند ارزشهاى اخلاقى را دوست دارد».

اسلام به حلّ مشكلات مردم اهميّت زيادى داده و اعمال نيك را منحصر به خواندن نماز شب و تلاوت قرآن نمى داند، بلكه گره گشايى از كار خلق و سعى در برآوردن خواسته هاى مؤمنين را از بزرگ ترين حسنات مى شمارد.

در زمان امام موسى كاظم عليه السلام يكى از شيعيان آن حضرت در «رى» اموال و بدهى هاى فراوانى به يكى از رؤساى حكومت رى داشت كه توانايى پرداخت آن را نداشت. به فكرش رسيد كه به محضر امام برسد و از آن بزرگوار كمك بخواهد، به مدينه رفت و به حضور امام رسيد و گرفتارى خود را براى امام بازگو نمود، امام در حلّ مشكل او توصيه اى به اين عبارت به حاكم رى نوشت:

ص: 21


1- تحف العقول، حكمت 133.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحِيم اعْلَمْ انَّ للَّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلّاً لا يَسْكُنُهُ الّا مَنْ اسْدى الى اخيهِ مَعْروفاً اوْ نَفَّسَ عَنْهُ كُرْبَةً، اوْادْخَلَ عَلَى قَلْبِهِ سُروراً وَهذا اخوكَ والسلام ؛ آگاه باش، زير عرش الهى سايه اى وجود دارد كه فقط سه طايفه در آن سكونت دارند، كسى كه در حق برادر ايمانى خود خير و نيكى انجام دهد، يا گرهى از مشكلات او بگشايد، يا سرور و شادى به قلب او وارد سازد؛ حامل نامه هم برادر توست، سلام و رحمت الهى بر شما باد».

آن شخص نامه را گرفت و پس از انجام فريضه حج، به وطن برگشت، شبانه به سراغ فرماندار رفت و جريان را به اطّلاع او رساند. فرماندار با خوشحالى دست در گردن او انداخت و بوسه بر سر و چشم او زد، با اشتياق نامه امام را گرفت و روى چشم خود گذاشت و به احترام آن بلند شد و تمام اموال خود را ميان خود و او تقسيم نمود و قيمت اموال غير منقول را نيز پرداخت و مرتب مى گفت: برادرم آيا تو را خوشحال ساختم؟ و مرد گرفتار مى گفت: بلى به خدا خيلى بيش از حد مسرورم ساختى، سپس پرونده حساب او را در آورد و روى حساب او قلم گرفت و او را با خوشحالى مرخص نمود.

مرد گرفتار عازم بيت الله الحرام گرديد تا او را دعا كند و امام را در جريان كار خود قرار دهد. وقتى امام عليه السلام از اوضاع آگاه شد بسيار خوشحال گرديد. آن مرد پرسيد: آيا اين واقعه شما را خوشحال نمود؟ فرمود: به خدا قسم من و اميرالمؤمنين و جدّم رسول اللَّه را شاد ساخت و خدا را نيز خشنود نمود.(1)

در اين حديث خوشحال كردن ائمّه و خداوند در سايه خدمت به بندگان خداست كه هركس بايد به اندازه نفوذ و توان خود حلال مشكلات مردم باشد.

در حديثى آمده كه دو تن از اصحاب اختلاف داشتند، يكى از اصحاب بزرگ به نام مفضّل چهارصد درهم داد و مشكل مالى آن دو را حل كرد و بعد گفت: اين پول از امام صادق عليه السلام بود.

معلوم مى شود امام عليه السلام مأمور داشت و به او پول مى داد تامشكل مردم را حل كند.

ص: 22


1- حياةالامام موسى بن جعفر عليه السلام، ص 161.

4: ارزش و ضدّ ارزش

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «كَيْفَ بِكُمْ إذا فسق نساءُكُمْ وَفَسَقَ شُبّانُكُمْ، وَلَمْ تَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ تَنْهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ؟ قيل له: وَ يَكُونُ ذلِكَ يا رَسولَ اللَّهِ؟ قال: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ، وَ كَيْفَ بِكُمْ إذا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمَعْروفِ؟ قِيلَ: يا رَسولَ اللَّهِ وَ يَكونُ ذلِك؟ قال: نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ، وَ كَيْفَ بِكُمْ إذا رأيْتُمُ الَمعروفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْروفاً».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «چگونه خواهد بود آن زمانى كه زنان و جوانهاى شما فاسد شوند در حالى كه شما امر به معروف و نهى از منكر نمى كنيد؟ اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه آيا چنين زمانى پيش مى آيد؟ فرمود: آرى بدتر از آن هم مى شود تا جايى كه امر به منكر و نهى از معروف مى كنيد. عرض كردند: يا رسول اللَّه آيا كار ما به اينجا مى رسد؟ فرمود: آرى و بدتر از آن مى شود كه حسّ تشخيص شما وارونه مى شود؛ معروف در نظر شما منكر و منكر در نظر شما معروف مى شود».

در اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه مرحله از مسير انحرافى را بيان مى فرمايد:

مرحله اوّل: انسان وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را فراموش مى كند.

مرحله دوم: وارونه دستور مى دهد، به منكر امر و از معروف نهى مى كند.

ص: 23


1- تحف العقول، حكمت 121.

مرحله سوم: اين درد درون جان انسان هم اثر گذاشته و باور انسان عوض مى شود كه كار بد در نظرش افتخار و نشانه شخصيّت و تمدّن و كار خوب در نظرش بى ارزش مى شود. اين مراحل سه گانه منحصر به امر به معروف و نهى از منكر نيست، بلكه در تمام گناهان اين مراحل وجود دارد و انسان قدم به قدم به گناه نزديك مى شود؛ اوّل بى تفاوت شدن است كه براى او گناه يا ثواب فرقى نمى كند، دوم كم كم جبهه گيرى كرده و دعوت به عصيان ونهى از اطاعت مى كند، سوم كار به جايى مى رسد كه تشخيص او عوض مى شود و گناه را فضيلت مى داند، اين مرحله اى است كه بازگشت از آن مشكل است، چون پل هاى پشت سرش را خراب كرده است. اين همان چيزى است كه در تعبير جالبى از امام على عليه السلام آمده است:

«فَمَن لَم يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَلَم يُنكِرْ مُنكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أعلاهُ أسفَلَهُ، وَاسفَلُهُ أعْلَاهُ ؛ آن كس كه حتّى با قلبش به طرفدارى از نيكيها و مبارزه با منكرات برنخيزد، قلبش واژگون و بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى شود (يعنى حسّ تشخيص نيك و بد را از دست داده و آنها را وارونه تشخيص خواهد داد و ارزشها و ضدّ ارزشها در فكرش جابجا مى شود، چون چنين عادت كرده است)».(1)

اين حالت گاهى براى يك فرد و گاهى براى جامعه پيدا مى شود. قرآن مى فرمايد:

« «أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتش هستند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند».(2)

ص: 24


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 375.
2- بقره، آيه 81.

5: فقر و غنا

اشاره

قالَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «انَّ اللَّهَ يُحِبُّ إذا انْعَمَ على عَبْدٍ أنْ يَرى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَيْهِ، وَيُبغِضُ البُؤْسَ وَ التَّبَؤُّسَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هنگامى كه خدا به بنده اى نعمت داد دوست دارد اثر نعمتش را در او ببيند و در رنج زندگى كردن بنده اش را دوست ندارد».

در احاديث ما رواياتى هست كه فقر را هم مدح و هم مذمّت مى كند. اين روايات با هم تضاد ندارند، چون رواياتى كه فقر را مدح مى كند يا ناظر به فقر الى اللَّه است، كه آيه ذيل به آن اشاره دارد: « «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ»؛ اى مردم شما به خدا محتاج هستيد در حالى كه او از شما بى نياز و پسنديده است».(2)

مطابق اين آيه تمام ذرّات وجود ما در تمام عمر از ذات خدا امداد وجود مى گيرد و يا ناظر به فقر به معناى ساده بودن زندگى است، و إلّاذات فقر سرچشمه انواع خرافات و بدبختيها و مفاسد است.

ص: 25


1- تحف العقول، حكمت 158.
2- فاطر، آيه 15.

فقر از نظر اسلام:

در كلام معصومين عليهم السلام آمده است:

«الْفَقْرُ سَوادُ الوَجْهِ فِى الدّارَيْنِ ؛ فقر سياه رويى در دنيا و آخرت است».(1) همچنين رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لَوْ لا رَحْمَةُ ربّي عَلى فُقَراءِ امَّتي كادَ الْفَقْرُ أن يَكُونَ كُفْراً؛ اگر رحمت خداوند بر فقراى امّت من نبود هر آينه فقر، آنها را به كفر مى كشاند».(2)

فقر يكى از بدبختيهاى ملّتهاست چرا كه باعث وابستگى است. و اين وابستگى علاوه بر اينكه آنها را محتاج دولت هاى ديگر مى كند موجب مى شود كه فرهنگ و ارزشهاى آنها نيز پذيرا شوند. به همين دليل در حديث مى فرمايد:

خداوند وقتى نعمتى به كسى مى دهد دوست دارد كه آثار نعمت در او نمايان باشد؛ يعنى نعمت را مخفى نكند و تظاهر به فقر نكند، چرا كه فقر و تفاقر هر دو بد است. بؤس و تبؤّس معنايش همين است كه تفاقر كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَن تفاقر افتقر؛ كسى كه خود را به درويشى زند نيازمند گردد».(3)

وقتى آثار نعمت در او نمايان شود خود نوعى شكرگزارى خداوند است و فايده ديگرش اين است كه به افراد نيازمند كمك مى كند و كار خير انجام مى دهد.

اين نعمت شامل علم، نفوذ اجتماعى، مال و ... مى شود و مردم بايد از اين نعمتها استفاده كنند البتّه نبايد نعمت و دارايى خود را به رخ ديگران بكشيم و در ورطه تجمل گرايى گرفتار شويم، چرا كه تجمّل پرستى و مسابقه دادن در تجمّل كار قارون است.

بعضى از روايات غنا و بى نيازى حقيقى را غناى نفس مى داند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لَيْسَ الغِنى عن كَثْرَةِ العَرَضِ، وَ لكِنَّ الغِنى غِنى النَّفْسِ ؛ توان گرى برداشتن مال بسيار نيست بلكه بى نيازى دل است».(4)

ص: 26


1- ميزان الحكمه، ج 7، ص 498.
2- همان مدرك.
3- تحف العقول، حكمت 45.
4- همان مدرك، حكمت 167.

كلمه عَرَضْ معمولًا به مال و متاع دنيا گفته مى شود و علّتش اين است كه واقعاً عارضى است و دوامى ندارد و زايل مى شود و مطابق فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله غنا و بى نيازى از كثرت مال وثروت حاصل نمى شود بلكه غناى حقيقى، غناى نفس است.

اين مسأله در زندگى افراد بسيار مهم است، چرا كه ما افراد زيادى را مى بينيم كه اموال زيادى دارند ولى باز هم حريص هستند، شب و روز تلاش مى كنند ولى نه خودشان از زندگى خود استفاده اى مى برند و نه ديگران از اموالشان خيرى مى بينند، هرچه به دست مى آورند باز از فقر مى نالند. در مقابل افرادى را مى بينيم كه چيزى از مال دنيا ندارند ولى بى اعتنا و بى تفاوت هستند. بنابراين آنچه انسان را بى نياز مى كند، غناى نفس است و آنچه انسان را نيازمند و فقير مى كند، فقر نفسانى است.

نقل شده است كه روزى بهلول به سراغ هارون رفته و يك پول سياه در دست هارون گذاشت، هارون گفت: اين چيست؟ بهلول گفت: نذر كرده ام اگر مشكلم حل شود صدقه اى به فقيرى بدهم و هر چه فكر كردم فقيرتر از تو پيدا نكردم.

اين اشخاص ظاهرشان غنى است امّا باطنشان يك دنيا فقر است و در مقابل افرادى هستند كه دستشان تهى است، اما باطن آنها بى نياز است.

ريشه هاى فقر معنوى:

عوامل و ريشه هاى فقر معنوى عبارتند از:

1. آرزوهاى دور و دراز كه سبب مى شود خود را هميشه نيازمند ببيند.

2. وابستگى به دنيا كه انسان را گرسنه نگه مى دارد، در مقابل زهد كه غناى نفس است.

3. فراموش كردن آخرت، كه خيال مى كند هر چه هست همين دنياست.

4. چيزى را ارزشمندتر از پول نمى داند و حال آنكه بزرگى نفس، آبرو و شخصيّت، استقلال وجودى و آرامش وجدان از پول بالاترند، ولى بعضى آبرو را فداى پول و مال مى كنند. امام على عليه السلام در خطبه همّام مى فرمايد: «عَظُمَ الخالقُ فى

ص: 27

انْفُسهِم فَصَغُرَ مادُونَهُ في أعيُنِهِمْ ؛ پرهيزگاران كسانى هستند كه خدا در نظرشان بزرگ و غير خدا در نظر آنها كوچك است».(1)

آنها كه با خدا آشنا هستند غير خدا در نظرشان ارزشى ندارد، يك قطره آب در نظر كسى ارزش دارد كه دريا را نديده، و يا روشنايى شمع براى كسى ارزش دارد كه آفتاب را نديده است.

آنها كه معرفة اللَّه دارند غناى نفس هم دارند، و كسى كه غناى نفس داشته باشد دين، آبرو و شخصيّت خود را نمى فروشد.

ص: 28


1- نهج البلاغه، خطبه 193.

6: بدترين امّت

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «ألا انَّ شَرَّ أمَّتي الّذِينَ يُكْرَمُونَ مَخافَةَ شَرِّهِمْ، أَلا وَ مَنْ اكْرَمَهُ النّاسُ اتِّقَاءَ شَرِّهِ فَلَيْسَ مِنّي».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «آگاه باشيد بدترينِ امّت من كسانى هستند كه از ترس آزارشان، نزد مردم گرامى باشند و آگاه باشيد هر كه را مردم از ترس آزارش گرامى دارند از من نيست».

احتراماتى كه افراد در جامعه دارند علت هاى گوناگونى دارد. گاهى شخص داراى فضيلتى است و مردم به خاطر فضيلتى كه دارد احترامش مى گذارند. به عنوان مثال يا با تقوا يا عالم است و چون انسان عاشق فضيلت است به او احترام مى گذارد. و يا كسى است كه به جامعه خدمت مى كند اين فضيلت است و مردم به او احترام مى گذارند، كه اين بهترين نوع احترام است.

گاهى داراى اين فضايل نيست و مقامش پايين تر است امّا مردم به خاطر اينكه به او احتياج دارند اكرامش مى كنند، اين هم خوب است. امّا گاهى افرادى هستند كه فضيلتى ندارند و مردم هم احتياجى به آنها ندارند و فقط به خاطر ترس از شرّ آنها احترامشان مى گذارند. به عنوان مثال آدم بد زبانى است كه اگر احترامش نگذارند

ص: 29


1- تحف العقول، حكمت 180.

زبانش باز مى شود و ملاحظه هيچ كس را نمى كند؛ يا اينكه صاحب قدرت خطرناكى است كه اگر احترامش نگذارند نظرش بر مى گردد و يا اينكه آدم شرورى است و براى اينكه از شرش در امان باشند احترامش مى گذارند.

مطابق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: بدترين امّت من چنين افرادى هستند كه به آنها پول مى دهند و يا دعوتشان مى كنند تا اينكه از شرّشان در امان باشند، حضرت چنين كسى را از خود نمى داند.

گاهى اوقات علت اينكه چرا به كسى احترام مى گذارند معلوم نيست. آيا صاحب فضيلت است يا اينكه حاجتى دارند و يا اينكه از او مى ترسند؛ اينها بدترين افراد هستند، چون اشرارى هستند در لباس صاحبان فضيلت.

در اسلام به مسأله آزار نرساندن به خلق خدا ومدارا كردن با مردم، همسايه ها، دوست و زير دست، بسيار سفارش شده و تأكيد شده به آنها ظلم نشود.

على عليه السلام در «نهج البلاغه» قسم ياد مى كند كه: «وَاللَّهِ لأنْ أبِيْتَ على حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَاجَرَّ في الأغْلالِ مُصَفَّداً أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ ألْقَى اللَّهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَغاصِباً لِشَيْ ءٍ مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ أظْلِمُ أحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ الَى البِلى قُفُولُها وَيَطولُ في الثَّرى حُلُولُها؛ اگر دست و پايم را در زنجير كرده و در كوچه و بازار بكشانند و شب ها مرا روى نوك خارهاى جانگداز «سعدان»(1) قرار بدهند، برايم محبوب تر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال آنها را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود و مدت هاى طولانى در ميان خاكها مى ماند».(2)

چگونه شكر اين نعمت گذارم كه زور مردم آزارى ندارم

ص: 30


1- خارهاى سفت و محكمى كه در بيابان حجاز مى رويد.
2- نهج البلاغه، خطبه 224.

7: دو نشانه از آخر الزمان

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «اقَلُّ ما يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أخٌ يُوثَقُ بِهِ أوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلالٍ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كمترين چيزى كه در آخر الزمان پيدا مى شود برادرى مورد اعتماد و در همى پول حلال است».

آخر الزمان چه زمانى است؟ از مجموع احاديثى كه درباره آخر الزمان آمده استفاده مى شود كه آخر الزمان يا موقعى است كه دنيا به پايان مى رسد و يا موقعى است كه دوران غيبت حضرت مهدى عليه السلام به پايان مى رسد.

در اين حديث به دو چيز اشاره شده كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود يكى دوست مورد اعتماد و ديگرى درهم حلال است.

زندگى انسان، جمعى و گروهى و مدنى بالطبع است. چون مشكلات انسان به حدّى است كه به تنهايى نمى تواند از عهده آنها برآيد، به خصوص در مسير تكامل كه بدون همكارى ميسّر نيست. در اين زندگى جمعى مسأله مهم، اعتمادى است كه افراد بايد به يكديگر داشته باشند، و اگر اين اعتماد وجود نداشته باشد فوايد و بركات زندگى جمعى هيچ گاه محقق نخواهد شد.

ص: 31


1- تحف العقول، حكمت 141.

علاوه بر زندگى جمعى، در زندگى خصوصى هم انسان نياز به دوست دارد تا به او پناه ببرد و سرمايه دوستى هم چيزى نيست جز اعتماد. حديث مى فرمايد: در آخر الزمان دوست واقعى كم است، اگر چه دوست نمايان بسيارند كه دليل آن غلبه مادّى گرى بر جوامع است وجايى كه روح مادّى گرى حاكم شد اعتماد باقى نمى ماند.

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند گرد شيرينى

دومين چيزى كه حديث اشاره مى كند درهم حلال است كه در آخر الزمان كم پيدا مى شود.

در عصر و زمان ما، به چند دليل مال حلال كم شده است:

1. ارتباط جوامع بشرى با هم، كه موجب شده است مواد غذايى از خارج وارد شود و حلال و حرام بودن و طهارت و نجاست آن مشخّص نباشد و اينكه از طريق ظلم بدست آمده است يا خير؟

2. مسأله بانكهاست- كه بايد باشد و در غير اين صورت اقتصاد از بين مى رود- ولى حلال و حرام در اين بانكها با هم مخلوط مى شود.

3. غلبه روح مادّيگرى كه سبب تجاوز به حقوق يكديگر مى شود.

از طرفى هم ما مكلّف به ظاهر هستيم كه آنچه از بانكها مى گيريم حلال است چون شبهه محصوره اى است كه همه اطرافش محلّ آزمايش يا امتحان نيست، و آنچه از خارج مى آيد طبق قاعده «يَد» حلال است، امّا آثار واقعى خود را دارد.

شخصى به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: «احِبُّ ان يُستَجَابَ دُعائي ؛ دوست دارم كه دعايم مستجاب شود، حضرت فرمود:

طَهِّرْ مأكَلَكَ وَلاتُدْخِلْ بَطْنَكَ الحَرامَ ؛ خوراك خود را حلال كن».(1)

اين آثار واقعى است كه با خوردن مال حرام به وجود مى آيد كه تاريكى قلب مى آورد و نورانيّت را مى گيرد، توفيقات را سلب مى كند ومانع استجابت دعا مى شود.

ص: 32


1- بحارالانوار، ج 90، ص 373.

8: دروغ و خيانت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «يُطْبَعُ الْمُؤْمِنُ عَلى كُلِّ خَصْلَةٍ، وَ لا يُطْبَعُ عَلَى الْكَذِبِ وَلا عَلَى الخِيانَةِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «هر خصلتى ممكن است طبيعت مؤمن بشود (گناهى ممكن است به خاطر كمى تقوا از مؤمن سر بزند) ولى محال است دروغ و خيانت در طبيعت مؤمن باشد».

در احاديث ما به مسأله دروغ و خيانت اهميّت زيادى داده شده است، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إلّابِصِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أدَاءِ الأمانَةِ إلَى البَرِّ وَ الفاجِرِ؛ خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر به راستگويى و اداى امانت».(2)

شايد اشاره به اين است كه راستگويى و اداى امانت جزء قوانين همه انبيا بوده و شايد استثنا به خاطر اين است كه مؤمن تابع هر دينى كه باشد در آن دين دروغ و خيانت ممنوع است و يا اشاره به آيه اى است كه مى فرمايد:

« «إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ»؛ تنها كسانى دروغ مى بندند كه به

ص: 33


1- تحف العقول، حكمت 150.
2- ميزان الحكمه، ج 5، ص 288.

آيات خدا ايمان ندارند»(1)، خيانت نوعى دروغ در عمل است همان طور كه دروغ نوعى خيانت در گفتار است.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين دو عمل اساس زندگى انسان را متزلزل مى كند، چرا كه تشكيل جامعه انسانى براساس اعتماد است كه اگر نباشد، جامعه وجود ندارد و دروغ، اين سرمايه را از بين مى برد.

يا ممكن است اشاره به اين باشد كه دروغ و خيانت كليد گناهان ديگر است، انسان اگر دروغ بگويد مى تواند تقلّب، كلاه بردارى و خيانت كند.

جوانى خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: آلوده گناه هستم چه كنم؟

فرمود: به من قول بده كه يك گناه را انجام ندهى و آن دروغ است. عرض كرد ترك مى كنم. جوان مى خواست گناه كند ولى فكر كرد كه فردا وقتى خدمت پيامبر مى رسد، حضرت سؤال خواهد كرد گناه كردى يا نه؟ اگر دروغ بگويد، كه گناه كرده و اگر راست بگويد رسوا مى شود، آن جوان به واسطه ترك دروغ گناهان ديگر را هم ترك كرد.(2)

امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:

«جُعِلَتِ الخَبَائِثُ فى بَيتٍ وَ جُعِلَ مِفتاحَهُ الكَذِبُ ؛ تمام بديها در خانه اى قرار داده شده است و كليد آن دروغ است».(3)

وقتى اين كليد از بين برود گناهان ديگر هم از بين مى رود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لَا تَنْظُروا إلى كَثْرَةِ صَلاتِهِم وَ صَوْمِهِم وَ كَثْرَةِ الحَجِّ وَالْمَعْروفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ، وَلكِنِ انْظُرُو إلى صِدْقِ الحَدِيث وَأداءِ الأمانَةِ؛ اگر مى خواهيد افراد را بشناسيد از طريق عبادات، آنها را نشناسيد كه نماز و روزه و حجّشان زياد است و اينكه در دل شب بلند مى شوند و از خوف خدا نعره

ص: 34


1- نحل، آيه 105.
2- ميزان الحكمه، ج 8، ص 344.
3- همان مدرك.

مى كشند، بلكه از اداى امانت و راستى گفتار آنها را بشناسيد».(1)

و همچنين مى فرمايد: «المُؤْمِنُ إذا كَذَبَ مِنْ غَيرِ عُذْرٍ لَعَنَهُ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ، وَخَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْنٌ حَتّى يَبْلُغَ الْعَرْشَ فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ ؛ هرگاه مؤمنى بدون عذر (شرعى) دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته او را لعنت مى كنند، و از دهانش بوى تعفّن و گندى برآيد كه تا به عرش رسد، و حاملان عرش نيز وى را لعنت كنند.(2)

از آن حضرت پرسيدند: «أَيكونُ الْمؤمِنُ جَبَاناً؟: «نَعَمْ، قيل لَهُ: أيكونُ المُؤْمِنُ بَخِيلًا؟ قال: نَعَمْ. قيل لهُ: أيكونُ المؤمِنُ كَذّاباً؟ قال: لا»؛ آيا ممكن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود: آرى؛ پرسيدند: و بخيل باشد، فرمود: آرى؛ پرسيدند: و دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(3)

و فرمود: «رَأيْتُ كأنَّ رَجُلًا جاءَني فقالَ لي: قُمْ، فَقُمْتُ مَعَهُ فإذا أنا بِرَجُلَينِ أحَدُهُما قائِمٌ والآخَرُ جالِسٌ، وَبِيَدِ الْقائِمِ كلّوبٌ مِنْ حَديدٍ يُلْقِمُهُ في شِدْقِ الجالِسِ فَيَجْنِبُهُ حَتّى يَبْلُغَ كاهِلَهُ، فَيُلْقِمُهُ الجانِبَ الآخَرَ فَيَمُدُّهُ، فإذا مَدَّهُ رَجَعَ الآخرُ كما كانَ، فَقُلتُ للّذي أقامَني: ما هذا؟ قال: هذا رَجُلٌ كَذّابٌ، يُعَذَّبُ في قَبْرِهِ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ گويا مردى نزد من آمد و گفت: برخيز، برخاستم و با او روانه شدم تا به دو نفر رسيديم كه يكى ايستاده و ديگرى نشسته بود، در دست ايستاده قلّابى از آهن بود و آن را در كنج دهان آن كه نشسته بود فرو مى برد و مى كشيد تا از شانه به پشت او مى رسيد، سپس بيرون مى آورد و به طرف ديگر فرو مى برد و مى كشيد و همچنان اين عمل را تكرار مى كرد، به آن كه با من بود گفتم: اين چيست؟ گفت: اين مرد (نشسته) دروغگوست و تا روز قيامت اين گونه در گور عذاب مى شود».(4)

ص: 35


1- ميزان الحكمه، ج 5، ص 288.
2- جامع السعادات، ج 2، ص 425.
3- همان مدرك، ص 426.
4- همان مدرك.

ص: 36

9: زهد و آثار آن

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «الزُّهْدُ في الدُّنْيا قَصْرُ الأمَلِ، وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ الوَرَعُ عَنْ كُلِّ ما حرَّمَ اللَّهُ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حقيقت زهد در دنيا سه چيز است:

1. كوتاهى آرزوها.

2. شكر نعمت هاى الهى.

3. اجتناب از آنچه كه خدا حرام كرده».

زهد به معناى بى اعتنايى به دنيا و ترك وابستگى ها و در مقابل رغبت به معناى علاقه به دنيا و دنياپرستى است و كسى كه اسير دنياست راغب است، پس زهد به معناى فقر و اعراض از نعمتهاى الهى نيست بلكه ممكن است كسى غرق در نعمت و زاهد باشد وكسى هم فاقد نعمت و راغب باشد، به عنوان مثال از تمام دنيا يك پيراهن كرباس دارد ولى وابسته آن است كه اگر از دست بدهد، فريادش بلند مى شود؛ اين شخص راغب است.

در حديث فوق حضرت زهد را در سه جمله خلاصه كرده است:

1. كوتاهى آرزوها؛ يعنى زاهد آرزوى دور و دراز ندارد، چون باعث فراموشى آخرت مى شود.

ص: 37


1- تحف العقول، حكمت 176.

2. شكر نعمت؛ يعنى زاهد نعمتهاى خدا، مثل چشم، گوش، سلامتى، جوانى، ثروت و غيره را در جايش مصرف مى كند.

3. ورع؛ يعنى زاهد از هر چه خدا حرام كرده دورى مى كند.

آثار زهد:

در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره آثار زهد مى فرمايد:

«وَ مَنْ زَهِدَ في الدُّنيا أثْبَتَ اللَّهُ الحِكْمَةَ في قَلْبِهِ وَ أنْطَقَ بِها لِسانَهُ وَبَصَّرَهُ عيوبَ الدُّنْيا داءَها وَ دَواءَها وَ اخْرَجُه مِنَ الدُّنيا سالِماً إلى دارِ القَرارِ

».(1)

در اين حديث چهار ويژگى براى زهد در دنيا بيان شده است:

1. نورانيّت قلب، به طورى كه حكمت در قلب ثابت مى شود.

2. زبان انسان به حكمت گويا مى شود.

3. انسان عيوب دنيا را ديده و دردها و درمانها را مشاهده مى كند.

4. از دنيا سالم به سوى آخرت مى رود.

بزرگترين مشكل در شناخت حقايق؛ پوشيده در حجاب بودن آنهاست؛ حق آشكار است ولى مشكل وجود حجابهاست و قسمت عمده اين حجابها در دنياپرستى خلاصه مى شود؛ و حبّ مال، فرزند، مقام، شهوت و ... حبهاى دنيايى هستند كه در انسان وجود دارد. بنابراين اگر حبّ دنيا از قلب بيرون رود، حجابها از بين مى رود و انسان مى تواند حقايق را ببيند.

زهد در دنيا به معناى بى اعتنايى به دنياست كه باعث مى شود اين حجاب ها برداشته شده و اين آثار چهارگانه در انسان حاصل شود.

درباره حبّ دنيا تشبيهات مختلفى شده است به عنوان مثال گاهى حبّ دنيا را به گرد و غبار تشبيه مى كنند، چون گاهى با وجود اينكه چشم سالم است و راه پيدا است، گرد و غبار اجازه نمى دهد كه انسان راه را ببيند.

ص: 38


1- بحارالانوار، ج 74، ص 161، ح 174.

شاعر مى گويد:

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

خدا اظهر الاشياء است و ظاهرتر از خدا در عالم هستى چيزى نيست ولى حجابها اجازه نمى دهد كه انسان خدا را مشاهده كند. قرآن مى فرمايد:

« «لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛ در روز قيامت به انسان خطاب مى شود: تو از اين صحنه غافل بودى، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملًا بينا به حقايق شده است».(1)

آرى پرده هاى جهان مادّه، آمال و آرزوها، عشق و علاقه به دنيا، زن و فرزند و مال و مقام، هوسهاى سركش و حسادتها، به تو اجازه نداد كه امروز را از همان زمان بنگرى، امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته، حجابها كنار رفته، پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده، چرا كه امروز «يوم البروز» و «يوم الشهود» و «يوم تبلى السرائر» است.

لحظه هاى آخر عمر، انسان چشم برزخى مى يابد و خيلى چيزها را مى بيند.

سعى كنيم اين حجابها را به حدّاقل برسانيم تا آنچه ديگران نمى بينند ما ببينيم و بدانيم.

ص: 39


1- ق، آيه 22.

ص: 40

10: راه نفوذ در ديگران

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «جُبِلَتِ القُلوبُ على حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها، وَ بُغْضِ مَنْ أسَاءَ إلَيْها».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دلها در بند دوستى آن كسى است كه به آنها نيكى كرده و دشمن آنكه به آنها بدى كرده است.

در جايى ديگر به جاى تعبير «جبلت» چنين آمده است: «إنَّ اللَّهَ جَبَلَ قُلوبَ عِبادِهِ عَلى حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَيْها وَبُغْضِ مَنْ أساءَ إلَيْها

».(2)

«جبَل» به معناى خلقت است امّا نه هر خلقتى، بلكه آن خلقت ريشه دار كه قابل تغيير نيست مثل اينكه مى گويند: جبلّى فلان كس است، يعنى چنان در او ريشه دوانده كه قابل تغيير نيست و در واقع از جبل به معناى كوه گرفته شده چون نمى توان كوه را از جايش حركت داد، به همين جهت صفاتى كه در خلقت جاى مى گيرد و قابل تغيير نيست از آن تعبير به جبل مى كنند.

در اين حديث مى فرمايد: خداوند دلها را چنان آفريده است كه به كسانى كه به آنها نيكى كنند علاقه عميق دارند و نسبت به كسانى كه به آنها بدى كنند كينه دارند، بنابراين خوبى سبب عشق و علاقه و بدى سبب دشمنى است.

ص: 41


1- تحف العقول، حكمت 17.
2- همان مدرك، حكمت 137.

راه نفوذ در ديگران:

مى توانيم از اين حديث راه نفوذ در ديگران را پيدا كنيم.

منظور از نفوذ، كلاه گذارى نيست بلكه نفوذ به حق در ديگران است. بهترين راه براى نفوذ در ديگران راهى است كه در روايت آمده يعنى نيكى كردن به مردم و حل كردن مشكل مردم؛ البتّه كمك به حلّ مشكلات، و نيكى كردن به مردم تنها كمك مادى نيست، بلكه استفاده از سرمايه هايى است كه در اختيار داريم و فناناپذير است. همان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

«إنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأمْوالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِأخْلاقِكُم ؛ شما با پول نمى توانيد همه مردم را جذب كنيد ولى با اخلاق نيكو مى توانيد مردم را جذب كنيد».(1)

اين كار هزينه زيادى هم نمى خواهد، مانند برخورد نيكو با همسايه، پيش از او سلام كردن، احوال پرسى كردن و احوال خويشان او را پرسيدن، در غياب دوست از او دفاع كردن و اگر بيمار شد عيادتش نمودن و در غم و شادى شريك او بودن.

يكى از عوامل پيشرفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در صدر اسلام، نفوذ آن حضرت در دلها بود كه خداوند مى فرمايد: « «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ از پرتو رحمت الهى در برابر آنها (مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».(2)

و مى فرمايد:

« «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛ و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى».(3)

اخلاقى كه عقل در آن حيران است، چرا كه اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى كنى، و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى، آزارت مى دهند و تو اندرز مى دهى، ناسزايت مى گويند و

ص: 42


1- وسائل الشيعه، ج 8، باب 107 من أبواب أحكام العشرة فى السفر والحضر، ح 8.
2- آل عمران، آيه 159.
3- قلم، آيه 4.

تو براى آنها دعا مى كنى، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى.

تا توانى دلى به دست آوردل شكستن هنر نمى باشد

يك نمونه از اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در فتح مكّه نمايان شد؛ هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضدّ اسلام و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به كار گرفتند، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر خلاف تمام مناسبات دوستان و دشمنان، فرمان عفو عمومى صادر كرد، و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همين سبب شد كه به مصداق «يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً»(1) مردم فوج فوج مسلمان مى شدند.

از امام حسين بن على عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايد: «سألت اميرالمؤمنين عليه السلام عن سيرة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مع جلسائه، فقال: «كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دائِمَ الْبِشْرِ، سَهْلَ الْخُلُق، ليّنَ الجانِب، ليس بِفَظٍّ وَلا غَليظٍ، ولاصَخّابٍ ولا فحّاشٍ، ولا عيّابٍ ولا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشْتَهي، فلا يُؤْيَسُ مِنْهُ وَلا يُخَيِّبُ فيه مُؤَمِّلِيهِ، قَدْ تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثَلاثٍ: الْمِرَاءِ وَالْإكثَارِ وَممّا لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ مِنْ ثلاثٍ: كان لا يَذُمُّ أحَداً ولايُعَيِّرُه، ولايَطْلُبُ عَوْرَتَهُ»؛ از پدرم اميرمؤمنان على عليه السلام درباره ويژگيهاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق آن حضرت سؤال كردم و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله با هم نشينان هميشه خوش رو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بد زبان عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت، سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمّت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود و درباره لغزشها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد».(2)

ص: 43


1- نصر، آيه 2.
2- معانى الاخبار، ص 83.

روايات در اين زمينه فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنَّ المُؤْمِنَ لَيُدْرِكُ بِحُسْنِ خَلْقِهِ دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصَائِمِ النَّهارِ؛ مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(1)

2. و همان حضرت فرمود: «ما مِنْ شَي ءٍ اثْقَلُ فىِ المِيزانِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ ؛ چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از اخلاق خوب نيست».(2)

3. و در جايى ديگر مى فرمايد: «اكْثَرُ ما يُدْخِلُ النّاسَ الْجَنَّةَ تَقْوى اللَّهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ ؛ بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و اخلاق نيكو است».(3)

4. امام على بن موسى الرضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ في الجَنَّةِ، لامَحالَةَ، وَإيّاكُمْ و سُوء الْخُلْقِ فإنّ سُوءَ الخُلُقِ فِي النّارِ لامَحالَةَ؛ بر شما لازم است كه اخلاق خوب داشته باشيد، زيرا سرانجام خوش اخلاق بهشت است و از بداخلاقى بپرهيزيد كه سرانجام آن آتش است».(4)

يكى از وصيت هاى اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام اين بود: سه كار است كه اين امّت توانايى آن را (به طور كامل) ندارند، عدالت و برابرى با برادر دينى در مال، واداى حقّ مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران، و خدا را در هر حال ياد كردن، البتّه منظور گفتن «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ وَ لا إلهَ الّا اللَّهُ وَاللَّهُ أكْبَرُ

» نيست، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل آنها قرار مى گيرد، از خدا بترسند و آن را ترك كنند.(5)

ص: 44


1- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 333.
2- همان مدرك.
3- همين مضمون در وسائل الشيعه، ج 8، ص 504؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 6707.
4- تفسير روح البيان، ج 10، ص 108.
5- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 140.

11: زبان (غيبت)

اشاره

عن رسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «و قالَ لَهُ رجُلٌ: أَوْصني، فقال صلى الله عليه و آله: احْفَظْ لِسانَكَ، ثُمَّ قال:

يا رسولَ اللَّهِ أوْصِني، فقال: وَيْحَكَ وَهَلْ يُكِبُّ النّاسَ على مَناخِرِهِمْ في النّارِ إلّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؟».(1)

مردى به رسول خدا گفت: «به من سفارشى كن، فرمود: زبانت را نگه دار، سپس گفت: يا رسول اللَّه به من سفارش كن، فرمود: واى بر تو آيا جز اين نيست كه مردم براى آنچه با زبان درو مى كنند در دوزخ سرنگون مى شوند».

اين حديث به صورت ديگرى از معاذ بن جبل نقل شده است:

«قال: كُنتُ مع النّبيّ صلى الله عليه و آله في سَفَرٍ فَأصْبَحْتُ يوماً قريباً مِنْهُ، وَنَحْنُ نَسيرُ، فقلتُ: يا رسولَ اللَّهِ أخْبِرْني بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِى الْجَنّةَ، وَيُباعِدُنى مِنَ النّارِ، فأخْبَرَهُ إلى أن قال: ألا أُخْبِرُك بِمِلاكِ ذلِكَ كُلِّه؟ قلتُ: بلى يا رسولَ اللَّهِ، قال: كُفَّ عَلَيكَ هذا- و أشار إلى لِسَانِهِ- قُلتُ: يا نَبِىَّ اللَّهِ، وَإنّا لَمُؤاخَذُونَ بِما نَتَكَلَّمُ به؟ قال: ثَكَلَتْكَ أمُّكَ، وَهَل يُكِبُّ النّاسَ في النّارِ على وُجوهِهِم- أو قال: على مَنَاخِرِهِمْ- إلّاحَصائِدُ ألْسِنَتِهِم؟؛ معاذ بن جبل كه از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است مى گويد: در سفرى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودم، در صبحى به

ص: 45


1- تحف العقول، حكمت 156.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردم: عملى را به من يادآورى كن كه مرا وارد بهشت كرده و از آتش جهنّم دور كند؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از گفتن مطالبى به معاذ فرمود: آيا تو را خبر بدهم به ملاك و معيار اين مطالب؟ گفتم: بله، فرمود: نگه دارى زبان است. گفتم: اى پيامبر آيا ما به واسطه سخن گفتن مؤاخذه مى شويم؟ فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا جز اين نيست كه مردم براى آنچه با زبان درو مى كنند در دوزخ سرنگون مى شوند؟».(1)

در روايات ما درباره دو مسأله بحث شده و اهمّيت فوق العاده اى براى هر دو بيان شده است كه يكى سكوت و ديگرى حفظ زبان است؛ علماى اخلاق معتقدند كه سالكان راه حق بدون رعايت سكوت و حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى شوند به جايى نمى رسند.

در دو مورد از آيات قرآن مسأله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده است؛ نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام؛ در آن لحظات طوفانى كه درد زايمان به حضرت مريم دست داد، غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت؛ به خصوص از اينكه نوزادش متولّد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى ايمان متوجّه او گردد، تا آنجا كه از خدا تقاضاى مرگ كرد، در اين هنگام ندايى شنيد كه به او دستور داد: «غمگين مباش، پروردگارت از پايين پاى تو چشمه آب گوارايى جارى ساخته (و درخت خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هر گاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدى سخن نمى گويم؛ «فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً»».(2)

و مى دانيم كه نذر همواره به كارى تعلّق مى گيرد كه داراى رجحان و مطلوبيّت

ص: 46


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1314، ح 3973.
2- مريم، آيه 26.

الهى باشد، بنابراين «روزه سكوت» در آن امّت يك عمل الهى بوده كه در شريعت اسلام تحريم شده است.

در آيه ديگر همين سوره اشاره ديگرى به اهمّيت سكوت ديده مى شود، آنجا كه در داستان حضرت زكريّا عليه السلام مى خوانيم هنگامى كه مژده تولّد حضرت يحيى عليه السلام در آينده نزديك به او داده شد، در حالى كه هم خودش پيرو ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه اى كرد «قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِّى آيَةً» و به او وحى شد كه: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم رانخواهى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند) «قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيّاً»».(1)

همين معنا در سوره آل عمران آيه 41 نيز آمده است.

در روايات ما هم اهمّيت زيادى به سكوت داده شده كه به بخشى از آن اشاره مى كنيم:

1. در زمينه تأثير سكوت در تفكر عميق و استوارى عقل، رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إذا رَأَيْتُمُ المُؤمِنَ صَموتاً فَأدْنوا مِنْهُ فإنَّه يُلْقىِ الْحِكْمَةَ وَالْمُؤمِنُ قَليلُ الكَلامِ كَثِيرُ العَمَلِ وَالمُنافِقُ كَثِيرُ الكَلامِ قَلِيلُ العَمَلِ ؛ هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت به شما القا مى كند، و مؤمن كمتر سخن مى گويد و بسيار عمل مى كند و منافق بسيار سخن مى گويد وكمتر عمل مى كند».(2)

2. از بعضى از روايات به دست مى آيد كه يكى از مهمترين عبادات سكوت است؛ از جمله در مواعظ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مى خوانيم: «ارْبَعٌ لا يُصِيبُهُنَّ إلّا مُؤْمِنٌ، الصَّمْتُ و هُو أوَّلُ العِبادَةِ؛ چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادت مى باشد».(3)

ص: 47


1- مريم، آيه 10.
2- بحار الانوار، ج 75، ص 312.
3- ميزان الحكمه، مادّه« صمت».

3. از بعضى احاديث استفاده مى شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«كانَ المَسيحُ عليه السلام يقولُ: لاتُكْثِرِ الكَلامَ فى غَيرِ ذِكْرِاللَّه فانَّ الَّذِينَ يُكْثِرونَ الكلامَ في غَيرِاللَّهِ قاسِيَةٌ قُلُوبُهُم ولكِنْ لايَعْلَمونَ ؛ حضرت مسيح عليه السلام مى فرمود: جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى گويند، دلهايى پرقساوت دارند ولى نمى دانند».(1)

4. امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«انَ الصّمْتَ بابٌ مِنْ أبوابِ الحِكْمَةِ، انَّ الصَمْتَ يُكْسِبُ المَحَبَّة انَّهُ دليلٌ على كُلِّ خَيرٍ؛ سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبّت مى آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است».(2)

5. سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

مردى نزد آن حضرت آمد و طالب سعادت و نجات بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت سازد؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا؛ سپس حضرت دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داده و فرمود: «فَاصْمِتْ لِسانَكَ إِلّا مِن خيرٍ؛ سخن مگو جز در جايى كه خير است» و در پايان افزود: هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد.(3)

بعد از ذكر اين مقدّمه به حديث مورد بحث بر مى گرديم و چند نكته را يادآور مى شويم:

ص: 48


1- اصول كافى، ج 2، باب الصمت و حفظ السان، ح 11.
2- همان مدرك، ح 1.
3- اخلاق در قرآن، ج 1، ص 298 به بعد.

نكته اوّل: حديث مى فرمايد اين افراد را به صورت در آتش مى اندازند، چرا؟ به يكى از جهات ذيل.

الف) صورت عضو بسيار حسّاسى است به همين جهت انسان وقتى مى خواهد زمين بخورد ناخودآگاه دستش را سپر صورت مى كند تا آسيبى به صورت نرسد.

ب) به خاطر تحقير آميزبودن آن است.

ج) عضوى كه باعث گناه شده، بسوزد.

نكته دوم: از روايت استفاده مى شود كه اصلاح زبان، كليد اصلاح انسان و انحراف آن سبب انواع انحرافات است، چرا كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيّت انسان و مهمترين دريچه روح است.

به تعبير ديگر، آنچه در صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لابه لاى گفته هاى او ظاهر مى شود. امام على عليه السلام مى فرمايد:

«تَكَلَّموا تُعْرَفوا فَانَّ الْمَرْءَ مَخْبوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ ؛ سخن بگوييد تا شناخته شويد همانا شخصيت هر كس زير زبانش نهفته است».(1)

تا مرد سخن نگفته باشدعيب و هنرش نهفته باشد

نكته سوم: به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه دارد، بسيار زياد مى باشد.

مرحوم «فيض كاشانى» در كتاب «المحجّة البيضاء» و «غزالى» در «احياءالعلوم» بحث مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند. غزالى بيست انحراف و آفت براى زبان شمرده كه از جمله آنها موارد زير است:

1. بيهوده گويى و پرحرفى.

2. بد زبانى و دشنام.

3. مزاح و شوخيهاى ركيك و زشت.

ص: 49


1- بحارالانوار، ج 68، ص 287؛ محجّة البيضاء، ج 5، ص 193.

4. مسخره كردن و استهزاى ديگران.

5. فاش كردن اسرار مردم.

و ... و علماى اخلاق ده مورد ديگر هم اضافه كرده اند كه مجموع آن به 30 آفت مى رسد.

يكى از اين گناهان و آفتها كه در آيات و روايات بر اهمّيت آن تصريح شده مسأله «غيبت» است، چرا كه سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيّت و آبرو و شخصيّت اوست، و هر چيزى كه آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهم تر است، و به اين جهت گاهى اوقات گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند، و حيثيّت آنها لكّه دار نشود.

فلسفه ديگر اينكه «غيبت»، بدبينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد، بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد و گاه سرچشمه نزاع هاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

در حديثى آمده است كه روزى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله با صداى بلند خطبه مى خواند و فرياد مى زد: «اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد نه با قلب، غيبت مسلمانان را نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننماييد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در درون خانه اش رسوايش مى كند».(1)

در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «مَنْ ماتَ تائِباً مِنَ الْغِيْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الجَنَّةَ، وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً علَيها فَهُوَ أوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ النّارَ

ص: 50


1- محجّة البيضاء، ج 5، ص 252.

كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته، اوّلين كسى است كه وارد دوزخ مى شود».(1)

امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايد: «مَنْ روى على مؤمنٍ روايةً يُريدُ بِها شَيْنَهُ وَهَدْمَ مُروءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أعْيُنِ الناسِ، أخْرَجَهُ اللَّهُ مِن وِلايَتِهِ إلى وِلايَةِ الشَّيْطانِ، فلا يَقْبَلُهُ الشَّيْطانُ ؛ كسى كه به منظور عيب جويى و آبرو ريزى مؤمنى، سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، ولى شيطان هم او را نمى پذيرد».(2)

«غيبت» يعنى در غياب كسى سخن گفتن، منتها سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد؛ خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى؛ در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتّى در امورى كه مربوط به اوست، مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان او و مانند اينها؛ بنابراين اگر كسى صفات ظاهرى و آشكار ديگرى را بيان كند، غيبت نخواهد بود، مگر اينكه قصد مذمّت و عيب جويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است. مثل اينكه در مقام بدگويى بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياه رنگ يا كوسه، اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعاً در آن شخص باشد، اما اگر صفتى اصلًا وجود نداشته باشد، آن وقت «تهمت» خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الغِيْبَةُ أَنْ تَقولَ فى أخيكَ ما سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ، و أَمّا الْأَمْرُ الظّاهِرُ فيهِ، مِثْلُ الحِدَّةِ وَالْعَجَلَةِ، فَلا، وَالْبُهْتانُ أنْ تقولَ فيه ماليسَ فيه ؛ غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداوند پنهان داشته، و امّا چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله كه غيبت به حساب نمى آيد، امّا تهمت اين است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد».(3)

ص: 51


1- محجّة البيضاء، ج 5، ص 252.
2- وسائل الشيعه، ج 8، باب 158، ح 2.
3- اصول كافى، ج 2، باب الغيبة و البهت، ح 7.

خداوند در قرآن از غيبت نهى كرده و مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ».(1)

خداوند در اين آيه غيبت را به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه مى كند كه اين زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن را مى رساند.

در شأن نزول جمله «لَايَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضاً» آمده كه اين آيه درباره دو نفر از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه رفيقشان

سلمان

را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرستاده بودند تا غذايى براى آنها بياورد، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نيز

سلمان

را سراغ

اسامة بن زيد

كه مسئول بيت المال بود فرستاد،

اسامه

گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از

اسامه

بدگويى كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره

سلمان

هم گفتند:

اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن خشك خواهد شد.

سپس خودشان به راه افتادند تا نزد

اسامه

بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسّس كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عرض كردند:

اى رسول خدا ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ايم. فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را خورده ايد و آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.(2)

علاج غيبت و توبه آن:

«غيبت» مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجاً به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذّت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است. اينجاست كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان

ص: 52


1- حجرات، آيه 12.
2- تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 135؛« قرطبى» در تفسير خود اين شأن نزول را با تفاوتى نقل كرده است.

انگيزه هاى درونى غيبت بپردازد، انگيزه هايى همچون «بخل»، «حسد»، «كينه توزى»، «عداوت» و «خود برتربينى».

بايد از طريق خودسازى و تفكّر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتايج شومى كه ببار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس، اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد. سپس در مقام توبه برآيد، و از آنجا كه غيبت جنبه «حقّ الناس» دارد، اگر به صاحب غيبت دسترسى دارد ومشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند به صورت سربسته باشد، به عنوان مثال بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى غيبت شما كرده ام، مرا ببخش، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.

و اگر دسترسى به آن فرد را ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى كند.(1)

موارد استثنا:

آخرين سخن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگرى استثناهايى دارد، از جمله اين كه گاه در مقام «مشورت» به عنوان مثال براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى از انسان سؤالى مى كند، امانت در مشورت ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيّتى انجام مى گيرد حرام نيست.

همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق وتظلّم صورت گيرد غيبت حرام نيست.

البتّه كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح «متظاهر به فسق» است، از موضوع

ص: 53


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 193.

غيبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجّه داشت كه اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متظاهر است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش دادن به غيبت، و حضور در مجلس غيبت نيز جزء محرّمات است. براساس پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه ردّ غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيّتش به خطر مى افتد دفاع كنند.(1)

ص: 54


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 194.

12: مقام حضرت زهرا عليها السلام

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «اوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الجَنَّةِ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ مَثَلُها في هذِةِ الأُمّةِ مَثَلُ مَرْيَمَ في بني إسْرائِيلَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اوّلين كسى كه وارد بهشت مى شود، فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله است و او در ميان اين امّت مانند مريم در بنى اسرائيل است».

آيا اين اولويت، مطلق است يا نسبى؟ ظاهر اين است كه مطلق است و مفهومش اين است كه حتّى قبل از پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و انبيا و امامان وارد بهشت مى شود، چرا كه انبيا ممكن است در قيامت در مقابل امّت مسئوليّت داشته باشند.

چنين مقامى بسيار والاست و نشان مى دهد كه حضرت زهرا عليها السلام برترين افراد و زنان است و اين بهشت است كه مشتاق چنين افرادى است، و آغوش باز مى كند، و با وجود حضرت فاطمه عليها السلام و امثال آن حضرت، عظمت پيدا مى كند.

قرآن مى فرمايد: « «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ...»؛ توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است ...».(2)

ص: 55


1- كنز العمّال، ج 6، ص 219، از اهل سنّت؛ در بحارالانوار، ج 43، ص 44 قسمت اوّل حديث آمده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:« اوّل شخص تدخل الجنّة فاطمة».
2- محمّد، آيه 15؛ رعد، آيه 35.

و فاطمه اوّلين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى است كه داراى برترين تقواست، و ما نيز به آن مقدار كه تقوا داريم به فاطمه عليها السلام نزديك و جزء پيروان او هستيم.

ص: 56

13: رضايت خدا يا خلق

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «مَن أرْضى سُلْطاناً بما يُسْخِطُ اللَّهَ خَرَجَ مِنْ دِينِ اللَّهِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه پادشاهى را در چيزى خوشحال كند در حالى كه آن چيز سبب خشم خداوند باشد از دين خدا خارج شده است».

كسى كه براى خشنود كردن بنده اى خدا را ناخشنود كند به اين معناست كه آن بنده را در سرنوشت خود مؤثّرتر مى داند و اهمّيتى كه به اين مخلوق مى دهد بيش از اهميّتى است كه به خالق خود مى دهد.

و در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد: «مَنْ طَلبَ رِضَى مَخْلوقٍ بِسَخَطِ الخَالِقِ سَلَّط اللَّهُ عزَّوجَلّ عليهِ ذلِكَ المَخْلوق ؛ هر كه خشنودى مخلوق را بر خشم خالق محترم تر شمرد خداوند عزّوجلّ آن مخلوق را بر وى مسلّط گرداند».(2)

اين يك نوع شرك است. قرآن مى فرمايد:

« «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُّشْرِكُونَ»؛ بيشتر آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند؛ مشركند»(3) چرا كه براى مخلوق عبادت مى كنند و جلب توجّه مخلوق را بر

ص: 57


1- تحف العقول، حكمت 172.
2- همان مدرك، حكمت 132.
3- يوسف، آيه 106.

خدا مقدّم مى دارند در ذيل اين آيه حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه مى فرمايد: «إنّ أخْوَفَ ما أخافُ عَلَيكُمُ الشِّرْكُ الْأصْغَرُ، قالوا: وَمَا الشِّرْكُ الْأصْغَرُ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: الرِّياءُ يقول اللَّهُ تَعالى يَوْمَ الْقِيامَةِ إذا جاءَ النّاسُ بأعمالِهِم: اذهَبُوا إلَى الَّذِينَ كُنْتُمْ تُراؤونَ فى الدُّنْيا، فَانْظُروا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُم مِنْ جَزاءٍ؟؛ خطرناك ترين چيزى كه از آن براى شما مى ترسم، شرك اصغر است. اصحاب گفتند: شرك اصغر چيست؟ فرمود: رياكارى، روز قيامت هنگامى كه مردم با اعمال خود در پيشگاه خدا حاضر مى شوند، پروردگار به آنها كه در دنيا ريا كردند مى فرمايد: به سراغ كسانى كه به خاطر آنها ريا كرديد برويد، ببينيد پاداشى نزد آنها مى يابيد؟».(1)

شخصى كه رزق خود را از طريق نامشروع مى طلبد، شرك خفى دارد؛ يعنى خدا را عادل نمى داند كه از طريق حلال به او روزى بدهد.

مهم اين است كه قلب از اين شرك ها پاك بشود تا نور توحيد در آن بتابد؛ براى انجام هر كارى بايد ببينيم كه خدا در اين مسأله چه مى پسندد، نه اينكه ديگران چه مى پسندند، چرا كه اگر خشنودى خدا را در نظر بگيريم، خشنودى خلق خدا در سايه آن بدست مى آيد.

در بعضى از روايات كه در تفسير آيه 106 سوره يوسف آمده است، مى خوانيم:

«منظور شرك در نعمت است به اين معنا كه موهبتى از خداوند به انسان برسد و بگويد اين موهبت از ناحيه فلان كس به من رسيده و اگر او نبود من ميمردم و يا زندگانيم بر باد مى رفت و بيچاره مى شدم».(2)

چنين شخصى غير خدا را شريك در بخشيدن روزى و مواهب شمرده است.

ارزش هر عملى بستگى به نيت وانگيزه آن دارد، و به تعبير ديگر از ديدگاه اسلام، اساس هر عملى را «نيّت» تشكيل مى دهد، آن هم نيّت خالص. در حديث معروفى

ص: 58


1- تفسير نمونه، ج 10، ص 91.
2- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 475؛ اصول كافى، ج 2، ص 292.

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه: «إنَّما الأعْمالُ بِالنِّيّاتِ، وَلِكُلِّ امْرِى ءٍ مانَوى ؛ هر عملى بستگى به نيّت فرد دارد، وبهره هر كس براساس نيّتى است كه در عمل دارد».(1)

در توضيح اين حديث آمده است؛ آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا حتّى نيّت به دست آوردن «عقال» (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مى بندند) پيكار كند، بهره اش فقط همان است.

اينها همه به خاطر آن است كه «نيّت» هميشه به عمل شكل مى دهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مى دهد، تمام تلاشش اين است كه مردم از آن بهره بيشترى گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مى دهد، به بهره گيرى نيازمندان اهمّيت نمى دهد.

جامعه اى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود، بلكه تمام برنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد.

روايات در نكوهش ريا بسيار زياد است. پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سَيَأْتي عَلى النّاسِ زمانٌ تَخْبثُ فيهِ سَرائِرُهُمْ، وَتَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتَهُم، طَمَعاً في الدُّنْيا، لايُريدونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دِينُهُمْ رِياءاً، لايُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقابٍ، فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الغَريقِ فَلايَستَجيبُ لَهُمْ ؛ زمانى بر مردم فرا مى رسد كه به خاطر طمع در دنيا باطنهاى آنها زشت و آلوده و ظاهرشان زيبا مى شود، اين در حالى است كه علاقه اى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى شود، و ترس خدا، در دل آنها از بين مى رود، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى كند، و هرقدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند، هرگز دعايشان مستجاب نمى شود».(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّ المُرائى يُدْعى يَوْمَ القِيَامَةِ بِأربعةِ أسْماء: يا كافِرُ! يا فاجِرُ! يا غادِرُ يا خاسِرُ! حَبِطُ عَمَلُكَ، وَبَطَلَ أجْرُكَ، فَلا خَلاصَ لَكَ الْيَوم، فَالْتَمِسْ أجْرَك مِمَّن كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ ؛ شخص ريا كار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مى شود: اى كافر!

ص: 59


1- ميزان الحكمه، ج 10، ص 277؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 35، ابواب مقدّمات العبادات باب 5، ح 10.
2- اصول كافى، ج 2، باب الرياء، ح 14.

اى فاجر! اى حيله گر! واى زيانكار! عملت نابود شده و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه براى او عمل كردى».(1)

ص: 60


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 51، ح 16.

14: نقد و نسيه وايمان به غيب

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «طُوبى لِمَنْ تَرَكَ شَهْوَةً حاضِرةً لِمَوعودٍ لَمْ يَرَهُ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خوشا به حال كسى كه لذت آماده اى را وا نهد براى موعودى كه نديده».

طوبى مؤنث اطيب (پاكيزه تر) است و چند معنا برايش گفته شده: يكى به معناى زندگى پاكيزه است براى كسى كه داراى اين صفت باشد. دوم به معناى خوشا به حال اوست. سوم درختى است در بهشت.(2)

روايت مى فرمايد: خوشا به حال كسى كه چيزى را كه مطابق شهوت او و نقد است ترك مى كند براى چيزى كه نسيه است و ظاهراً آن را نديده است.

اين همان است كه مى گويند: انسان نمى تواند نقد را به خاطر نسيه ترك كند، و يكى از برترى هاى دنيا در چشم دنياپرستان نقد بودن آن است، در مقابل، منافع نسيه است كه آفاتى دارد و ممكن است نقد نشود.

بعضى اين منافع نقد و نسيه را تعميم مى دهند و در مسائل آخرت هم جارى مى كنند كه همان منطق معروف ابن سعد است كه وقتى حضرت به او فرمود: از

ص: 61


1- تحف العقول، حكمت 119؛ بحارالانوار، ج 74، ص 153.
2- ( تفسير مجمع البيان ذيل آيه 29 سوره رعد) براى« طوبى» ده معنا نقل كرده است.

جنگ با من صرف نظر كن. گفت: فكر مى كنم، تا صبح فكر كرد، بعد گفت: مى گويند:

بهشت و جهنّم و عذاب هست، اگر راست باشد، بعداً توبه مى كنم و اگر دروغ باشد به دنيايم رسيده ام. بعد گفت: دنيا نقد است و آخرت نسيه و انسان عاقل نقد را به نسيه نمى فروشد.

من كه امروزم بهشت نقد حاصل مى شودوعده فرداى زاهد را چرا باور كنم پيروان اين مكتب زيادند، اينها دو اشتباه بزرگ مرتكب مى شوند: اوّل اينكه وعده هاى الهى براى افراد باايمان نسيه نيست، نسيه درجايى است كه طرف ضعيف است ونمى تواند به وعده هايش عمل كند، امّا كسى كه قادر مطلق و صادق و حكيم است نقد و نسيه ندارد و وعده هايش عين واقعيّت است و سوخت و سوز ندارد.

دوم اينكه در زندگى دنيا هم بسيارى از مواقع نسيه را بر نقد مقدّم مى دارند، به عنوان مثال تمام كشاورزان نقدشان را كه بذر است مى دهند، به انتظار محصولى كه در سال آينده بدست مى آورند، و يا تمام كسانى كه سرمايه گذارى مى كنند، نقد را مى دهند براى نسيه فردا، چون مسأله اهم و مهم است.

انسان اگر در اين عمر كوتاه تقوا را رعايت كند، يك عمر جاويدان غرق در نعمت خواهد داشت، كه در اين صورت لذت آماده را فداى نعمتى مى كند كه آن را نديده است.

وقتى كسى لذت آماده را براى موعودى كه نديده ترك كند اين نشانه ايمان است و اگر ايمان به خدا و غيب نداشته باشد لذت آماده را ترك نمى كند.

مهمترين لذّات دنيا مثل برق در گذر است امّا قرآن درباره لذّات آخرت مى فرمايد:

« «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمّى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است اين پاداش عظيم جزاى اعمالى است كه انجام داده اند».(1)

ص: 62


1- سجده، آيه 17.

در اين آيه «نفس» به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معناى عموم است، و همه نفوس حتّى رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرشتگان مقرّب را شامل مى گردد كه اين نعمتها ولذّات روحانى در فكرشان خطور نكرده. وقتى انسان اين وعده ها را مى بيند چشم پوشى از شهوات بر او آسان مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى مى فرمايد:

«انَّ اللَّهَ يقولُ: اعْدَدَتُ لِعِبادِىَ الصّالحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا اذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لَا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛ خداوند مى فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده و بر فكر كسى نگذشته است».(1)

علاوه بر اين، انسان در دنيا هم نتيجه اش را مى بيند. در حديثى داريم كه اگر انسان چشمش به نامحرم بيفتد و چشم بپوشد، خداوند ايمانى به او مى چشاند كه لذّت و نورانيّت آن را احساس مى كند.

ص: 63


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 149.

ص: 64

15: استفاده از موقعيّت «وحدت»

اشاره

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «انَّ المُؤْمِنَ يَأْخُذُ بِأدَبِ اللَّهِ، اذا أَوْسَعَ اللَّهُ عَلَيْهِ اتَّسَعَ، وَاذا أَمْسَكَ عَنْهُ أَمْسَكَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مؤمن مؤدّب به ادب خداست، مى بيند خداوند با او چه رفتار مى كند، هر وقت نعمت بيشترى به او داد او هم وسعت بيشترى در كار خيرش مى دهد (چنان نيست كه بخيل در علم، مال و خدماتش باشد) و وقتى ندارد وظيفه اى هم ندارد».

مقصود روايت همان قسمت اوّل است كه وقتى خداوند سرمايه اى به او مى دهد كه شامل انواع سرمايه هاى مادّى ومعنوى مثل مقام، نفوذ اجتماعى، علم، قوه تفكر و ... مى شود، از آن سرمايه استفاده مى كند و هرچه عنايت خدا به او بيشتر شود او هم عنايتش به ديگران بيشتر مى شود.

حضرت استاد به تناسب روز درباره وحدت بحثى را ارائه دادند كه در ذيل آورده مى شود:

در مورد وحدت سه مطلب عمده قابل توجّه است:

ص: 65


1- تحف العقول، حكمت 135.

1. تعريف وحدت

مراد از وحدت بين مذاهب اسلامى چيست؟

مراد اين نيست كه سنّى ها را شيعه و يا شيعه ها را سنّى كنيم، چرا كه هيچ كدام در عمل حاضر نيستند از عقيده خود دست بردارند، بلكه منظور اين است كه در موضوعات مشتركى كه داريم وحدت عمل داشته باشيم، مثل اينكه خدا واحد است، نبىّ واحد است، قبله و كتاب واحد است و بيت المقدّس سرزمين اسلام است و بايد نجات پيدا كند و كشورهاى اسلامى نبايد تحت سيطره كفر باشند و ...

اينها از امورى است كه شيعه و سنّى در آن اتّفاق نظر دارند.

2. انگيزه ها و اهداف وحدت

كشورهاى اسلامى از قدرت ويژه اى برخوردارند، به عنوان مثال از نظر جمعيّت، فرهنگ اسلامى، مناطق سوق الجيشى، منابع زيرزمينى و امور ديگر در دنيا ممتازند، اگر كشورهاى اسلامى دست به دست هم ندهند پايمال دشمنان مى شوند و اگر دست به دست هم بدهند مى توانند در مقابل دشمنان سربلند و پيروز باشند.

احساس خطر و ضرر شديدى كه عدم وحدت در پى دارد بايد انگيزه اى شود تا مسلمين در مقابل كشورهاى قدرتمند به وحدت برسند، چرا كه ظالمين با هم متّحد شده اند تا مانع نفوذ اسلام در ميان ملّتها گردند.

حال بر فرض دشمن هم نداشته باشيم با وحدت مى توانيم در جهان ترقّى كرده و قدرت خود را عالم گير كنيم و فرهنگ دينى اسلامى خود را گسترش بدهيم.

3. اسباب و عوامل وحدت

وحدت در ذات انسان نهفته شده و عالم، عالم وحدت است. تفرقه عللى دارد كه اگر آنها را بشناسيم و از بين ببريم وحدت حاصل مى شود، مثل سلامتى كه نبايد

ص: 66

گفت چرا سالم هستيم بلكه بايد پرسيد چرا مريض مى شويم، وقتى علت بيمارى از بين برود، سلامتى حاصل مى شود.

يكى از علت هاى تفرقه، عدم ارتباط با همديگر است، وقتى با يكديگر در ارتباط نباشيم، و نسبت به هم شناخت نداشته باشيم حاضر نيستيم با يكديگر همكارى كنيم.

در ميان اهل سنّت تبليغ زيادى مى شود كه شيعه اين قرآن مرسوم را قبول ندارد و قرآن ديگرى دارد، اگر بيايند و قرآنهاى موجود در مساجد و تفسيرهاى ما را ببينند اين بدبينى برطرف مى شود.

يكى ديگر از علل تفرقه، آلت دست دشمنان شدن است، چرا كه اين دشمن است كه فعّاليّت كرده و وهّابيها و سنّى ها را در مقابل شيعه قرار داده است. براى از بين بردن اين توطئه بايد ارتباط زيادى بين شيعه و سنى برقرار شود تا منطق ما را بشنوند و از دور قضاوت نكنند. خداوند مى فرمايد: « «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا»؛ و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت) چنگ زنيد و پراكنده نشويد».(1)

اين آيه مسأله اتّحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه را مطرح مى كند كه از اهمّيت فوق العاده اى برخوردار است. در احاديثى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است بر لزوم و اهمّيت اين موضوع با تعابير مختلفى اشاره شده است:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كالبُنْيانِ يَشُدُّ بَعضُه بَعْضاً؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن، جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد».

و نيز فرمود: «المُؤْمِنونَ كالنَّفْسِ الواحِدَة؛ مؤمنان همچون يك روحند».

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى به يكديگر

ص: 67


1- آل عمران، آيه 103.

همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد، اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود».(1)

بنى آدم اعضاى يكديگرندكه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(2) يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است كه مسلمانان را از هر نژاد و هر قبيله، و داراى هر زبان و هر سن و سال، با يكديگر برادر مى داند.

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را در حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب مى كند. در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده است كه به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم.

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «المُسْلِمْ أخوالمُسْلِم، لايَظْلِمُه، ولايَخْذِلُه، ولايُسْلِمُه ؛ مسلمان برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريش برنمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد».(3)

2. در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: «مَثَلُ الأَخَوَيْنِ مَثَلُ اليَدَيْنِ تَغْسِلُ إحداهما الاخرى ؛ دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد (با يكديگر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند)».(4)

3. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «المُؤمِنُ أخوالمُؤمِنِ، كالجَسَدِ الواحِدِ إذا اشْتَكى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ ألَمَ ذَلِكَ في سائرِ جَسَدِه، و أرواحُهُما مِن روحٍ واحِدةٍ؛ مؤمن برادر مؤمن است، و همگى به منزله اعضاى يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر

ص: 68


1- تفسير روح الجنان، ج 2، ص 450.
2- حجرات، آيه 10.
3- محجّة البيضاء، ج 3، ص 332، كتاب آداب الصحبة و المعاشرة، باب 2.
4- همان مدرك، ص 319.

عضوها آرامش ندارند، چرا كه ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده است».(1)

روايتى هم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده است كه از جامع ترين روايات در اين زمينه است و علاقه مندان مى توانند به تفسير نمونه (2) مراجعه كنند، و همچنين در حديثى از امام على عليه السلام درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلاف ها نقل شده است.(3)

در نهج البلاغه مى خوانيم: «وَالْزَموا السَّوادَ الْأعْظَم، فَانَّ يَدَاللَّهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَايّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَانَّ الشَّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَما أنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئبِ ؛ هميشه همراه جمعيّتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، همچنان كه گوسفند تنها، طعمه گرگ است».(4)

ص: 69


1- اصول كافى، ج 2، ص 133، باب اخوة المؤمنين بعضهم لبعض، ح 3.
2- تفسير نمونه، ج 22، ص 74.
3- همان مدرك، ج 23، ص 462.
4- نهج البلاغه، خطبه 127.

ص: 70

16: شكر نعمت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «مَنْ تَقَدَّمَتْ الَيْهِ يَدٌ، كانَ عَليهِ مِنَ الحَقِّ أن يُكافِى ءَ، فانْ لَم يفعَلْ فالثّناءُ، فإنْ لَمْ يَفْعَلْ فَقَدْ كَفَرَ النِّعْمَةَ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه نعمت به او برسد (يد به معناى نعمت است) اگر مقابله به مثل نكند (لفظا تشكر نكند) كفران نعمت كرده است».

به طور اجمال از آيات و روايات چنين به دست مى آيد كه اسلام بر پايه حق شناسى است. اگر كسى خدمتى به شما كرد، آن را از ياد نبريد و اين خدمت را روزى جبران كنيد. گاه انسان نمى تواند جبران كند، يا به خاطر اينكه توانايى او كم است و يا خدمتى كه به او شده به قدرى زياد است كه قابل جبران نيست؛ در اين صورت حدّاقل بايد با زبانش تشكّر كند در غير اين صورت كفران نعمت كرده و مستحق زوال نعمت است.

كسانى كه به ما خدمت مى كنند بسيارند، پدر، مادر، استاد، همسايگان، علما، شهدا و ...، و ما مديون خدمات زيادى هستيم و عوامل زيادى دست به دست هم داده اند تا ما بتوانيم از آسايش برخوردار و از علم و دانش بهره مند شويم و

ص: 71


1- تحف العقول، ص 55.

نمى توانيم همه آنها را جبران كنيم، بنابراين لااقل بايد قدرشناسى كنيم.

قرآن مى فرمايد:

« «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛ اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است».(1)

شكر نعمت، نعمتت افزون كندكفر، نعمت از كفت بيرون كند

مطابق آيه نه تنها نعمت از او گرفته مى شود بلكه عذاب الهى جانشين نعمت مى شود.

اين درباره نعمتهايى كه از ناحيه انسانها به هم مى رسد نيز صادق است كه اگر بتوانيم جبران كنيم و اگر نتوانيم با زبان شكرش را انجام مى دهيم، امّا درباره نعمت الهى كه سرتاپاى ما را فرا گرفته چگونه مى توانيم شكر كنيم؟! نعمت وجود، عقل، سلامت، هدايت، ايمان، ولايت و ... حتّى اگر شكر بگوييم خود شكر هم نعمت است. در عبارت امام سجاد عليه السلام آمده است: «فَكَيْفَ لى بِتَحْصيلِ الشُّكْرِ و شُكْرى ايّاكَ يَفْتَقِرُ إلى شُكْرٍ، فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَىَّ لِذلكَ انْ اقولَ لَكَ الحمدُ؛ چگونه مى توانم حقّ شكر تو را بجاى آورم، درحالى كه همين شكر من نياز به شكرى دارد، و هر زمان كه مى گويم تو را سپاس بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق شكرگزارى بگويم تو را سپاس».(2)

به همين جهت بزرگان مى گويند كه شكر نعمت خدا فقط يك راه دارد و آن اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى اوست، همان گونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد:

«خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه حقّ شكر مرا ادا كن، عرض كرد:

پروردگارا چگونه حقّ شكر تو را ادا كنم، در حالى كه هر زمان شكر تو را بجا آورم،

ص: 72


1- ابراهيم، آيه 7.
2- مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد عليه السلام در بخش دوم مفاتيح نوين اثر آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى.

اين موفقيّت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود: اى موسى الآن حقّ شكر مرا ادا كردى، چون مى دانى حقّ اين توفيق از ناحيه من است».(1)

بنده همان به كه زتقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

ما نعمتهاى زيادى داريم كه هر كدام از آنها با دنيا برابرى مى كند، اگر چشم يا عقل ما را بگيرند و تمام دنيا را بدهند، راضى نيستيم. اين آبى كه سطح چشم قرار دارد اگر نباشد پلك روى چشم مى سايد و در مدّت كوتاهى چشم زخم مى شود، امّا اين آب، آن را نرم نگه مى دارد كه پلك بتواند به سادگى بالا و پايين رود.

اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را صحيح در مسيرش مصرف كنيم، شكر عملى اوست، و اگر وسيله اى شد براى طغيان، خودپرستى، غرور، غفلت، بيگانگى و دورى از خدا اين عين ناسپاسى است.

حق همى گويد چه آوردى مرااندرين مهلت كه دادم من تو را

پنج حس را در كجا پالوده اى گوهر ديده كجا فرسوده اى

امام صادق عليه السلام فرمود: «كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به آن نعمت شود، و خدا را فراموش نكنى، و همچنين راضى بودن به نعمت او و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و دستورات او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى».(2)

و نيز فرمود: «شُكْرُ النِّعْمَةِ اجتِنابِ المَحَارِم ؛ شكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود».(3)

رواياتى درباره شكر نعمت:

1. امام على عليه السلام در يكى از حكمتهاى خود مى فرمايد: «اذا وَصَلَتْ الَيْكُم أَطْرافُ

ص: 73


1- اصول كافى، ج 2، باب الشكر، ح 27.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 710.
3- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 529.

النِّعَمِ فَلا تُنَفِّروا أَقْصاها بِقِلَّةِ الشُّكْرِ؛ هنگامى كه مقدّمات نعمتهاى خداوند به شما مى رسد سعى كنيد با شكرگزارى، بقيّه را به سوى خود جلب كنيد، نه آنكه با شكرگزارى كم آن را از خود برانيد».(1)

2. تنها شكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمتها كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكّر نماييم و حقّ زحمات آنها را از اين طريق ادا كنيم، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نماييم.

در حديثى از امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد: «روز قيامت خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند:

پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى. سپس امام فرمود:

أَشْكُرُكُمْ للَّهِ أَشْكَرُكُمْ لِلنّاسِ ؛ شكر گزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجاى آورند».(2)

كمترين حدّ تشكّر آن است كه برخوردها، پرمحبّت و صميمى بوده واز هرگونه آزار و رنجش به دور باشد و عالى ترين تشكّر آن است كه در برابر خوبى افراد، چندين برابر خوبى كرده و خوبى آنها را در ظاهر و باطن، و زبان و عمل به بهترين وجه جبران نماييم. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ النّاسَ لَمْ يَشْكُرِاللَّهَ ؛ كسى كه از انسانها تشكّر نكند از خدا تشكّر نكرده است».(3)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَشْكُرْ والِدَيْهِ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ ؛ كسى كه از پدر و مادرش تشكر نكند، شاكر خداوند هم نبوده است».(4)

در زندگى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام موارد متعدّدى ديده مى شود كه از افراد نيكوكار قدردانى و تشكّر مى كردند كه چند نمونه از آن را ذكر مى كنيم:

ص: 74


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 13.
2- اصول كافى، ج 3، ص 156، باب الشكر، ح 30.
3- آثار الصادقين، ج 9، ص 465.
4- بحارالانوار، ج 74، ص 68.

الف) پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به پاس خدمات حضرت خديجه عليها السلام همواره از او ياد مى كرد و از خدمتهاى او قدردانى و تشكّر مى نمود و بر او درود مى فرستاد و از درگاه خدا براى او طلب آمرزش مى نمود و مى فرمود: خديجه وقتى به من پيوست كه همه از من دور مى شدند. او در راه اسلام، هرگز مرا تنها نگذاشت و همواره از من حمايت نمود. خدا او را رحمت كند كه بانوى پربركتى بود و من از او داراى شش فرزند شدم.(1)

ب) در دوران شيرخوارگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چند روز كنيز آزاد شده ابولهب به نام ثُوَيْبه و مدّتى هم حليمه سعديّه به او شير دادند و از او سرپرستى كردند. سالها از اين ماجرا گذشت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به خاطر محبّتهاى ثُوَيْبه در دوران شيرخوارگى، به او احترام مى گذارد؛ حتّى در مدينه براى او كه در مكّه مى زيست لباس و هديه هاى فراوانى مى فرستاد، ثويبه در سال هفتم هجرت از دنيا رفت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از وفات او غمگين گرديد، از خويشان او جويا شد تا به آنها محبّت كند و به اين ترتيب از زحمات گذشته او سپاسگزارى نمايد.

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در 25 سالگى در مكّه با حضرت خديجه عليها السلام ازدواج كرد، يك سال براثر خشكسالى، قحطى شد و حليمه سعديّه به علت تهيدستى به مكّه آمد تا معاش زندگى خود را تأمين نمايد. نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اموال خديجه چهل گوسفند و شتر به حليمه داد و به پاس خدمات گذشته او، احترام شايانى به او نمود.(2)

ج) پيرمردى نابينا و مسيحى به محضر اميرمؤمنان على عليه السلام آمد و تقاضاى كمك كرد. حاضران چنين وانمود كردند كه نبايد به او كمك كرد. على عليه السلام پس از تحقيق دريافت كه او هنگام توانمندى براى مسلمانان كار كرده و در خدمت اسلام بوده

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 16، ص 12؛ اسدالغابة، ج 5، ص 438.
2- كحل البصر، ص 54؛ بحارالانوار، ج 15، ص 401.

است، فرمود: شگفتا! او تا وقتى كه توان داشت از او كار كشيديد، اكنون كه پير و ناتوان شده او را به حال خود واگذار كرده ايد؟ آنگاه دستور داد از بيت المال به او كمك كردند و حقوق ماهيانه اى براى او تعيين نمود.(1) به اين ترتيب، از كار او در ايّام جوانى قدردانى كرد، هرچند او مسيحى بود.

3. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در همه لحظات عمر خود، نهايت شكرگزارى در پيشگاه خداوند را در عالى ترين مراتبش انجام مى دادند.

آنها مظهر شكر و بندگى و اطاعت بودند و شكر خود را به صورت عبادت و نهايت خضوع در برابر خداوند آشكار مى ساختند كه به ذكر چند نمونه از مقام بندگى وشكرگزارى آنها اكتفا مى كنيم:

ابن عبّاس مى گويد: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شبى كه روز آن جنگ بدر رخ داد از شب تا صبح نماز مى خواند و اشك مى ريخت و با نهايت خضوع دعا مى كرد و مى گفت:

اللّهمَ انْجِزْلى ما وَعَدْتَنى ؛ خدايا آنچه را به من وعده داده اى به آن وفا كن. و به سجده مى رفت و در سجده زار زار مى گريست و خدا را عبادت مى كرد».(2)

آن بزرگوار آنقدر براى نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد و آنقدر نماز شب خواند كه چهره اش زرد شد. آنقدر هنگام عبادت مى گريست كه بى حال مى شد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند گناه گذشته و آينده تو را بخشيده است، چرا خود را اين گونه به زحمت مى اندازى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «أفَلا اكونُ عَبَداً شكوراً؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟».(3)

امام باقر عليه السلام در شأن پدرش امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «آن حضرت در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند ... او در نخلستان داراى پانصد درخت خرما بود و در كنار هر كدام از آنها، دو ركعت نماز مى خواند. هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگش

ص: 76


1- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 292، ح 811.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 317.
3- همان مدرك، ج 17، ص 257.

تغيير مى كرد و حال او در نماز همچون حال بنده ذليل در برابر پادشاه بزرگ بود.

اعضاى بدنش مى لرزيد و به گونه اى نماز مى خواند كه گويى آخرين نماز اوست و هرگز بعد از آن زنده نمى ماند».

شبى مشغول نماز بود، يكى از پسرانش در كنارش به زمين افتاد و دستش شكست اهل خانه جيغ و فرياد كشيدند، همسايه ها آمدند و شكسته بند آوردند، آن كودك از شدت درد فرياد مى كشيد، شكسته بند، دست او را بست، ولى امام سجّاد عليه السلام هيچ كدام از اين فريادها را نشنيد، تا اينكه صبح آن شب متوجّه شد دست پسرش برگردنش آويزان است، فرمود: چه شده؟ ماجرا را به اطلاع آن حضرت رساندند.

در مورد ديگرى آن حضرت در حال سجده نماز بود، آتش سوزى در خانه رخ داد، حاضران فرياد مى زدند: «يَابْنَ رَسولِ اللَّهِ النّارُ النّارُ؛ اى پسر رسول خدا آتش! آتش!».

آن حضرت سرش را بلند نكرد تا اينكه آتش خاموش گرديد. پس از سجده به آن حضرت گفته شده چه چيز تو را از آتش سوزى باز داشت؟ فرمود: «الْهَتْنى عَنْها النّارُ الْكُبْرى ؛ آتش عظيم دوزخ، مرا از اين آتش سوزى سرگرم و غافل ساخت».(1)

ص: 77


1- بحارالانوار، ج 46، ص 80.

ص: 78

17: آثار گناه

اشاره

عن أبى جعفرٍ عليه السلام قال: وَجَدْنا في كِتابِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «أذاظَهَرَ الزِّنا مِنْ بَعْدى كَثُرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ، وَ اذا طُّفِفَ الْمِكْيالُ و الميزانُ أَخَذَهُم اللَّهُ بِالسّنينَ وَالنَّقْصِ، وَاذا مَنَعوا الزَّكاةَ مَنَعَتِ الأرْضُ بَرَكاتِها مِنَ الزَّرْعِ وَالثِّمارِ وَالْمَعادِنِ كُلِّها، وَإذا جارُوا فى الأَحْكامِ تَعاوَنوا عَلَى الظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ اذا نَقَضوا العَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَاذا قَطَعوا الْأرْحامَ جُعِلَتِ الأموالُ فى أَيْدىِ الأشْرارِ، وَاذا لَمْ يَأْمُروا بِالمَعْروفِ وَ لَمْ يَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ وَ لَمْ يَتَّبِعوا الأَخْيارَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى سَلَّطَ اللَّهُ عَليهمْ شِرارَهُمْ فَيَدْعو خِيارُهُمْ فَلا يُسْتَجابُ لَهُمْ».(1)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «در كتاب رسول خدا صلى الله عليه و آله يافتم: هرگاه پس از من زنا پديدار شود، مرگ ناگهانى فراوان گردد، و هرگاه از پيمانه و ترازو كم شود، خداوند آنان را به قحطى و كمى (خواربار و ساير وسايل زندگى) گرفتار مى كند، و هرگاه از دادن زكات دريغ كنند، زمين بركات خود را از زراعت و ميوه ها و معادن از آنها دريغ مى كند، وهرگاه در احكام به ناحق حكم كنند، در ستم و دشمنى با هم گرفتار مى شوند و چون پيمان شكنى كنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلّط كند، و

ص: 79


1- اصول كافى، ج 4، ص 81؛ تحف العقول، حكمت 129.

چون قطع رحم كنند خداوند اموال (و ثروتها) را در دست اشرار قرار دهد، و چون امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى از نيكان اهل بيت من ننمايند، خداوند اشرار آنان را بر ايشان مسلّط گرداند، پس نيكان آنها دعا كنند و مستجاب نشود».

نتايج گناه در زندگى انسان:

الف) عقوبتهاى اخروى كه همان تجسّم اعمال است كه فعلًا موضوع بحث نيست.

ب) آثارى كه در قلب انسان مى گذارد مانند انواع تاريكيها و حجابها، و از بين بردن توفيقات، نشاط قلبى و نشاط عبادت، اين هم از محلّ بحث خارج است.

ج) آثار اجتماعى گناه است.

تمام گناهان آثارى در زندگى بشر دارند و نابسامانى در زندگى بوجود مى آورند كه اين آثار موضوع بحث است:

1. گناهانى كه رابطه آن با اثرش شناخته شده است يعنى مى توانيم بدانيم كه اين گناه اين اثر را دارد، مثلا اگر دروغ زياد شود اعتماد مردم به يكديگر از بين مى رود و سوء ظن و عدم همكارى زياد مى شود و نمى توان زندگى مشترك داشت.

2. رابطه ماوراى طبيعى، يعنى ما نمى دانيم كه اگر كسى اين گناه را مرتكب شود خداوند چه اثرى در آن مى گذارد.

در حديث فوق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اگر زنا زياد شود مرگ ناگهانى مثل سكته زياد مى شود، چه سكته مغزى كه بخشى از مغز از كار مى افتد، يا سكته قلبى كه قلب از كار مى افتد، اينها مرگ ناگهانى درونى است.

مرگ ناگهانى بيرونى هم داريم كه زلزله و امثال آن است، البتّه روايت بيشتر تأكيد بر جنبه درونى دارد كه وقتى زنا زياد شود مرگ و مير زياد مى شود، چرا كه شهوترانى تعادل مغز و قلب را به هم مى زند و به دنبال آن مرگ ناگهانى يا عقوبت ناگهانى است.

ص: 80

در حديث ديگرى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا مَعْشَرَ المسلمينَ ايّاكُمْ وَالزِّنا فَانَّ فيهِ سِتَّ خصالٍ، ثَلاثٌ في الدُّنْيا و ثلاثٌ فى الآخِرَةِ، فَامّا الّتى في الدُّنْيا فَإنَّه يَذْهَبُ بِالبَهاءِ، وَ يُورِثُ الْفَقْرَ، وَ يُنْقِصُ العُمُرَ، وَ امَّا الّتى فى الآخِرَةِ فَانَّهُ يُوجِبُ سَخَطَ الرَّبِّ وسوءَ الحِسابِ و الخلودَ في النّارِ؛ اى گروه مسلمانان از زنا پرهيز كنيد كه در آن شش خصلت و نتيجه زشت هست، سه در دنيا و سه در آخرت، امّا آن سه كه در دنياست:

زيبايى را مى برد و پريشانى و تنگدستى مى آورد، و عمر را كوتاه مى كند، و امّا آن سه كه در آخرت است: موجب خشم خدا، و بدى حساب، و جاويدان ماندن در آتش دوزخ مى گردد».(1)

و اين بدان خاطر است كه:

اوّلًا: اسلام زندگى دنيا و آخرت را مرتبط به يكديگر مى داند وهمچنان كه مى خواهد سعادت دنياى مردم را تأمين كند، در فكر تأمين سعادت زندگى پس از مرگ آنها نيز مى باشد.

ثانياً: بدين وسيله ايمان به معاد و حساب روز جزا و كيفر اخروى را در دل مردم تقويت مى كند و آنها را از كيفر روز قيامت بيم مى دهد و با بيان اين حقيقت كه هيچ عملى بى حساب نمى ماند، به طرز صحيحى در نهان و آشكار جلوى مردم را از گناه كردن مى گيرد، و سدّ محكمى ميان آنان و گناه ايجاد مى كند، و انسان را در برابر طوفان شهوات و غرايز چون كوهى محكم، پابرجا و استوار مى سازد.

چنانكه در حديث آمده: «المُؤمِنُ كالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّكُهُ الْعواصِف ؛ مؤمن چون كوه محكمى است كه بادهاى سخت او را نمى لرزاند».(2)

زيرا اگر ايمان به كيفر روز جزا در كار نباشد، قانونهاى اجتماعى تنها در ظاهر مى توانند تاحدود كمى جلوى تجاوزات را، آن هم به طور ناقص بگيرند، امّا وقتى

ص: 81


1- خصال صدوق، باب الستة، ص 320.
2- شرح اصول كافى، ج 9، ص 181.

گناهكار در جاى خلوتى قرار گيرد و وسايل گناه برايش آماده باشد، قدرتى جز ايمان به معاد نمى تواند جلوى او را از ارتكاب گناه وجنايت بگيرد.

در ادامه حديث حضرت مى فرمايد: اگر كم فروشى كند خداوند قحطى مى آورد، يعنى شما كم مى فروشى، خداوند هم كم مى كند و قحطى مى شود كه بين اين دو رابطه معنوى وجود دارد، و يا اگر منع زكات كنند، زمين بركاتش را منع مى كند، اعم از زراعت، ميوه و معادن؛ كه اين مربوط به حكمت خداوند است همان گونه كه عمل مى كنى به همان ميزان پاداش دريافت مى كنى.

هنگامى كه در احكام ظلم كرده و ظلم ظالمان را اجرا كنند و حكم جائرانه بدهند، زندگى آنها همكارى با ظلم و در خدمت ظلم مى شود.

وقتى نقض عهد كنند، خداوند دشمنان را بر آنها مسلّط مى كند، چون پيمان شكنى اعتماد را از بين مى برد و وقتى اعتماد از بين رفت، اتّحاد از بين خواهد رفت و دشمنان مسلّط مى شوند.

وقتى قطع رحم كنند، ثروتها در دست اشرار قرار داده مى شود، چون قطع رحم اثر وضعى دارد كه اگر رحم نكنى، خداوند هم رحم نمى كند و جامعه اسلامى محتاج به كارهاى ديگران مى شود.

وقتى امر به معروف ونهى از منكر نكنند، خداوند اشرار را بر آنها مسلّط مى كند، چون اگر بى تفاوت باشند، اشرار در بى تفاوتى مسلّط مى شوند، و اگر احساس مسئوليّت كنند، اشرار مجال پيدا نمى كنند تا مسلّط شوند.

بنابراين آثار وضعى گناه مثل علّت و معلول است، به عنوان مثال اگر شراب بخورد ولى نداند كه شراب است، حرام نيست امّا اثر وضعى خود را كه مستى است، مى گذارد.

اثر وضعى گناه گاهى در بدن و گاه در روح انسان است و قلب را سياه كرده، نورانيّت را از بين مى برد.

ص: 82

18: نظافت و آراستگى

اشاره

قالَ الرِّضا عليه السلام: «مِنْ أَخْلاقِ الأنْبياءِ التَّنَظُّف».(1)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «پاكيزه بودن از اخلاق انبياست».

از جمله شرايطى كه براى انبيا ذكر مى كنند اين است كه صفاتى كه باعث تنفّر است در آنها نباشد. ممكن است در ميان آنها فردى نابينا باشد، مثل يعقوب عليه السلام كه نابينا شد، امّا به بيمارى تنفّرآميز مبتلا نمى شوند، و اين افسانه اى كه درباره حضرت ايّوب عليه السلام نقل شده كه بدنش كرم زد، دروغ است و ساخته افراد خرافى است.

همچنين انبيا اخلاقى كه مايه تنفّر است را هم نبايد داشته باشند، به عنوان مثال نبايد تندخو و خشن باشند، چون نقض غرض مى شود، چرا كه خداوند نبى را براى جلب مردم فرستاده است و اگر تندخو باشد مردم از او دورى مى كنند.

همچنين انبيا از انحرافات اجتماعى كه لكّه ننگى به حساب مى آيد نيز بايد دور باشند، چون موجب تنفّر مى شود، به عنوان مثال اگر همسر پيغمبر از جادّه عفّت انحراف داشته باشد باعث تنفّر مى شود و مردم به او اعتماد نمى كنند، و امّا زن حضرت لوط عليه السلام و يا پسر حضرت نوح عليه السلام فقط انحراف اعتقادى و ايمانى داشتند.

ص: 83


1- بحارالانوار، ج 78، ص 335؛ تحف العقول، حكمت 4.

از اينجا مى فهميم كه چرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به عطريّات و وسايل خوش بو اهمّيت مى داد، و مقيّد به نظافت بود، مسواك مى زد، و زمانى كه مى خواست از خانه خارج شود، خود را در ظرف آب نگاه مى كرد.

مطابق اين حديث امام عليه السلام يكى از اخلاق انبيا را نظافت معرّفى كرده كه شامل نظافت ظاهرى و باطنى مى شود، يعنى آنها هم نظافت اخلاقى و هم نظافت ظاهرى داشتند.

اين يكى از اصول مشترك در زندگى همه امامان معصوم عليهم السلام بوده كه علاوه بر آراستگى باطن و روح و روان، ظاهرى زيبا، پاكيزه و آراسته داشته اند.

بعضى خيال مى كنند همين مقدار كه انسان ايمان محكم، و باطنى پاك داشته باشد كافى است، و ظاهر و شكل و قيافه، هرگونه باشد عيبى ندارد، چنين خيالى از نظر اسلام خيال باطل مى باشد، بلكه به عكس بخشى از برنامه ها و دستورهاى اسلام مربوط به نظافت، زيبايى و آراستگى ظاهر، مثل قيافه و لباس و رنگ و بو است، براى روشن شدن اين مطلب، لازم است به بررسى آن از جهت آيات، روايات و سيره بزرگان دين بپردازيم.

زيبايى و آراستگى ظاهر از ديدگاه قرآن:

قرآن هيچ گاه اين حس را سركوب و استفاده از آن را منع نكرده و با صراحت اعلام مى دارد كه زينتهايى كه خدا داده در ابتدا و بالذات متعلّق به بندگان خوب وصالح خداست و ديگران ريزه خوار سفره مؤمنان هستند.

قرآن مجيد مى فرمايد:

« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛ اى پيامبر بگو: «چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده

ص: 84

است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا متعلّق به آنهايى است كه ايمان آورده اند (اگرچه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت به مؤمنان اختصاص خواهد داشت، اين چنين آيات را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم».(1)

و مى فرمايد: « «يَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ ...»؛ اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد».(2)

اين جمله مى تواند هم اشاره به «زينتهاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتّب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود، و هم شامل «زينتهاى معنوى» يعنى خصايص انسانى و فضايل اخلاقى و پاكى نيّت و اخلاص.(3)

مرحوم بحرانى در ذيل آيه «خُذُوا زِينَتَكُمْ ...» نقل مى كند: حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در موقع نماز بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد. هنگامى كه از آن حضرت علّت را جويا شدند فرمود: «انَّ اللَّه تعالى جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمالَ فَاتَجَمَّلُ لِرَبّى وَ هُو يَقولُ:

«خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ»

فَاحَبَّ أن ألْبَسَ أجْوَدَ ثِيابى ؛ خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، به همين جهت من براى پروردگارم خود را آرايش مى كنم كه فرموده است زينتهاى خود را در هنگام عبادت در برگيريد. پس خداوند دوست مى دارد كه من بهترين لباسم را بپوشم».(4)

و باز مرحوم بحرانى نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام لباس زيبايى پوشيده بود، عبّاد بن كثير با حضرت برخورد كرد و لب به اعتراض گشود و گفت: تو از خاندان نبوّتى، پدرت (على عليه السلام) اين گونه لباس نمى پوشيد، لباس او بسيار ساده بود. چرا چنين لباس زيبايى به تن كرده اى؟ بهتر نبود لباس ساده تر و ارزان ترى مى پوشيدى؟

ص: 85


1- اعراف، آيه 32.
2- اعراف، آيه 31.
3- تفسير نمونه، ج 6، ص 147.
4- تفسير برهان، ج 2، ص 10؛ تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 19.

امام صادق عليه السلام فرمود: «واى بر تو اى عبّاد! چه كسى حرام كرده است زينتهايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را؟ خداوند دوست دارد نعمتى را كه به بنده اى عطا كرده است آن را بى كم و كاست در برش ببيند (يعنى دوست دارد كه بنده اش به طور كامل از آن بهره گيرد).(1)

قرآن نيز مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده برخود حرام نكنيد، و از حدّ تجاوز ننماييد، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد».(2)

در شأن نزول اين آيه آمده: «روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود. اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند و به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفتند پاره اى از لذّتها و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت بپردازند، ... عثمان مظعون قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت بپردازد.

روزى همسر عثمان بن مظعون كه زن جوان و صاحب جمالى بود، نزد عايشه آمد، عايشه از وضع او متعجّب شد و گفت: چرا به خودت نمى رسى، و زينت نمى كنى؟! در پاسخ گفت: براى چه كسى زينت كنم؟ همسرم مدّتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيّت پيش گرفته است، اين سخن به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و فرمان داد كه همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، حضرت بالاى منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را برخود حرام كرده ايد؟ من سنّت خود را براى شما بازگو مى كنم، هركس از آن روى گرداند از من نيست، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش

ص: 86


1- تفسير نمونه، ج 6، ص 11؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 347.
2- مائده، آيه 87.

دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم ...».(1)

در روايات اسلامى و گفتار امامان معصوم عليهم السلام از هر عاملى كه موجب ناپاكى و كثيفى مى شود نهى شده، و به هر امرى كه باعث پاكيزگى و بهداشت مى گردد تأكيد شده است. به عنوان نمونه چند روايت را ذكر مى كنيم:

الف) على بن جعفر عليه السلام مى گويد: «عن أخيهِ أبي الحسن عليه السلام: سألتُه عن قصّ الشاربِ، أمِنَ السُّنَّةِ؟ قال: نعم.

وقال أميرالمؤمنين عليه السلام: أخْذُ الشاربِ مِن النظافَةِ، وهو مِن السَنَّة؛ از برادرم امام كاظم عليه السلام در مورد كوتاه نمودن شارب پرسيدم كه آيا از سنّت است؟ فرمود: آرى.(2) اميرمؤمنان عليه السلام هم فرمود: كوتاه كردن شارب از نظافت واز سنّت پاك اسلام است».(3)

از آنجا كه شارب و سبيل بلند كمينگاه ميكروب خواهد شد، و عملى بر خلاف بهداشت و نظافت است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى فهماندن مطلب به مردم عصرش، به جاى ميكروب، از شيطان نام برده، چراكه شيطان در اصل به معناى هر موجود موذى است؛ و چنين فرمود:

«لايُطَوِّلَنَّ احَدُكُم شارِبَهُ، فَانَّ الشَّيطانَ يَتَّخِذُهُ مَخابِياً؛ قطعاً هيچ يك از شما سبيل خود را بلند نكند، زيرا اگر بلند كند، شيطان آن را كمينگاه خود قرار مى دهد».(4)

ب) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «ناخنها به اين خاطر گرفته مى شوند كه آنها محل خوابگاه شيطان است».(5)

ج) رسول خدا صلى الله عليه و آله دندان چند نفر از مسلمانان را زرد ديد، به آنها فرمود: «چرا دندانهاى شما زرد و كثيف است؟ چرا مسواك نمى زنيد؟».(6)

ص: 87


1- تفسير نمونه، ج 5، ص 60.
2- فروع كافى، ج 6، ص 478.
3- تحف العقول، ص 102.
4- فروع كافى، ج 5، ص 448.
5- مكارم الاخلاق، ص 72.
6- فروع كافى، ج 6، ص 495.

د) امام كاظم عليه السلام فرمود: «الْعِطْرُ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلين ؛ استفاده از عطر، از شيوه هاى رسولان خداست».(1)

و نيز امام صادق عليه السلام فرمود: «كانَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُنْفِقُ فىِ الطِّيبِ اكْثَرَ مِمّا يُنْفِقُ فىِ الطَّعامِ ؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه را كه براى مصرف عطر و بوهاى خوش، خرج مى كرد، بيشتر از آن بود كه براى غذا مصرف مى نمود».(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: «با هر چيزى كه توان داريد نظافت كنيد، چرا كه خداوند متعال، اسلام را بر اساس نظافت بنا كرده است، و جز انسان پاكيزه و پاك وارد بهشت نگردد».(3)

آراستگى ظاهرى در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام:

1. ابوايّوب انصارى ميزبان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مى گويد: «شبى براى پيامبر صلى الله عليه و آله غذايى همراه پياز و سير آماده كرديم و به حضور آن حضرت برديم. حضرت از غذا نخورد، و آن را رد كرد، ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا نديديم. من بى تابانه به حضور آن حضرت رفته و عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت چرا از غذا نخوردى، و جاى دست شما در آن غذا نبود تا با خوردن آن قسمت، طلب بركت كنيم؟ در پاسخ فرمود: آرى غذاى امروز «سير» داشت و چون من در اجتماع شركت مى كنم و مردم از نزديك با من تماس مى گيرند و با من سخن مى گويند، از خوردن غذا معذورم. ما آن غذا را خورديم، و از آن پس چنان غذايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آماده نكرديم».(4)

2. امام صادق عليه السلام به قدرى از عطريّات استفاده مى كرد، كه هرگاه كسى وارد

ص: 88


1- فروع كافى، ج 6، ص 511.
2- همان مدرك، ص 512.
3- ميزان الحكمه، ج 10، ص 93.
4- سيره ابن هشام، ج 2، ص 144.

مسجد مى شد و او را نمى ديد، از محلّى كه بوى عطر از آن استشمام مى شد، مى فهميد كه امام صادق عليه السلام در همان محل بوده است، زيرا محلّ سجده او هميشه خوشبو بود.(1)

3. حسن بن جهم مى گويد: «به محضر امام كاظم عليه السلام رفتم، ديدم موى صورتش را با رنگ سياه، رنگين نموده است، عرض كردم: فدايت شوم، محاسنت را رنگ كرده اى؟ فرمود: همانا خضاب كردن پاداش دارد، خضاب و آراستگى موجب افزايش حفظ عفّت زنان مى گردد، زيرا بعضى از زنان بر اثر آن كه همسرانشان خود را نمى آرايند، به فساد و بى عفّتى كشيده مى شوند».(2)

ص: 89


1- فروع كافى، ج 6، ص 511.
2- بحارالانوار، ج 76، ص 100.

ص: 90

19: صله رَحِم

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «صِلُوا ارْحامَكُمْ وَ لَوْ بِالسَّلامِ».(1)

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «صله أرحام خود كنيد حتى اينكه سلام كردن باشد».

در آيات و روايات تأكيد فراوانى درباره صله رَحِم شده است. خداوند مى فرمايد: « «وَيَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ و كسانى كه پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روى زمين فساد مى كنند، اينها زيانكارانند».(2)

مصداق صله رحم چيست؟ رحم كيانند؟ صله چيست؟ و فلسفه اش كدام است؟ بيشتر مردم صله رحم را مستحب مى دانند و حال آنكه صله رحم يكى از واجبات و قطع رحم يكى از گناهان كبيره است.

ظاهر رحم كه در روايات آمده، تمام ارحام را شامل مى شود و دليلى نداريم كه فقط طبقه اوّل ارث، داخل ارحام باشد و طبقات ديگر داخل نباشد، منتها چگونگى

ص: 91


1- تحف العقول، حكمت 165؛ بحارالانوار، ج 74، ص 104، ميزان الحكمه، ج 4، ص 89.
2- بقره، آيه 27.

صله مختلف است يعنى صله اى كه درباره درجه اوّل مثل پدر، مادر و فرزند است، غير از آن صله اى است كه درباره وابستگان درجه دوم است.

صله چيست؟ صله يك معناى عرفى دارد كه داشتن نوعى رابطه است كه اين رابطه مختلف است، گاهى رابطه به اين است كه زندگى پدر و مادرى را كه در مضيقه هستند تأمين كند، (وجوب نفقه مصداق صله رحم است) و گاهى وجوب نفقه نيست، بلكه خبر داشتن از بيماران آنها و كمك كردن به گرفتاريها و مشكلات آنها در حد توان، مصداق صله است، و گاهى با يك سلام، صله رحم صورت مى گيرد، به عبارت ديگر طورى باشد كه او را بيگانه ندانند.

فلسفه صله رحم چيست؟ اسلام روى مسأله وحدت وانسجام خيلى سرمايه گذارى مى كند به همين جهت وحدت را چند مرحله اى كرده است، مرحله اوّل وحدت در خانواده و مرحله دوم وحدت در بين فاميلها و مرحله بعد وحدت در كل مؤمنان وجامعه اسلامى است، چرا كه هميشه براى اصلاح، تقويت و پيشرفت جامعه، وحدت، از ضروريّات است؛ و با پيشرفت و تقويت تمام واحدهاى كوچك، اجتماع عظيم، خود به خود اصلاح خواهد شد. وحدت هزينه زيادى لازم دارد، در صورتى كه تفرقه با يك سوء ظن حاصل مى شود.

اهمّيت صله رحم تا حدّى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ وَتَزِيدُ فى الأعمارِ و إن كانَ أهْلُها غَيْرَ أخيارٍ؛ پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد، و بر عمرها مى افزايد، هر چند انجام دهندگان آن از نيكان نباشند».(1)

و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صِلْ رَحِمَكَ وَلو بِشَرْبَةٍ مِن ماءٍ، و أفْضَلُ ما يُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأذى عنها؛ پيوند خويشاوندى خويش را حتّى با جرعه اى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لااقل) از تو آزار و

ص: 92


1- سفينة البحار، ج 1، ص 514.

مزاحمتى نبينند».(1)

زشتى و گناه قطع رحم به حدّى است كه امام سجّاد عليه السلام به فرزندش نصيحت مى كند كه از همنشينى با پنج گروه دورى كن، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند: «وإيّاكَ وَمُصاحَبَةَ القاطِعِ لِرَحِمِه فإنّى وَجَدتُه مَلْعوناً في كِتابِ اللَّهِ عَزّوجَلّ فى ثلاث مَواضِع: قال اللَّه عزّوجلّ:

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ انْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدوا فى الارْضِ وَ تُقَطِّعوا أَرْحامَكُمْ أولئِك الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللَّه»؛ از مصاحبت قطع رحم كننده دورى كن چرا كه من آنها را در سه آيه از قرآن ملعون يافتم» سپس حضرت آيه 22 سوره محمّد را تلاوت فرمود، امّا دو آيه ديگر كه در ذيل حديث آمده يكى آيه 25 سوره رعد و ديگرى آيه 27 سوره بقره كه در يكى لعن، صريحاً آمده و در ديگرى كنايتاً.(2)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ لا يَدْخُلونَ الجَنّةَ: مُدْمِنُ خَمْرٍ وَ مُدْمِنُ سِحْرٍ وَقاطِعُ رَحِمٍ ؛ سه گروه هستند كه هرگز داخل بهشت نمى شوند، شراب خواران، ساحران و قطع كنندگان رحم».(3)

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: «إنّ رَجُلًا من خثعم سأل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: أيّ الأعمالِ أبْغَضُ إلَى اللَّهِ؟ فقال: الشِّرْكُ بِاللَّه. قال: ثمّ ماذا؟ قال: قَطِيعَةُ الرَّحِمِ ؛ زشت ترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است؟ فرمود: شرك به خدا. پرسيدند: بعد از آن؟ فرمود: قطع رحم».(4)

آثار و بركات صله رحم در زندگى:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الحِسابَ يومَ القِيامَةِ وَ هىَ مَنْسَأَةٌ فى العُمُرِ و تَقِىِ مَصارِعَ السّوءِ؛ صله رحم حساب روز قيامت را آسان و عمر را طولانى

ص: 93


1- سفينة البحار، ج 1، ص 514.
2- اصول كافى، ج 2، باب من تكره مجالسته، ح 7.
3- خصال صدوق، ج 1، ص 179، شماره 243.
4- المحاسن، ج 1، ص 295، ح 460.

مى كند، و از مرگ ناگوار جلوگيرى مى كند».(1)

و همچنين فرمود: صله رحم:

1. اعمال انسان را پاك و پاكيزه مى كند.

2. اموال را پر رونق و پر بركت مى سازد.

3. بلاها و حوادث ناگوار را دفع مى كند.

4. رزق و روزى را زياد مى كند.(2)

امام باقر عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «ثَلاثُ خِصالٍ لايَموتُ صاحِبُهُنَّ أَبَداً حتّى يَرى وَ بالَهُنَّ: الْبَغْىُ وقطيعَةُ الرَّحِمِ وَالَيمينُ الكاذِبَةِ يُبارِزُ اللَّهَ بِها؛ سه خصلت است كه دارندگان آن از دنيا نروند، تا مجازات و نتيجه آن را در دنيا ببينند:

ستم كردن، قطع رحم كردن و قسم خوردن به دروغ كه بوسيله آن با خدا مبارزه شود».(3)

مرحوم نراقى چند حديث پرمعنا در باب صله رحم نقل مى كند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تَقْطَعْ رَحِمَكَ وَ انْ قَطَعَتْكَ ؛ قطع رحم مكن، اگر چه با تو قطع رابطه كند».(4)

و فرمود: «رحم و امانت روز قيامت در دو طرف صراطند، چون صله رحم كننده و امانت گذار بر صراط بگذرد به بهشت درآيد، و چون خائن امانت و قاطع رحم بگذرد هيچ عملى با اين دو گناه به او سود نبخشد و صراط او را در آتش سرنگون كند».(5)

اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه اى مى فرمايد: «أعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الذُّنوبِ الّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ؛ از گناهانى كه در نابودى (گنه كار) شتاب كند به خدا پناه مى برم»،

عبداللَّه بن كَوّاء

ص: 94


1- اصول كافى، ج 3، ص 229، ح 32.
2- اصول كافى، ج 2، باب من تكره مجالسة، ح 33.
3- خصال صدوق، ج 1، ص 124؛ ثواب الاعمال صدوق، ص 493.
4- جامع السعادات، ج 2، باب صله رحم.
5- همان مدرك.

يَشْكُرى

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين آيا گناهانى هست كه در فناى آدمى شتاب كند؟

حضرت فرمود: «نَعَمْ وَيْلَكَ، قَطِيعَةُ الرَّحِم ؛ آرى واى بر تو، آن قطع رحم است، خانواده اى هستند كه گرد هم مى آيند و يارى هم مى كنند و با اينكه اهل گناهند خداوند به آنها روزى مى دهد، وخانواده اى از هم جدا مى شوند و از يكديگر مى برند، پس خداوند آنها را محروم مى كند با اينكه اهل تقوا هستند».(1)

و فرمود: هرگاه مردم قطع رحم كنند، اموال و ثروتها در دست اشرار قرار مى گيرد.(2)

ص: 95


1- جامع السعادات، ج 2، باب صله رحم.
2- همان مدرك.

ص: 96

20: تعادل در كسب دنيا

قال عليه السلام: «تَفرَّغوا مِنْ هُمومِ الدُّنيا ما اسْتَطَعْتُم فانَّهُ مَنْ أَقْبَلَ عَلَى اللَّهِ تعالى بِقَلْبِه جَعَلَ اللَّهُ قُلوبَ الْعِبادِ مُنْقادَةً الَيْهِ بِالْوُدِّ وَ الرَّحْمَةِ، وَ كانَ الله الَيْهِ بِكُلِّ خَيْرٍ أَسْرَعُ».(1)

از احاديث است كه: «هرچه مى توانيد از سرگرميهاى دنيا خود را رها كنيد، پس به درستى كه هركس با قلبش متوجّه خدا شود، خداوند محبّت و رحمت مردم را متوجّه او مى كند و خداوند سريع تر از هر چيزى به او خير مى رساند».

مخاطب اين حديث كسانى هستند كه وقتى به آنها گفته مى شود كه چرا در انجام وظايف الهى كوتاهى مى كنيد و عبادت را خوب انجام نمى دهيد، و چرا به كار آخرت نمى پردازيد و فقط غرق در دنيا هستيد؟ در پاسخ مى گويند: چه كار كنيم، گرفتاريم، از كسب و كار مى مانيم.

هموم دنيا در اين حديث به معناى غم و غصّه نيست، بلكه به معناى آن چيزى است كه انسان را مشغول مى كند؛ بنابراين معناى روايت اين است كه تا آنجا كه مى توانيد از فكرهاى دنيوى فراغت پيدا كنيد و خيال نكنيد كه اگر سراغ آخرت برويد از دنيا باز مى مانيد، چرا كه: اوّلًا، خداوند به «وُدّ و رحمت» قلوب بندگان را

ص: 97


1- بحارالانوار، ج 77، ص 166.

منقاد و مطيع چنين شخصى مى كند، يعنى سيل عواطف مردم به سوى شخصى كه به سمت خدا رفت سرازير مى شود، و آن شخص با اقبال مردم روبه رو مى شود.

ثانياً، اينكه خداوند چنين كسى را به سرعت به خير و سعادت مى رساند.

مردم سه گروهند:

گروه اوّل: كه بيشتر اينگونه اند كسانى هستند كه بيشتر زندگى آنها صرف دنيا مى شود.

گروه دوم: كسانى كه گمان مى كنند دنبال زندگى نرفتن و سربار جامعه شدن فضيلت است.

گروه سوم: كسانى كه معتدل و بر جادّه مستقيم هستند و به مقدارى كه حفظ آبرو كنند و آبروى جامعه اسلامى نرود، دنبال تلاش و فعّاليّت مى روند؛ كه در احاديث آمده اين تلاش هم جزء آخرت به حساب مى آيد.

شخصى نزد امام صادق عليه السلام آمده و عرض كرد: مى ترسم دنبال دنيا و كسب و كار بروم و دنيا پرست بشوم؟ امام عليه السلام فرمود: اين پولى كه بدست مى آورى براى چيست؟ گفت: انفاق فى سبيل الله مى كنم، حج بجا مى آورم، صله رحم مى كنم و خانواده خود را آبرومند نگه مى دارم. حضرت فرمود: اين دنيا نيست كه تو خيال مى كنى، بلكه اين آخرت است، ظاهرا دنبال دنيا هستى ولى هدفت آخرت است.

ص: 98

21: مالك نفس شدن

قَالَ الصّادِقُ عليه السلام: «مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ اذا رَغِبْ وَ اذا رَهَبْ و اذا اشْتَهى و اذا غَضِبَ و اذا رَضِىَ، حَرَّمَ اللَّه جَسَدَهُ عَلَى النّارِ».(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هركه در رغبت، ترس، شهوت، خشم و شادى خوددار باشد خداوند تنش را بر آتش حرام مى كند».

مطابق روايت كسى كه مالك پنج چيز باشد (به عبارت ديگر در پنج حالت مالك خويش باشد) بدنش بر آتش حرام است:

الف) در موقعى كه به چيزى علاقه دارد، او را عاشق بى قرار نكند و حلال و حرام، خوب و بد، مكروه و واجب را فراموش نكند.

ب) اگر از چيزى مى ترسد و يا از كسى متنفّر است اين بغض، حجاب و سبب كوتاهى در وظايف شرعيّه اش نشود و يا اگر با كسى دشمن است اين دشمنى سبب غيبت و بدگويى آن فرد نشود.

ج) اگر به چيزى علاقه پيدا كرد، مالك نفس خويش باشد تا او را به حرام نيندازد.

ص: 99


1- وسايل الشيعه، ج 11، ص 123، ابواب جهاد النفس، باب 1، ح 8؛ تحف العقول، حكمت 42.

د) هرگاه نسبت به كسى غضبناك شد، مالك نفس خويش باشد تا از حق تجاوز نكند.

ه) هرگاه از كسى خشنود شد، مالك نفس خويش باشد و معيارش خدا باشد نه مال و ثروت.

اگر مالك اين پنج چيز شد خداوند بدنش را بر آتش حرام مى كند.

از خدا بخواهيم كه هميشه امير نفس باشيم نه اسير نفس.

ص: 100

22: حكمت

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «غَريبَتانِ فَاحْتَمِلُوهُما: كَلِمَةُ حِكْمَةٍ مِنْ سَفيهٍ فَاقْبَلوها، وَ كَلِمَةُ سَفَهٍ مِنَ حَكيمٍ فَاغْفِروها».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دو چيز استثنايى است، اوّل اينكه اگر كلامى حكمت آميز از انسان نادان صادر شد، آن را بپذيريد، دوم اينكه هر گاه شخص حكيمى كلام اشتباهى گفت، قبول نكنيد و از سخن او پيروى نكنيد».

اين حديث همان مضمون «أُنْظُر إلى ما قال وَلا تَنْظُر الى مَنْ قال

» است يعنى نگاه به سخن كن، چه كار دارى گوينده آن كيست؛ اگر كلام خوب بود، از بچّه يا نادان يا كافر هم بود بپذير، چون گاهى حرف خوب از انسان ناصالح صادر مى شود و دليلى براى نپذيرفتن آن وجود ندارد.

قرآن مى فرمايد: « «فَبَشِّرْ عِبَادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ پس بندگان مرا بشارت ده، همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند».(2)

ص: 101


1- تحف العقول، حكمت 185؛ خصال صدوق، باب الاثنين، ص 34، ح 3.
2- زمر، آيه 18.

مطابق اين آيه قرآن مى فرمايد: بهترين كلام را انتخاب كن و تعصّب نداشته باش، كه سنّش زياد باشد و در مسائل علمى متبحّر باشد، بلكه از هر كس كلام خوب را شنيدى، آن را بپذير.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النّفاقِ ؛ گفتار حكمت آميز گمشده مؤمن است، پس حكمت را بگير هرچند از اهل نفاق صادر شود».(1)

از سوى ديگر گاهى عالم بزرگوارى اشتباه مى كند، نبايد تعصّب داشته باشيم كه چون بزرگ است بايد از او پذيرفت؛ نه، اين طور نيست، البتّه در مقابل خطاى عالم بايد مؤدّب بود، و احترام آنها را حفظ كرد، و نبايد حرمت شكنى كرد، چرا كه آنها معصوم نيستند و جائز الخطا مى باشند.

در پايان ذكر اين نكته لازم است كه انسان بايد در تمام عمر دنبال حقيقت باشد، بعضى عادت دارند كه از زيردست چيزى نمى شنوند، كه در اين صورت در زندگى عقب هستند، بلكه بايد به اشتباه خود اعتراف كرد و اين حجابها را كنار زد.

ص: 102


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 80.

23: خوف از خدا و قناعت

اشاره

قالُ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: «مَنْ خافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيا، وَ مَنْ رَضِىَ مِنَ الدُّنْيا بِما يَكْفيهِ كانَ أَيْسَرُ ما فيها يَكْفيهِ».(1)

حضرت مى فرمايد: «كسى كه از خدا بترسد نفسش در دنيا با سخاوت است، وكسى كه در دنيا به آنچه نصيبش گشته است راضى باشد كمترين چيز دنيا او را بس است».

در اين حديث دو مطلب بيان شده:

1. خوف از خدا

كسى كه از خدا بترسد نفسش با سخاوت است، يعنى به سادگى حاضر است از زرق و برق دنيا چشم پوشى كند. و بين اين دو مسأله رابطه منطقى وجود دارد به اين معنا كه وقتى خوف از خدا دارد، معرفة اللَّه دارد، چرا كه سرچشمه خوف معرفت است، تا خدا را نشناسد خائف نيست؛ البتّه خدا ترس ندارد، چون غفور و رحيم است. در همه قرآن به جز يك سوره از او به رحمانيّت ياد شده است.

ص: 103


1- بحارالانوار، ج 74، ص 169.

در واقع ترس از گناهان و خوف از اعمال است، البتّه خوف از خدا سرچشمه ديگرى هم دارد كه آن ادراك عظمت خداست، وقتى خدا را با عظمت خاص او مى شناسد و خود را آن قدر كوچك مى بيند، وحشت مى كند. بعضى هستند كه وقتى در مقابل افراد بزرگ قرار مى گيرند احساس وحشت مى كنند، كه اين خوف از عظمت است.

كسى كه خدا را به عظمت شناخت، دنيا در نظرش كوچك مى شود، به عنوان مثال كسى كه دريا را بشناسد، قطره آب در نظرش كوچك است، و يا كسى كه آفتاب را ببيند يك شمع در نظرش بى ارزش است. وقتى غير خدا در نظرش بى ارزش شد، سخاوت مى كند، كسى كه دريا دارد صرف نظر كردن از يك قطره برايش آسان است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «وَ انَّ دُنْياكُم عِنْدىِ لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فى فَمِ جَرادَةٍ تَقْضِمُها؛ و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزش تر است».(1)

اين يك واقعيّت است، كسى كه با خدا آشناست دنيا از يك برگ هم در نظرش كوچكتر است.

2. قناعت

اشاره

در بخش دوم روايت حضرت مى فرمايد: كسى كه در زندگى قانع باشد، راحتى و آرامش دارد و آلودگى او كم و اعصابش راحت است.

«قناعت»، اكتفا به مقدار ناچيزى از وسايل زندگى در حدّ ضرورت و نياز است.(2)

قناعت يكى از ويژگيهاى افراد با ايمان و از امتيازات انسانهاى با فضيلت است.

افراد قانع هيچ گاه چشم طمع به مال و منال ديگران ندارد و براى كسب مال و مقام، شخصيّت والاى خود را كوچك نمى كنند.

ص: 104


1- نهج البلاغه، خطبه 224.
2- مفردات راغب، واژه« قنع».

قناعت وسيله اى است براى تحصيل سعادت ابدى، زيرا هركه در خوراك و پوشاك به قدر ضرورت قناعت نمايد، هميشه فارغ البال و آسوده خاطر است و اشتغال به امر دين و سلوك راه آخرت براى او ممكن خواهد بود.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «طوبى لِمَنْ هُدِىَ لِلْإسْلامِ، وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَنَعَ بِهِ ؛ خوشا به حال آنكه به اسلام گرايد و معيشت او به قدر كفاف باشد و به آن قناعت كند».(1)

«رُوِي أنّ موسى عليه السلام سأل ربّه تعالى وقال: أيّ عِبادِكَ أغنى قال: أقْنَعُهُم بما أعْطَيْتُهُ ؛ در روايت آمده كه حضرت موسى عليه السلام از خداى تعالى پرسيد كه كدام يك از بندگان تو غنى ترند؟ فرمود: هركدام قانع ترند».(2)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ابنَ آدَم، إن كنتَ تُريدُ مِنَ الدُّنيا ما يَكْفِيكَ، فإنّ أيْسَرَ ما فيها يَكْفِيك، وإن كنتَ إنّما تُريد مالا يكفِيك فإنّ كُلَّ ما فيها لايكفِيكَ ؛ اى فرزند آدم، اگر از دنيا به قدر كفايت مى خواهى اندكى از آن تو را كافى است و اگر زيادتر از حق خود مى طلبى، همه آنچه در آن است تو را كافى نخواهد بود».(3)

و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ رَضِيَ مِنَ اللَّهِ بِاليَسيرِ مِنَ الْمَعاشِ، رَضِىَ اللَّهُ عنه بِاليَسيرِ مِنَ الْعَمَلِ ؛ هر كه از خدا به معيشت اندكى راضى شود خدا نيز به عمل اندك او راضى مى شود».(4)

آثار مادّى و معنوى قناعت:

اشاره

قناعت آثار مادّى و معنوى فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

ص: 105


1- جامع السعادات، ج 2، ص 139.
2- همان مدرك، ص 140.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.
الف) قناعت باعث عزّت و سربلندى

فردى كه داراى مناعت طبع و عزّت نفس است، در نزد همگان عزيز و سربلند است، ولى كسى كه به مال ديگران چشم طمع داشت، خود را اسير و ذليل ساخته و مردم با چشم حقارت به او مى نگرند.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «آدمى را قناعت براى دولت مندى، و خوش خلقى براى فراوانى نعمت ها كافى است».

از امام على عليه السلام سؤال شد تفسير آيه «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»(1) چيست؟ فرمود:

قناعت است.(2)

ب) قناعت، مالى است تمام نشدنى و بى نيازى واقعى است

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الْقناعَةُ كنزٌ لايَفْنى ؛ قناعت گنجى است كه فانى نمى شود».(3)

وهمچنين مى فرمايد: «القناعةُ مالٌ لايَنْفَدُ؛ قناعت مالى است كه تمام نمى شود».(4)

ج) قناعت باعث آسايش خاطر و آرامش روان

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه به اندازه كفايت از دنيا بهره مند باشد، به آسايش دست يابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى كه دنياپرستى كليد دشوارى، و مركب رنج و گرفتارى است».(5)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقام دعا عرضه داشت:

اللّهُمَّ ارزُقْ مُحَمّداً وَآلَ مُحَمّدٍ وَ مْن احَبَّ مُحَمّداً و آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفافَ والكَفافَ وَ ارْزُقْ مَنْ

ص: 106


1- نحل، آيه 97.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار 229.
3- مشكوة الانوار، ص 132.
4- ميزان الحكمه، ج 8، ص 280.
5- نهج البلاغه، كلمات قصار، 371.

أَبْغَضَ مُحَمّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ الْمالَ وَالْوَلَدَ؛ خدايا به محمّد و آل محمّد و دوستانش عفّت نفس و پاك دامنى و به اندازه كفايت، روزى مرحمت فرما و به دشمنان آنها مال و فرزند بده».(1)

در حديث ديگرى امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله به شتر چرانى برخورد كرد و كسى را فرستاد تا مقدارى شير بگيرد. شتربان گفت: آنچه در پستان شترهاست براى صبحانه قبيله و آنچه در ظرفهاست براى شام آنهاست و مورد نياز خودمان مى باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا مال و فرزندانش را زياد كن.

سپس به گوسفند چرانى برخورد كرد و كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد. چوپان گوسفندان را دوشيد و هرچه در ظرف داشت در ظرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ريخت و گوسفندى نيز براى آن بزرگوار فرستاد و گفت: آنچه شير در نزد ما بود، همين مقدار است و اگر بيش از اين نياز داريد، مى توانيم براى شما آماده كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا او را به قدر كفاف روزى ده. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله براى كسى كه جواب منفى داد، دعايى كردى كه همه ما آن دعا را دوست داريم ولى براى كسى كه نياز شما را برآورده كرد، دعايى كردى كه هيچ كدام از ما آن را دوست نداريم؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ ما قَلَّ وَ كَفى خيرٌ ممّا كَثُرَ وَالْهى اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمّداً وَآلَ محمدٍ الْكَفافَ ؛ آنچه كم باشد و كفايت كند، بهتر است از آنچه زياد باشد و دل انسان را از ياد خدا باز دارد، سپس فرمود: خدايا به محمّد و آل محمّد به قدر كفاف روزى عطا كن».(2)

در تاريخ آمده عثمان دويست دينار به وسيله دو نفر از غلامانش براى ابوذر فرستاد، كه احتياجاتش را تأمين كند. ابوذر پرسيد: آيا عثمان به كس ديگرى از مسلمانان چنين پولى داده است؟ گفتند: خير. ابوذر گفت: من هم يك مسلمانم،

ص: 107


1- اصول كافى، ج 2، ص 140، ح 3؛ بحارالانوار، ج 79، ص 59.
2- اصول كافى، ج 2، ص 140، ح 4.

پس آنچه به من مى رسد، به آنان نيز بايد برسد. گفتند: عثمان گفت اين پول مال شخصى خودم مى باشد و با حرام آميخته نشده است. ابوذر گفت: من از بى نيازترين مردم هستم و احتياجى به آن ندارم.

غلامان گفتند: ما كه چيزى نزد تو نمى بينيم؟ گفت: من دو قرص نان جو دارم و به اين پول احتياجى ندارم و به خدا سوگند كه آن را نمى پذيرم، زيرا من ولايت على عليه السلام و اهل بيت او را كه پاك هستند و به حق دعوت مى كنند دارم، به همين جهت بى نيازم.(1)

آثار سوء عدم قناعت:

الف) طمع عامل ذلت و خوارى

اگر كسى به آنچه خدا براى او مقدّر كرده راضى نباشد، چشم طمع به مال، يا مقام ديگران خواهد دوخت و براى جلب توجّه و بهره مندى از وى ناگزير است در برابرش خضوع كرده و زبان به اظهار فقر و درماندگى خود و تعريف بى جا و تملّق و چاپلوسى از او بگشايد تا دل او را به دست آورد و از او بهره مند گردد. در اين حالت، انسانيّت انسان وشخصيّت او پايمال مى گردد وموجب ذلّت وخوارى او خواهد شد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الطّامِعُ فى وَثاقِ الذُّلِ ؛ طمع كار همواره زبون وخوار است».(2)

ب) طمع عامل آلودگى به گناه

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: طمع را از خود دور سازيد، زيرا طمع كليد تمام گناهان و سرچشمه زشتيهاست و تمام نيكيها را از بين مى برد.(3)

ص: 108


1- سفينة البحار، ج 2، ص 452.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 226.
3- سفينة البحار، ج 2، ص 93؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 70.
ج) طمع عامل فقر و احتياج

از آنجا كه طمع كار به آنچه خود دارد قانع نبوده و آن را براى تأمين نيازمنديهايش كافى نمى داند، با چشم دوختن به مال و دارايى ديگران هميشه خود را محتاج و نيازمند به آنها نشان مى دهد، و در نظر مردم نيز درمانده و نيازمند جلوه مى كند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إيّاكَ وَالطَّمَعَ فَانَّهُ الْفَقْرُ الحاضِرُ؛ خود را از طمع دورگردان، چرا كه طمع، فقر و درماندگى بالفعل است».(1)

طمع پسنديده

گاه تصوّر مى شود كه «طمع» هميشه يك صفت ناپسند و مذموم است، حال آنكه با نگاه به آيات و روايات متوجّه مى شويم كه «طمع» ذاتاً نه خوب است و نه بد، بلكه هرگاه متعلّق طمع، ناپسند و رذيله باشد، طمع به آن نيز ناپسند خواهد بود، مانند طمع به ثروت اندوزى، مقام، شهوت و ... امّا هرگاه متعلّق طمع، امر پسنديده و ممدوح باشد، طمع به آن نيز پسنديده و مطلوب خواهد بود، مانند طمع به مغفرت الهى، كسب فضايل، صفات نيك، بهشت و ....

اميدواريم خداوند صفت نيك قناعت را در ما بوجود آورد و صفت طمع مذموم را از ما دور گرداند؛ إن شاءاللَّه.

ص: 109


1- مستدرك الوسائل، ج 7، ص 229؛ بحارالانوار، ج 69، ص 408.

ص: 110

24: حيا

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «الْحَياءُ مِنَ الإيمانِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «حيا از ايمان است».

علماى علم اخلاق حيا را حالت انقباض نفس مى دانند كه در مقابل زشتيها خود را عقب مى كشد. سرچشمه حيا مثل بسيارى از عكس العملهاى انسان همان معرفت و شناخت است. انسان وقتى زشتى عملى را مى شناسد خودش را در مقابل آن حفظ مى كند.

حيا يك عامل مهمّ باز دارنده است و باعث مى شود كه انسان به بسيارى از گناهان آلوده نشود، به عنوان مثال، حيا مانع مى شود از اينكه دروغ بگويد، غيبت كند يا ريا كند. و خودش را در مقابل چنين اعمالى حفظ مى كند.

وقتى حياى انسان از بين رود، ديگر ميان او و گناهش مانعى وجود نخواهد داشت.

در احاديث اهل بيت عليهم السلام روى حيا تأكيد بسيار شده است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث مورد بحث مى فرمايد: حيا و شرم، از ايمان است.

ص: 111


1- تحف العقول، حكمت 161.

حيا يك حالت دفاعى است مثل سيستم دفاعى بدن كه وقتى ميكروبى وارد بدن مى شود اين سيستم آن را نابود مى كند.

و همچنين حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ؛ كسى كه خطايش زياد شود حيايش كم مى شود (چون وقتى يك بار گناه كند خجالت مى كشد؛ امّا وقتى تكرار شد ديگر خجالت نمى كشد و حيا كم مى شود) و كسى كه حيايش كم شد، زهدش كم مى شود (پرهيز از گناه نمى كند) و كسى كه پرهيز از گناهش كم شود، قلبش مى ميرد، و كسى كه قلبش بميرد، اهل جهنّم است».(1)

پس بى حيايى انسان را به جهنّم مى كشاند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا إيمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ ؛ كسى كه ايمان ندارد، حيا نيز ندارد».(2)

در هر جامعه اى گناه تكرار شود، حيا از بين مى رود و هرگاه گناه تكرار بشود ابهّت آن جامعه از بين مى رود يا ابهت آن گناه يا ابهت آن كار خوب از بين مى رود.

چه كنيم كه حيا زياد شود و اين سپر هميشه باشد؟

دو راه وجود دارد:

1. كسب معرفت بيشتر؛ يعنى در مورد عواقب گناه بيشتر فكر كنيم و درباره خدا معرفتمان بيشتر شود، و باور كنيم كه عالم محضر خداست.

2. وقتى گناهى از ما سر زد، فوراً توبه كرده و اين ديوار شكسته را تعمير كنيم.

ص: 112


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 349.
2- اصول كافى، ج 3، ص 166؛ بحارالانوار، ج 71، ص 331؛ ميزان الحكمه، مادّه« الحياء».

25: قرآن، پيامبر و انفاق

اشاره

قالت فاطِمةُ الزَّهْراءُ عليها السلام: «حُبِّبَ إلىَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ، تِلاوَةٌ كِتابِ اللَّهِ، وَالنَّظَرُ في وَجْهِ رَسولِ اللَّهِ، وَالإنْفاقُ في سَبيلِ اللَّهِ».(1)

حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد: «سه چيز از دنياى شما محبوب من است: اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه كردن به چهره رسول اللَّه، سوم انفاق در راه خدا».

شخصيّت افراد متفاوت و داراى مراتب و درجاتى است، و از چند راه مى توان شخصيّت افراد را شناخت.

1. از راه «دعا»، كه ببينيم دعايش چگونه است، آيا فقط براى خود و فرزندانش دعا مى كند، كه در اين صورت خيلى حقير است، و يا اينكه دعايش عمومى است.

على عليه السلام وقتى دعا مى كند اين گونه است: خدايا آنچه از خوبيها به اوليايت درگذشته عنايت كردى و در حال عنايت مى كنى و در آينده عنايت خواهى كرد، به من عطا كن.

درباره حضرت زهرا عليها السلام آمده است كه امام حسن عليه السلام مى فرمايد: مادرم را در شب جمعه ديدم كه تا صبح مشغول عبادت پروردگار و پيوسته در حال ركوع

ص: 113


1- صحيفة الزهرا، قول 19.

وسجود بود تا اينكه سفيده صبح نمايان گشت، شنيدم كه مؤمنين را يك يك نام مى بَرد و دعا مى كرد امّا براى خودش دعا نكرد، عرض كردم: مادرجان چرا براى خودت دعا نمى كنى؟

فرمود: اوّل همسايه بعد خويشتن،

الجارُ ثُمَّ الدّار.(1)

2. راه دوم براى شناخت فرد «شعر» است كه چه شعرهايى را حفظ مى كند يا مى سرايد.

3. از راه محبوبيتهاى انسانى يعنى چه چيزهايى را دوست دارد.

در اين حديث حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد: از دنياى شما سه چيز محبوب من هست:

اوّل: تلاوت قرآن

اشاره

قرآن پاك ترين كتاب از مبدأ پاكى و طهارت، بر پاك ترين قلب عالم هستى و از لبان پاك ترين مخلوق الهى، بر عالم وجود عرضه گرديد؛ به همين دليل كسانى مى توانند به اين كتاب نزديك شوند و از آن بهره گيرند كه ظاهر و باطنى پاك و طاهر داشته باشند. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ* لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».(2)

در قرآن خداوند پيامبرش را به چند كار مأمور مى كند كه يكى از آن كارها اين است: « «وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ»؛ من مأمورم كه قرآن را تلاوت كنم».(3)

و در جاى ديگر مى فرمايد: « «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»؛ پس آن مقدار كه براى شما ميسّر است، قرآن تلاوت كنيد».(4)

ص: 114


1- كشف الغمّه، ج 2، ص 94.
2- واقعه، آيات 77- 79.
3- نمل، آيه 92.
4- مزمّل، آيه 20.

آداب تلاوت قرآن:

اشاره

در قرآن و روايات، براى تلاوت و بهره گيرى از آيات، آداب و شرايطى بيان شده كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

1. پاكيزگى

« «لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛ و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند (/ دست يابند)».(1)

اين تعبير هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى دارد كه براى تماس با قرآن بايد با طهارت و وضو باشيم، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها زمانى ميسّر است كه از رذايل اخلاقى پاك باشيم.

2. طهارت دهان

احاديثى از ائمّه عليهم السلام وجود دارد كه از دهان به عنوان «راه قرآن» و «يكى از راههاى پروردگار» ياد شده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «نَظِّفُوا طريق القرآنِ. قيل: يا رسولَ اللَّهِ وما طَرِيقُ القرآنِ؟ قال: أفواهَكُم. قيل: بِماذا؟ قال: بالسّواكِ ؛ راه قرآن را پاكيزه سازيد. پرسيدند: اى رسول خدا راه قرآن چيست؟ فرمود: دهانهاى شما. پرسيدند:

چگونه پاكيزه كنيم؟ فرمود: با مسواك زدن».(2)

در حديث ديگرى امام رضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «أفواهُكُمْ طَريقٌ مِنْ طُرُقِ رَبِّكُمْ، فَأَحَبُّها إلَى اللَّهِ أطْيَبُها ريحاً، فَطَيِّبُوها بِما قَدَرْتُم عَلَيهِ ؛ دهانهاى شما راههاى پروردگارتان است، آن را پاكيزه سازيد».(3)

ص: 115


1- واقعه، آيه 79.
2- المحاسن، ج 2، ص 558، ح 928.
3- همان مدرك، ص 559، ح 929.

دهانى كه غذاى مشكوك و حرام وارد آن مى شود، دهانى كه گناهان بزرگى چون دروغ، تهمت و غيبت را مرتكب مى شود، دهانى كه دل دردمندان را مى شكند، دهانى كه پيوسته مسلمانان از شرّ آن در واهمه و عذاب هستند چگونه مى تواند محلّ تلفّظ آيات قرآن باشد؟ تلاوت قرآن بايد از دهانى پاك بگذرد و گرنه آب صاف در يك نهر آلوده، بالاخره آلوده خواهد شد. اگر قرآن از دهان ناپاك بيرون آيد، مصداق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه: «رُبَّ تالٍ للقرآنِ والقرآنُ يَلْعَنُهُ ؛ چه بسا تلاوت كننده قرآن، كه قرآن او را لعن مى كند».(1)

3. پناه بردن به خدا

به هنگام تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده، به خدا پناه برد، چنانكه آمده است: « «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»؛ هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شرّ شيطان مطرود، به خدا پناه بر».(2)

4. تلاوت به صورت ترتيل

قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، و توأم با تفكّر:

« «وَرَتِّلِ القرآنَ تَرْتيلًا»؛ و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان».(3)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنّ الْقرآنَ لايُقْرَأُ هَرْمَةً ولكنْ يُرَتَّلُ تَرْتيلًا، إذا مَرَرْتَ بآيةٍ فيها ذِكْرُ النّارِ، وقَفْتَ عِنْدَها وَتَعَوَّذْتَ باللَّهِ مِنَ النّار؛ قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده توقّف كن و بينديش (و مى انديشى) و به خدا از آتش دوزخ پناه بر».(4)

ص: 116


1- بحارالانوار، ج 92، 184؛ ميزان الحكمه، ماده« قرء»؛ مستدرك الوسائل، ج 1، ص 291.
2- نحل، آيه 98.
3- مزمّل، آيه 4.
4- الكافى، ج 2، ص 617، ح 2؛ وسائل الشيعه، ج 6، ص 216، ح 7770.
5. «تدبّر و تفكّر» در آيات قرآن

قرآن مى فرمايد: « «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»؛ آيا درباره قرآن نمى انديشند».(1)

در حديثى آمده است كه اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند، مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بجا بياورند.

عن أبى عبدالرحمن السّلمي، قال: حدّثنا مَنْ كانَ يُقْرِئنا مِنَ الصّحابَةِ أنَّهُم كانوا يأخُذونَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَشْرَ آياتٍ، فَلا يَأْخُذون في العَشْرِ الآخر حتّى يَعْلَموا ما في هذِه مِنَ العِلْمِ وَالْعَمَلِ.(2)

و در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اعْرِبوا القرآنَ وَالتَمِسُوا غَرائِبَهُ ؛ قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد».(3)

آثار تلاوت قرآن:

1. نورانيّت قلب

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انَّ هذِهِ القُلوبَ تَصْدَأُ كَما يَصْدَأُ الحديدُ. قيلَ: يا رسولَ اللَّه فَما جَلاؤها؟ قال: تَلاوَةُ القرآنِ ؛ اين دلها نيز همانند آهن زنگ مى زند. عرض شد:

اى رسول خدا، صيقل دهنده دلها چيست؟ فرمود: تلاوت قرآن».(4)

2. ايجاد معنويّت در اهل منزل

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما اجتمَعَ قَومٌ في بيتٍ مِنْ بُيوت اللَّهِ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَيَتَدارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ، إلّانَزِلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَةُ، وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الملائِكَةُ

ص: 117


1- نساء، آيه 82.
2- بحارالانوار، ج 92، ص 106.
3- همان مدرك.
4- ارشادالقلوب، ص 78؛ و كنزالعمّال، ح 2441.

وَذكَرهُمُ اللَّهُ فِيمَنْ عِنْدَهُ ؛ هيچ گروهى در خانه اى از خانه هاى خدا براى تلاوت كتاب خدا و مباحثه آن جمع نمى شوند، مگر آنكه آرامش بر آنان فرود مى آيد و رحمت ايشان را فرا مى گيرد و فرشتگان آنان را در ميان مى گيرند».(1)

3. توسعه روزى و حضور ملائكه در منزل

«عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: أميرالمُؤمنين عليه السلام: البَيتُ الذي يُقْرَأُ فيهِ القُرآنُ و يُذْكَرُ اللَّهُ عَزَّوجَلّ فيه، تَكْثُرُ بَرَكتُه وَتَحْضُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَهْجُرُه الشَّياطِينُ وَيضيُ لأهْلِ السَّماءِ كما تُضِي ءُ الكَواكِبُ لأهْلِ الأرْضِ، و إنَّ البَيْتَ الّذي لايُقْرَأُ فِيهِ القُرْآنُ ولا يُذْكَرُ اللَّهُ عزَّوَجَلّ فيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَتَهْجُرُهُ المَلائِكَةُ وَتَحْضُرُهُ الشَّياطِينُ ؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

على عليه السلام فرموده است: خانه اى كه در آن قرآن خوانده مى شود، و نام خدا در آن برده شود، بركت در آن خانه زياد مى شود، وملائكه در آن حضور پيدا مى كنند، و شيطانها از آن خانه دور مى شوند، و براى اهل آسمان مى درخشد همان گونه كه ستارگان براى اهل زمين مى درخشند، و خانه اى كه قرآن در آن خوانده نمى شود و نام خدا در آن برده نمى شود، بركت آن خانه كم است، و ملائكه از آن خانه رانده و دور مى شوند و شيطانها در آن خانه حاضر مى شوند».(2)

شاكيان در قيامت:

در قيامت شاكيانى هستند كه از انسان شكايت مى كنند:

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت نزد خداوند شكايت مى كند و مى گويد:

« «وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»؛ و پيامبر عرضه داشت: پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند».(3)

ص: 118


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 75.
2- اصول كافى، ج 4، ص 413.
3- فرقان، آيه 30.

اين شكايت پيامبر صلى الله عليه و آله امروز نيز هم چنان ادامه دارد، كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى كه عامل پيروزى و حركت و ترقّى است، قرآنى كه برنامه زندگى در آن وجود دارد؛ اين قرآن را رها ساختند و دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند و قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است؛ تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند، و براى افتتاح خانه نو و يا حفظ مسافر و شفاى بيماران و حدّاكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

نقل شده است كه ناپلئون در مورد مسلمانان تحقيق مى كند و مى پرسد: مركز علمى مسلمين كجاست؟ مصر را معرّفى كردند، او پس از ورود به مصر با مترجم عرب به كتابخانه آن شهر وارد شد و گفت: يكى از اين كتابها را براى من بخوان. او دست برد يكى را برداشت ديد قرآن است، باز كرد و اين آيه آمد: « «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ»؛ اين قرآن، به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مى كند».(1)

مترجم آيه را براى ناپلئون ترجمه كرد، پس از آن ناپلئون چند روز پشت سرهم مى آمد و آياتى از قرآن را برايش قرائت و ترجمه مى كردند؛ بعد از آن ناپلئون دو جمله گفت:

الف) اگر مسلمانان از دستور جامع اين كتاب استفاده كنند ذلّت نخواهند ديد.

ب) تازمانى كه اين قرآن بين مسلمين حكومت مى كند، مسلمانان تسليم ما نخواهند شد، مگر اينكه بين آنها و اين قرآن جدايى بيفكنيم.

2. يكى ديگر از شاكيان در روز قيامت قرآن است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ثَلاثَةٌ يَشْكونَ إلَى اللَّهِ عَزَّوجَلّ: مَسْجدٌ خَرابٌ لا يُصَلّي فيه أهلُهُ، وَ عالِمٌ بَيْنَ جُهّالٍ، وَمُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيهِ غُبارٌ، لا يُقْرَءُ فِيه ؛ سه چيز نزد خدا شكايت مى كنند:

مسجدى كه خراب شده و در آن نماز خوانده نمى شود، عالمى كه در بين مردم قرار دارد و از او بهره نمى برند، و قرآنى كه غبار روى آن را گرفته و خوانده نمى شود».(2)

ص: 119


1- اسراء، آيه 9.
2- خصال صدوق، ص 142؛ اصول كافى، ج 4، ص 417.

دوم: نگاه به چهره رسول خدا

دومين چيزى كه حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم و محبوب من است، نگاه كردن به صورت رسول اللَّه است، و اين به چند جهت است:

يكى به خاطر اينكه پدر است و نگاه محبّت آميز به چهره پدر عبادت است. و دوم به خاطر اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عالم است و نگاه به چهره عالم عبادت است و سوم به خاطر اينكه پيامبر است.

سوم: انفاق

اشاره

سومين چيزى كه حضرت زهرا عليها السلام مى فرمايد از دنياى شما اختيار كردم: انفاق در راه خداست.

«انفاق» يك قانون عمومى در جهان طبيعت و در سازمان بدن هر موجود زنده است. به عنوان مثال در طبيعت، خورشيد، نورش را رايگان در اختيار ما و طبيعت مى گذارد، و يا وقتى كه يك دانه در زمين مى افشانيم، هفتاد دانه يا بيشتر از آن را در اختيار ما قرار مى دهد.

در سازمان بدن موجودات نيز به همين صورت است، به عنوان مثال قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلّولها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان، همه از نتيجه كار خود انفاق مى كنند، چرا كه زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.

انسانى كه به خدا پيوسته و به حكم جمله «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» همه روزيها و مواهب را عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود، بلكه خوشحال است، چرا كه مال خدا را به بندگان او بخشيده، امّا نتايج و بركات مادّى ومعنويش را براى خود خريده است؛ اين طرز فكر، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند، و باعث مى شود كه هركس خود را مديون بداند و از مواهبى كه دارد در اختيار همه نيازمندان بگذارد و

ص: 120

همچون آفتاب نورافشانى كند، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشد.

چند نكته در باره انفاق:

1. انفاق، مايه فزونى است نه كاهش؛ قرآن مى فرمايد: « «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»؛ هرچيزى را (در راه او) انفاق كنيد، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند)؛ و او بهترين روزى دهندگان است».(1)

از اين تعبير مى فهميم كه:

اوّلًا: «شى ء» به معناى وسيع كلمه، انواع انفاقها را اعمّ از مادّى و معنوى، كوچك و بزرگ، به هر انسان نيازمند اعمّ از صغير و كبير، همه را شامل مى شود.

ثانياً: انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن مى دهد، چرا كه خداوند تضمين كرده، كه با مواهب مادّى و معنوى خود كه چندين برابر است، جاى آن را پر كند.

در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه مى فرمايد: «يُنادي مُنادٍ كُلَّ لَيْلَةٍ: لِدُوا لِلْموتِ، وَيُنادي مُنادٍ: ابْنُوا للخَرابِ. ويُنادي منادٍ: اللَّهُمَّ هَبْ لِلْمُنْفِقِ خَلَفاً، وَيُنادي مُنادٍ اللّهُمَّ هَبْ لِلْمُمْسِكِ تَلَفاً. وَيُنادي مُنادٍ: لَيْتَ النّاسَ لَمْ يُخْلَقُوا. ويُنادى منادٍ: لَيْتَهُمْ إذ خُلِقوا فَكّروا فِيما لَهُ خُلِقوا؛ هرشب منادى آسمانى ندا مى دهد بزاييد براى مردن. و منادى ديگرى ندا مى دهد بنا كنيد براى ويرانى. و منادى ديگرى ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه انفاق مى كنند عوض قرار ده. و منادى ديگر ندا مى دهد خداوندا براى آنها كه امساك مى كنند عوضى قرار ده. و منادى ديگرى مى گويد: اى كاش مردم آفريده نمى شدند. و منادى ديگرى صدا مى زند اى كاش اكنون كه آفريده شده اند، انديشه مى كردند كه براى چه آفريده شده اند».(2)

در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلْفِ سَخَتْ نَفْسُه بِالنَّفَقَةِ؛ كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود».(3)

ص: 121


1- سبأ، آيه 39.
2- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 39 سوره سبأ.
3- تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 340.

2. انفاق بايد از مال حلال و مشروع باشد، چرا كه خداوند غير آن را قبول نمى كند و بركت نمى دهد.

در حديثى آمده است: شخصى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: دو آيه در قرآن است كه من طبق دستور آن دو آيه عمل مى كنم ولى نتيجه نمى گيرم. امام عليه السلام فرمود: آن دو آيه كدام است؟ عرض كرد: نخست اين سخن خداوند كه مى فرمايد:

« «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم»(1) و من خدا را مى خوانم امّا دعايم مستجاب نمى شود.

آيه ديگر اينكه خداوند مى فرمايد: « «وَمَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»؛ و هرچيزى را (در راه خدا) انفاق كنيد، خدا عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند)؛ و او بهترين روزى دهندگان است»،(2) امّا من در راه خدا انفاق مى كنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند، عايد من نمى شود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آيا فكر مى كنى خداوند از وعده خود تخلّف كرده؟

عرض كرد: نه. فرمود: پس علّت عدم استجابت دعا چيست؟ عرض كرد: نمى دانم.

امام عليه السلام فرمود: ولى من مى دانم كسى كه اطاعت خدا كند در آنچه امر به دعا كرده، و جهت دعا را رعايت كند، اجابت خواهد كرد، عرض كرد: جهت دعا چيست؟

فرمود: نخست حمد خدا مى كنى، و نعمت او را يادآور مى شوى، سپس شكر مى كنى، بعد درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستى، سپس گناهانت را به خاطر مى آورى و اقرار مى كنى و از آنها به خدا پناه مى برى و توبه مى نمايى، اين است جهت دعا.

امّا در مورد آيه دوم، فكر مى كنى خداوند خلف وعده مى كند؟ عرض كرد: نه فرمود: پس چرا جاى انفاق پر نمى شود؟ عرض كرد: نمى دانم، امام عليه السلام فرمود: اگر كسى از شما مال حلالى بدست آورد و در راه حلال انفاق كند، هيچ درهمى را انفاق

ص: 122


1- غافر، آيه 60.
2- سبأ، آيه 39.

نمى كند مگر اينكه خداوند عوضش را به او خواهد داد.(1)

3. صدقه اوّل به دست خدا مى رسد بعد به دست سائل؛ در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «إنّ الصّدقَةَ تَقَعُ في يَدِاللَّهِ قَبْلَ أنْ تَصِلَ إلى يَدِ السائِل ؛ صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار گيرد، به دست خدا مى رسد».(2)

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: «إنّ الصَّدَقةَ لا تَقَعُ في يَدِالْعَبْدِ حتّى تَقَعَ في يَدِ الرَّبِ ؛ صدقه در دست بنده نمى افتد مگر اينكه قبلًا در دست خدا قرار گيرد».(3)

حتّى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند، جز صدقه كه مستقيماً به دست خدا مى رسد.(4)

اين مضمون از طريق اهل سنّت نيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در صحيح مسلم و بخارى آمده است: «هيچ كس از شما صدقه اى از درآمد حلال نمى پردازد- و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد، حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(5)

اين احاديث بيانگر اهميّت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان است.

از بعضى احاديث استفاده مى شود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند، نخست دست خود را به علامت احترام و تعظيم مى بوسيدند، سپس آن را به نيازمندان مى دادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مى دادند بعد از او مى گرفتند و آن را مى بوسيدند و مى بوييدند و به او باز مى گردانيدند، چرا كه با دست خدا روبرو بودند.

ص: 123


1- تفسير برهان، ج 3، ص 354؛ اصول كافى، ج 2، باب الثناء قبل الدعاء، ح 8.
2- تفسير مجمع البيان، ذيل آيه 104 سوره توبه.
3- تفسير عياشى، ذيل آيه 104 سوره توبه.
4- همان مدرك.
5- تفسير المنار، ج 11، ص 33؛ بحارالانوار، ج 96، ص 134.

4. در مورد اثرهاى انفاق روايت هاى فراوانى از معصومين عليهم السلام وارد شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنَّ الصَّدَقَةَ وَصِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّيارَ، وَتَزيدانِ في الأعمارِ؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند».(1)

امام باقر عليه السلام فرموده است: «البِرُّ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ يَنْفِيانِ الفَقْرَ وَيَزيدانِ في العُمُرِ ويَدْفَعانِ عن سَبْعينَ مِيْتَةِ سُوءٍ؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد».(2)

انفاق مانع هلاكت اجتماع است، و هنگامى كه مسأله انفاق فراموش شود و ثروتها در يك قطب جمع شود، افرادى محروم و بينوا به وجود مى آيند، و ديرى نخواهد گذشت كه يك انفجار عظيم در اجتماع به وجود مى آيد كه نفوس و اموال سرمايه داران در آتش آن خواهد سوخت.

5. انفاق نبايد همراه با منّت باشد. قرآن مى فرمايد: « «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»؛ بخششهاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد».(3)

از اين جمله استفاده مى شود كه پاره اى از اعمال ممكن است نتايج اعمال نيك را از بين ببرد و اين همان مسأله «احباط» است.

در اين آيه خداوند انفاق همراه با منّت و آزار را به قطعه سنگى كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد تشبيه مى كند كه بذرهايى در آن افشانده شود و باران درشت به آن برسد و همه خاكها و بذرها را بشويد. اين گونه افراد هم از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و بهره اى نمى برند و هم بذرهايى كه افشانده اند را از دست مى دهند.

انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر خشنودى خدا و پرورش فضايل انسانى و تثبيت اين صفات در درون جان خود، اقدام به انفاق مى كنند.

6. انفاق از آنچه را كه دوست داريد، قرآن مى فرمايد: « «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا

ص: 124


1- تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 354.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 23، ماده« صدقه».
3- بقره، آيه 264.

مِمَّا تُحِبُّونَ»؛ هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد».(1)

در اينكه مقصود از كلمه «برّ» در اين آيه چيست؟ مفسّران نظرات مختلفى دارند.

بعضى آن را به معناى بهشت و بعضى به معناى پرهيزكارى و تقوا، و بعضى به معناى پاداش نيك گرفته اند؛ ولى «برّ» معناى وسيعى دارد و به تمام نيكيها واعمال پاك گفته مى شود. بنابراين يكى از شرايط رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى، انفاق كردن از اموالى است كه انسان علاقه زيادى به آنها دارد.

در ذيل اين آيه در تفاسير آمده است: يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به نام ابوطلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى بسيار مصفّا و زيبا داشت، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر صلى الله عليه و آله به آن باغ مى رفت، از آن آب ميل مى كرد و وضو مى گرفت. علاوه برهمه اينها آن باغ درآمد خوبى براى ابوطلحه داشت. پس از نزول آيه فوق او به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است، و من مى خواهم آن باغ را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بَخٍ بَخٍ ذلِكَ مالٌ رابِحٌ لَك ؛ آفرين برتو، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود» سپس فرمود: من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى، ابوطلحه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را عمل كرد و آن را درميان بستگان خود تقسيم كرد.(2)

7. خداوند مجازات ثروت مندانى كه انفاق نمى كنند را بيان كرده و مى فرمايد:

« «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ* يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ»؛ و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و

ص: 125


1- آل عمران، آيه 92.
2- تفسير مجمع البيان و صحيح مسلم و صحيح بخارى ذيل آيه مورد بحث.

پنهان) مى سازند و در راه خدا انفاق نمى كنند، آنها را به عذاب دردناكى بشارت بده، در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند؛ (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد (و گنجينه ساختيد!) پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!».(1)

بعضى معتقدند اينكه خداوند در ميان تمام اعضاى بدن تنها «پيشانى» و «پشت» و «پهلو» را ذكر كرده، به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را درهم مى كشيدند و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خوددارى مى كردند و گاهى به آنان پشت مى نمودند.(2)

جابربن عبداللَّه انصارى مى گويد: روزى نماز عصر را با پيغمبر صلى الله عليه و آله خوانديم.

اصحاب اطرافش نشسته بودند ناگاه پيرمردى خدمت رسول خدا رسيد كه لباس كهنه اى پوشيده بود و از شدّت پيرى و ناتوانى نمى توانست بر جاى خودش قرار گيرد.

پيغمبر متوجّه او شد و از احوالش پرسيد؛ عرض كرد: يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مردى گرسنه هستم سيرم كن، برهنه ام لباسى به من عطا كن، تهى دستم چيزى به من بده، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من اكنون چيزى ندارم ولى تو را به جايى راهنمايى مى كنم شايد حاجتت برآورده شود، برو به منزل شخصى كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند؛ برو به خانه دخترم فاطمه عليها السلام شايد به تو چيزى عطا كند. سپس به بلال فرمود: پيرمرد ناتوان را به خانه فاطمه راهنمايى كن.

بلال به اتّفاق پيرمرد به خانه فاطمه رفتند. پيرمرد عرض كرد سلام بر شما اى خانواده نبوّت و مركز نزول فرشتگان. فاطمه عليها السلام جوابش را داد و فرمود كيستى؟

عرض كرد: فقيرى هستم كه به خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوى شما فرستاد.

ص: 126


1- توبه، آيه 34 و 35.
2- تفسير نمونه ذيل آيه 34 و 35 سوره توبه.

اى دختر پيغمبر من هم گرسنه ام هم برهنه ام و هم فقيرم لطفاً من را بى نياز كنيد.

حضرت فاطمه كه هيچ غذايى در خانه سراغ نداشت، پوست گوسفندى را كه فرش امام حسن و امام حسين عليه السلام بود به پيرمرد داد.

پيرمرد عرض كرد: اين پوست چگونه نياز من را برطرف مى كند؟ حضرت فاطمه عليها السلام گلوبندى را كه دختر عمويش به وى هديه كرده بود به او داد و فرمود: اين را بفروش و زندگى خودت را با آن تأمين كن.

پيرمرد برگشت و جريان را خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد. آن حضرت گريست و فرمود: گردن بند را بفروش تا خدا به بركت عطاى دخترم براى تو گشايشى فراهم سازد. عمّار ياسر از رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه گرفت كه آن گردن بند را خريدارى كند.

از پيرمرد پرسيد آن را چقدر مى فروشى؟ گفت: به بهاى آن كه شكمم را از نان و گوشت سير كنى، و يك برد يمانى بر تنم بپوشانى تا با آن نماز بخوانم، و يك دينار پول بدهى تا مرا نزد اهل و عيالم برساند. عمّار گفت: من اين گردن بند را به بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و يك حيوان سوارى و نان و گوشتى كه تو را سير كند مى خرم. پيرمرد گردن بند را به عمّار فروخت و پولش را تحويل گرفت و خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشت. حضرت از او پرسيد: آيا نيازت برطرف شد؟

عرض كرد: آرى، به بركت عطاى فاطمه عليها السلام بى نياز شدم. حضرت فرمود: خدا در عوض، به فاطمه عطايى بكند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد. و بعد به اصحابش فرمود: خدا در اين دنيا چنين عطايى را به فاطمه كرده است، زيرا پدرى مثل من و شوهرى مثل على و فرزندانى چون حسن و حسين به او داده است. وقتى عزرائيل فاطمه را قبض روح مى كند و در قبر از او بپرسند پيغمبرت كيست؟ جواب مى دهد: پدرم. و اگر بپرسند: امامت كيست؟ جواب مى دهد: شوهرم على عليه السلام.

خدا گروهى از ملائكه را مأموريّت داده كه بعد از مردنش پيوسته بر او و پدر و

ص: 127

شوهر و فرزندانش درود مى فرستند. آگاه باشيد كه هركس مرا بعد از وفات زيارت كند مثل آن است كه در زمان حيات به زيارتم آمده باشد و هركس به زيارت فاطمه ام برود مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد.

عمّار گردن بند را گرفت و خوش بو نمود و در پارچه يمانى گذاشت و به غلامش گفت: اين را ببر خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم كن، خودت را نيز به آن حضرت بخشيدم. وقتى غلام پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت، حضرت مال را با غلام به فاطمه بخشيد.

فاطمه گردن بند را گرفت و غلام را آزاد نمود، هنگامى كه غلام ديد آزاد شده است، خنديد. علّت خنده اش را پرسيدند، جواب داد: از بركت اين گردن بند مرا شگفت آمد، زيرا گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشش داد و تهى دستى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد نمود، در حالى كه باز به صاحبش رسيد.(1)

ص: 128


1- بحارالانوار، ج 43، ص 56.

26: عفو و گذشت

اشاره

قال على عليه السلام: «الْعَفْوُ يُفْسِدُ مِنَ الَّلئيمِ بِقَدْرِ اصْلاحِهِ مِنَ الْكريمِ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «عفو و گذشت افراد لئيم و پست را فاسد مى كند، به همان اندازه كه افراد با فضيلت را اصلاح مى نمايد».

يكى از بزرگ ترين فضايل اخلاقى، عفو و گذشت و ترك انتقام جويى به هنگام قدرت است. ادامه حيات اجتماعى مبتنى بر عفو و گذشت است، زيرا اگر همه مردم در گرفتن حقوق خويش سخت گير باشند و از كوچك ترين لغزشى چشم پوشى نكنند، زندگى بسيار تلخ خواهد شد و روح صفا و صميميّت به كلّى از ميان جامعه رخت بر خواهد بست.

بسيارى از مردم كنيه ها را در سينه هاى خود پنهان مى كنند و در انتظار روزى هستند كه بر دشمن خود پيروز شوند و چندين برابر انتقام بگيرند، و از همه بدتر اينكه گاه به اين صفت زشت افتخار هم مى كنند.

غارتها، هتك ناموسها، قتل عامها به طور معمول زاييده همين خوى زشت

ص: 129


1- بحارالانوار، ج 77، ص 419؛ كنزالفوائد، ج 2، ص 182؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 270.

حيوانى است. امّا سيره انبيا اين بوده است كه هنگام پيروزى حتّى الامكان گذشته ها را با آب عفو بشويند و دشمنان سرسخت را از اين طريق به دوستان صميمى مبدّل سازند. آيات و روايات فراوانى در بيان فضيلت عفو، و نكوهش از روح انتقام جويى وجود دارد، و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام گواه بسيار زنده اى بر اين معناست كه نمونه هايى از آيات و روايات و سيره معصومين عليهم السلام را بيان مى كنيم.

عفو در قرآن:

قرآن مى فرمايد: « «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»؛ (به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، به نيكيها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن)».(1)

اين سه دستور كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله داده شده، بيانگر اهميّت عفو و گذشت است. دستور اوّل توصيه به عفو مى كند. دستور دوم اشاره به اين دارد كه بيش از آنچه مردم قدرت دارند از آنها نخواهد. و در دستور سوم توصيه به بى اعتنايى نسبت به مزاحمتهاى جاهلان است كه آن نيز آميخته با نوعى عفو و گذشت مى باشد.

در حديثى آمده است كه وقتى آيه فوق نازل شد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: منظور از اين آيه چيست؟ و چه كارى بايد انجام دهد؟ جبرئيل عرض كرد:

نمى دانم بايد از درگاه خداوند سؤال كنم. بار ديگر برگشت و عرض كرد: «انَّ اللَّهَ سَيَاْمُرُكَ انْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تُعْطِيَ مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ ؛ خداوند به تو دستور مى دهد كسى را كه به تو ستم كرده عفو كنى و كسى كه تو را محروم كرده مشمول عطاى خود سازى و كسى كه از تو بريده با او پيوند محبّت برقرار كنى».(2)

ص: 130


1- اعراف، آيه 199.
2- تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 512.

« «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند، آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است».(1)

اين آيه ناظر به جريان افك است يعنى تهمتى كه بعضى از منافقان به يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله زده بودند و از اين طريق مى خواستند حيثيّت پيامبر و اسلام را زير سؤال ببرند و نشان مى دهد كه عفو و گذشت درباره همه مطلوب است، حتّى گناه كاران و آلودگان؛ زيرا اين آيه زمانى نازل شد كه گروهى از اصحاب بعد از داستان افك قسم ياد كردند به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند كمك مالى نكنند. اين آيه نازل شد و آنها را از شدّت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد.(2)

به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه عفو به معناى گذشت است امّا «صَفْح» علاوه بر گذشت، به روى خود نياوردن و ترك ملامت است كه مرحله اى بالاتر از گذشت مى باشد.

عفو در روايات:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى مى فرمايد:

«اذا كانَ يومُ القِيامَةِ نادى مُنادٍ: مَنْ كانَ اجْرُهُ عَلىَ اللَّهِ، فَلْيَدْخُلِ الْجَّنَةَ، فَيُقالُ: مَنْ ذَالذّى اجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؟ فَيُقالُ: الْعافونَ عَنِ النّاسِ فَيَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حسابٍ ؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود ندا دهنده اى صدا مى زند هركس اجر او بر خداست وارد بهشت شود، گفته مى شود چه كسى اجرش بر خداست؟ در پاسخ مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، و آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند».(3)

ص: 131


1- نور، آيه 22.
2- براى آگاهى بيشتر از داستان افك به تفسير نمونه، ج 14، ص 394، ذيل آيه 11 سوره نور مراجعه نماييد.
3- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 379.

2. امام على عليه السلام مى فرمايد: «الْعَفْوُ تاجُ الْمَكارِمِ ؛ عفو و گذشت تاج فضايل اخلاقى است».(1)

مى دانيم تاج هم نشانه عظمت و قدرت است و هم زينت، كه بر بالاترين عضو بدن يعنى سر گذاشته مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه عفو و گذشت در ميان همه فضايل اخلاقى موقعيّت خاصّى دارد.

3. باز هم امام على عليه السلام مى فرمايد: «شَرُّ النّاسِ مَنْ لايَعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَلا يَسْتُرُ الْعَوْرَةَ؛ بدترين مردم كسى است كه از لغزشها نمى گذرد و عفو نمى كند، و عيوب مردم را نمى پوشاند».(2)

4. عفو مايه عزّت است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «عَليكُمْ بِالْعَفْوِ فَانَّ الْعَفْوَ لايَزيدُ الْعَبْدَ الّا عِزّاً فَتَعا فَوْا يُعِزُّكُمُ اللَّهُ ؛ عفو و بخشش را شيوه خود قرار دهيد، زيرا گذشت جز به عزت انسان نمى افزايد، پس نسبت به يكديگر گذشت داشته باشيد تا خدا شما را عزيز كند».(3)

5. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مُرُوَّتُنا أهْلَ البيتِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا و اعْطاءُ مَنْ حَرَمَنا؛ روش مردمى ما خاندان عبارت است از: عفو و گذشت نسبت به كسانى كه بر ما ستم كرده اند و بخشش به كسانى كه از ما دريغ داشته اند».(4)

انواع عفو:

فضيلت عفو و گذشت به عنوان يك اصل از نظر شرع، عقل، كتاب و سنّت جاى ترديد نيست؛ امّا اين بدين معنا نيست كه استثنايى نداشته باشد، بلكه مواردى پيش

ص: 132


1- شرح غررالحكم، ج 1، ص 140، ح 520.
2- شرح غررالحكم، ج 4، ص 175، ح 5735.
3- الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص 75؛ و اصول كافى، ج 2، ص 108، ح 5.
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 523؛ تحف العقول، حكمت 26؛ بحارالانوار، ج 71، ص 401.

مى آيد كه عفو و گذشت سبب جرأت جانيان و جسارت خاطيان مى شود كه در اين صورت بايد از عفو و گذشت صرف نظر كرد و به مجازات عادلانه پرداخت. حديثى كه در اوّل بحث يادآور شديم به اين استثنا اشاره دارد كه عفو و گذشت، افراد لئيم و پست را فاسد مى كند به همان اندازه كه افراد با فضيلت را اصلاح مى كند. اين حديث دو معنا دارد:

اوّل: آدم كريم وقتى عفو مى كند، عفوش سبب اصلاح است، چون جلب محبّت مى كند و اصلًا به ياد نمى آورد و فراموش مى كند، امّا لئيم عفوش آميخته با منّت و آزار است و در مناسبتهاى مختلف به يادش مى آورد و آزارش مى دهد؛ به عنوان مثال اگر به فقير چيزى نمى دهى لااقل با او نيكو سخن بگو و عذر خواهى كن و بگو اى كاش مى توانستم به تو كمك كنم، اين كار بهتر از صدقه اى است كه اذيت و آزار را به دنبال داشته باشد و بگويد: اين پول را بگير و ديگر اينجا نيا و مزاحم من نشو، زيرا اين كار باعث مى شود كه تمام آثار كمك كردن از بين برود.

دوم: انسان كريم را وقتى عفو مى كنى، باعث اصلاحش مى شود، در رفتارش تجديد نظر مى كند، امّا آدمهاى لئيم را اگر عفو كنى جسورتر مى شود.

نكته ديگر اينكه عفو در مسائل شخصى پسنديده است، امّا در مسائل عمومى و حقوق الهى نكوهيده و مذموم است. چرا كه سنّت و روش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه متجاوز به حقوق الهى را مجازات مى كرد، و حدّ خدا را جارى مى ساخت و شفاعت هيچ شفاعت كننده اى را نمى پذيرفت. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم:

الف) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «كانَ لِأُمِّ سَلَمَةٍ زوج النبيّ صلى الله عليه و آله أمَةٌ فَسَرَقَتْ مِنْ قَوْمٍ، فَأتِيَ بِها النّبِيّ صلى الله عليه و آله، فَكَلَّمَتْهُ أمُّ سَلَمَةٍ فيها، فقال النّبيّ صلى الله عليه و آله: يا أمّ سَلَمَة هذا حَدٌ من حُدودِ اللَّهِ لايَضِيعُ فَقَطَعَها رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ؛ امّ سلمه همسر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كنيزى داشت كه سرقت كرده بود. كسانى كه مال آنها غارت شده بود حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمدند تا آن كنيز را مجازات كند. أمّ سلمه درباره كنيز خود نزد پيامبر شفاعت كرد، آن

ص: 133

حضرت فرمود: اين حدّى است از حدود الهى كه نبايد ناديده گرفت. سپس دست كنيز را قطع كرد».(1)

ب) زنى از خاندان اشراف به نام فاطمه مرتكب سرقت شد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد حدّ الهى را درباره او جارى كنند، قبيله بنى مخزوم از اين جريان به شدّت ناراحت شدند و كوشيدند تا به هر وسيله ممكن مانع اجراى حد شوند، به اين جهت از اسامة بن زيد كه مورد توجّه رسول خدا بود تقاضا كردند كه با آن حضرت در اين باره صحبت كند و از ايشان تقاضاى عفو نمايد. هنگامى كه اسامه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره گفتگو كرد، حضرت سخت ناراحت شد و فرمود: آيا درباره حدّى ازحدود خداشفاعت مى كنى؟ سپس از جا حركت كرد وضمن خطبه اى فرمود: اى مردم علّت اينكه ملّتهاى قبل از شما هلاك شدند، اين بود كه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد، او را مجازات نمى كردند، امّا اگر از مردم ضعيف و گمنام كسى دزدى مى كرد، حكم خدا را اجرا مى كردند. سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه دست به چنين كارى بزند، حكم خدا را درباره او نيز اجرا مى كنم چرا كه در برابر قانون خدا فاطمه مخزومى با فاطمه محمّدى يكسان است.(2)

سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام در زمينه عفو

هنگامى كه ابوسفيان و عبدالله بن اميّه اظهار پشيمانى كردند، امام على عليه السلام به آنها فرمودند: برويد در مقابل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و همان جمله اى كه برادران يوسف در مقابل عذرخواهى از حضرت يوسف اظهار داشتند بر زبان جارى كنيد، پيامبر شما را خواهد بخشيد. آنها خدمت رسول خدا آمده و گفتند: « «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّالَخَاطِئِينَ»؛ به خداسوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيده؛ و ماخطاكاربوديم».(3)

ص: 134


1- وسائل الشيعه، ج 18، ص 332.
2- صحيح مسلم، ج 5، ص 114.
3- يوسف، آيه 91.

سپس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى عفو كردند. حضرت اين آيه را تلاوت فرمود و از خطاى آنها درگذشت: « «لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمْ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»؛ امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست، خداوند شما را مى بخشد؛ و او مهربانترين مهربانان است».(1)

همچنين هنگامى كه سپاهيان آن حضرت مكّه را فتح كردند و خواستند وارد شهر شوند، يكى از آنان به نام سعدبن عبّاده كه فرمانده سپاه بود- شعار مى داد:

«الْيَوْمَ يومُ الْمَلْحَمَه اليَومُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَه ؛ امروز روز جنگ و نبرد است، امروز زنها اسير مى شوند».

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين شعار با خبر شد، سخت بر آشفت و به على عليه السلام دستور داد پرچم را از دست سعد بگيرد و او را از مقام فرماندهى عزل كرد، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بَلِ الْيَوْمَ يومُ الْمَرْحَمَةِ؛ امروز روز رحمت و بخشش است».(2)

در حديثى كه در كتب شيعه و سنّى در ذيل آيه 134 سوره آل عمران نقل شده مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين عليهما السلام به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت، امام عليه السلام از روى خشم سربلند كرد، كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ». امام فرمود: خشم خود فرو بردم، عرض كرد:

«وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»

. فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، گفت:

«وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».

امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.(3)

ص: 135


1- يوسف، آيه 92.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 272.
3- تفسير درّالمنثور و نورالثقلين ذيل آيه 134 سوره آل عمران؛ براى مطالعه بيشتر در زمينه عفو به كتاب اخلاق در قرآن، ج 3، تأليف آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى مراجعه شود.

ص: 136

27: عفّت

اشاره

قال على عليه السلام: «تَمامُ الْعَفافِ الرِّضا بِالْكَفافِ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «كمال عفت اين است كه انسان به آنچه كه دارد راضى باشد».

عفّت در لغت به معناى خوددارى و امتناع است (2) و در اصطلاح به معناى خوددارى از شهوت رانى حرام است.

راغب در مفردات مى گويد: «العِفَّةُ حُصولُ حالَةٍ لِلنَّفْسِ تَمْتَنِعُ بِها عن غَلَبَةِ الشَّهْوَةِ، وَالمُتَعَفِّفُ، المُتَعاطِى لِذلِكَ بِضَرْبٍ مِنَ المُمارِسَةِ وَالقَهْرِ وَأصْلُه الاقْتِصارُ على تَناوُلِ الشَّى ءِ القَليلِ ؛ عفت، بوجود آمدن حالتى براى نفس انسان است كه او را از غلبه يافتن شهوت حفظ مى كند و عفيف كسى است كه اين حالت را بر اثر تمرين و تلاش بدست مى آورد و ريشه آن اكتفا كردن بر استفاده از امكانات كم است».(3)

در ميان علماى علم اخلاق معروف است كه اخلاق فضيلت ميانه و معتدلى است بين افراط و تفريط اخلاقى كه رذيله هستند. آنها براى اخلاق معتقد به چهار

ص: 137


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419.
2- مجمع البحرين، مادّه« عفّت».
3- مفردات راغب، شماره 339.

خلق اصلى هستند كه عبارتند از: شجاعت، عفّت، حكمت و عدالت كه اساس و پايه تمام علم اخلاق است، پس عفّت فضيلت و حدّ اعتدال قوّه شهويّه است آن هم به معناى عام كلمه كه هر جاذبه اى را نسبت به چيزى قوّه شهويّه مى گويند مانند جاذبه مال، مقام، شهوت جنسى و غيره كه اگر از حد بگذرد، حرص است و اگر به حدّ اعتدال نرسد، تنبلى و ركورد است و اگر حدّ اعتدال باشد عفاف است.

مى گويند ثروتهاى دنيا در سه مرحله مصرف مى شود:

اوّل: ضرورتهاست كه حداقل ضروريات زندگى لباس، غذا، و مسكن است.

دوم: مسير رفاهى است كه مقدارى از مرحله اوّل بالاتر است.

سوم: شهوت و هوسهاست، آمار نشان مى دهد كه قسمت عمده اموال دنيا در اين مرحله مصرف مى شود.

اگر زندگى كسى مرحله اوّل باشد بارش سبك است و اگر دومى و معتدل باشد عفيف است و اگر به مرحله سوم رسيد مايه بدبختى است و بار به قدرى سنگين است كه از طريق مشروع قابل حل نيست و حلال و حرام با هم مخلوط مى شود.

انسان بايد قانع باشد در غير اين صورت حدّى براى توقّف ندارد.

عفّت نيز مانند ساير صفات كمال، از مراتبى برخوردار است، كه بالاترين مرتبه آن، خوددارى و پرهيز از تمام محرّمات و نافرمانيهاست و به پرهيز از محرّمات شهوانى محدود نمى شود.

حضرت على عليه السلام به محمّدبن ابى بكر فرمود:

«اعْلَم أَنَّ أفضَلَ العِفَّةِ الوَرَعُ فى دينِ اللَّهِ وَ العَمَلُ بِطاعَتِهِ ؛ بدان كه برترين پاكدامنى پرهيزگارى در دين خدا و عمل به طاعت پروردگار است».(1)

بنابراين خوددارى از شهوت حرام، از بزرگترين و دوست داشتنى ترين مراتب عفّت است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أحَبُّ الْعفافِ الَى اللهِ تعالى، عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ

ص: 138


1- بحارالانوار، ج 77، ص 390.

الْفَرجِ ؛ محبوب ترين پاكى نزد خداى تعالى، پاكى شكم و شهوت جنسى است».(1)

امام على عليه السلام خطاب به كميل مى فرمايد: «يا كُمَيْلُ انَّ احَبَّ ما تَمْتَثِلُهُ العِبادُ إلى اللَّهِ بَعْدَ الإقرارِ بِهِ وبأَوْليائِهِ التَّعَفُّفُ وَالتَّحَمُّلُ والاصْطِبارُ؛ محبوب ترين چيزى كه بندگان خدا اطاعت فرمانش را در آن مى كنند بعد از اقرار به خدا و اوليايش سه چيز است:

عفّت، تحمّل و صبر».(2)

و از آن حضرت مى خوانيم: «ما الُمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللَّه بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أن يَكونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلائِكةِ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد امّا خويشتندارى مى كند، چنين شخصى نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان خدا باشد».(3)

هرچه عفّت بيشتر شود، حيا هم بيشتر مى شود و درجه غيرت هركس به اندازه درجه عفّت اوست و ميزان عفّت هر كس به قدر غيرت اوست.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «دَليلُ غِيْرَةِ الرَّجُلِ عِفَّتُهُ ؛ پاكدامنى مرد دليل بر غيرت مند بودن اوست».(4)

و فرمود: «...

وَعِفَّتُه على قَدْرِ غِيرَتِهِ ؛ و پاكدامنى او به ميزان غيرت اوست».(5)

و فرمود: «مَنْ عَفَّتْ أَطْرافُهُ حَسُنَت أوصافُهُ ؛ كسى كه چشمش را پاك نگه دارد اوصاف و اخلاقش نيكو گردد».(6)

و نيز فرمود: «لا تَكْمُلُ المَكارِمُ، إلّابالعَفافِ والإيثارِ؛ فضايل اخلاقى جز با پاكدامنى و ايثار كامل نمى گردد».(7)

ص: 139


1- تنبيه الخواطر، ص 282.
2- تحف العقول، ص 167 با ترجمه.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، 474.
4- غررالحكم، شماره 5408.
5- نهج البلاغه، كلمات قصار، 47؛ بحارالانوار، ج 70، ص 4.
6- غررالحكم، شماره 5428.
7- همان مدرك، شماره 5418.

و فرمود: «الْعَفافُ يَصونُ النَّفْسَ وَ يُنَزِّ هُها عَنِ الدَّنايا؛ پاكدامنى نفس را محافظت كرده و آن را از پستها دور نگه مى دارد».(1)

و فرمود: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ، وَ عَظُمَ عِندَاللَّهِ قَدرُهُ ؛ هركس پاكدامنى پيشه كند، بار گناهانش سبك مى شود و مقامش نزد خداوند بالا مى رود».(2)

و فرمود: «إذا أَرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً أعَفَّ بَطنَهُ وَ فَرْجَهُ ؛ هنگامى كه خداوند نسبت به كسى اراده نيكى داشته باشد، شكم و دامن او را پاك مى گرداند».(3)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عِفّوا عَن نِساءِ النّاسِ، تَعِفَّ نِساؤُكُم ؛ نسبت به زنان مردم پاكدامن باشيد تا نسبت به زنان شما پاكدامن باشند».(4)

پيامدهاى بى عفّتى (شهوت رانى):

1. فرجام سياه

شهوت مانند مارى خوش خط و خال است كه به محض نزديك شدن و تماس با آن، زهر خود را تزريق مى كند. لذا بايد مواظب بود تا براى برخوردارى از لذّتى آنى و فانى، به دامى بزرگ و طولانى گرفتار نشويم.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «أَوَّلُ الشَّهْوَةِ طَرَبٌ وَ آخِرُها عَطَبٌ ؛ ابتداى شهوت شادى است و پايان آن هلاكت و نابودى است».(5)

2. اندوه فراوان

انسان با پرده درى و باز گذاشتن درهاى اعضا و جوارح خود هميشه در حال نياز

ص: 140


1- غررالحكم، شماره 5420.
2- همان مدرك، شماره 5426.
3- همان مدرك، شماره 9263.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 270.
5- غررالحكم، شماره 6946.

و تشنگى است، اين حالت روانى منشأ افسردگيها، اندوه ها و غصّه هاى نامحدود مى شود و چنين انسان تشنه اى دائم به خيال آب، چشم به سراب دارد.

على عليه السلام مى فرمايد: «كَمْ مِنْ فَرِحٍ افضى به فَرَحُهُ الى حُزْنٍ مُخَلَّدٍ؛ چه شادمانيهاى زيادى كه شادى آن به اندوه جاودانى ختم مى شود».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تُورِثُ حُزناً طَويلًا؛ چه شهوتهايى كه لذتش ساعتى بيش نيست، امّا اندوهى طولانى در پى دارد».(2)

3. بردگى روح

انسانى كه زمام خود را به دست اعضا و جوارحش بسپارد، به اسارت آنها در مى آيد.

على عليه السلام مى فرمايد: «عَبْدُ الشَّهْوَةِ أسيرٌ لا يَنْفَكُّ أسْرُهُ ؛ بنده شهوت، اسيرى است كه هرگز از اسارت بيرون نيايد».(3)

ص: 141


1- غررالحكم، شماره 7395.
2- بحارالانوار، ج 77، ص 82.
3- غررالحكم، شماره 6966.

ص: 142

28: ياد خدا بودن

اشاره

قال علىّ عليه السلام: «كلُّ قَولٍ لَيْسَ لِلّهِ فيهِ ذِكْرٌ فَلَغْوٌ، و كُلُّ صَمْتٍ لَيْسَ فيه فِكْرٌ فَسَهْوٌ، وكلُّ نَظَرٍ لَيْسَ فيه اعْتِبارٌ فَلَهْوٌ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «هر سخنى كه ذكر خدا در آن نباشد بيهوده است، و هر سكوتى كه در آن فكر كردن نباشد سهوست، و هر نظرى كه در آن عبرت نباشد لهوست».

امام على عليه السلام ترسيم مهمّى از يك انسان مؤمن و آگاه كرده كه مطابق آن انسان داراى سه حالت است: يا متكلّم است يا ساكت و يا نظر به چيزهايى در خارج مى كند؛ مؤمن در اين سه حالت بايد سه برنامه داشته باشد، اگر سخن مى گويد، سخنى از خدا بگويد و ذكرى از خدا در او باشد؛ اگر سكوت مى كند، سكوتش آميخته با تفكر باشد؛ و اگر نگاه مى كند، نگاهش عبرت باشد. سخنى كه خالى از ذكر باشد لغوست و سكوتى كه خالى از فكر باشد سهوست و نظرى كه خالى از عبرت باشد لهوست. اگر بتوانيم اين برنامه را در زندگى رعايت كنيم، زندگى ما عوض مى شود، يعنى اگر سخن مى گوييم ياد خدا باشد چرا كه اگر انگيزه الهى در آن

ص: 143


1- بحارالانوار، ج 74، ص 406.

باشد؛ درس، كار و خريد و فروش ذكر خدا مى شود، و سكوتهايى كه مى كنيم، درباره اولياء اللَّه، معاد و يا مسائلى كه انگيزه الهى دارد فكر كنيم در اين صورت فكرمان هم خدايى مى شود. نگاهمان هم اگر داراى انگيزه الهى باشد ذكر اللَّه است.

مهم اين است كه اين قلب نميرد و زنده باشد؛ زنده ماندن قلب هم به ذكر، فكر و عبرت ميسّر مى گردد.

در كتاب «سفينة البحار» مادّه «وعظ» از «امالى صدوق» نقل مى كند كه: «روى أنّهُ كتَب هارونُ الرّشيدُ إلى أبى الحسَنِ موسى بن جعفر عليه السلام: عِظْنِى و أَوْجِزْ، فكتَب إليه: ما مِنْ شَيْ ءٍ تَراهُ عَيْنُكَ إلّاوفيه مَوْعِظَة؛ هارون الرشيد براى موسى بن جعفر عليه السلام نامه نوشت كه مرا موعظه كن. امام عليه السلام در جواب نوشت: آنچه چشمت مى بيند موعظه است» يعنى تمام اتفاقاتى كه در اطراف تو رخ مى دهد ديدن آن براى تو موعظه است.

در دعاى روز چهارم ماه مبارك رمضان مى خوانيم: «اللّهُمَّ ... وَاذِقْنى فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ ؛ خدايا شيرينى ذكر و ياد خويش را به من بچشان».

از آنجا كه عوامل غفلت در زندگى مادّى بسيار فراوان است و نيروها و وسوسه هاى شياطين از هر طرف به سوى انسان حمله ور مى شود، براى مبارزه با آن راهى جز ذكر كثير نيست و ذكر زياد يعنى توجّه به خدا با تمام وجود.

« «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً* وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد».(1)

بايد در همه حال به ياد خدا بود. به هنگام عبادت، صحنه هاى گناه، به هنگام نعمت و به هنگام بلا و مصيبت. در حديثى كه در «صحيح ترمذى» و «مسند احمد» از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است چنين مى خوانيم: از آن حضرت پرسيدند: «أىُّ العِبادِ أفْضَلُ درجةً عِنْدَاللَّه يومَ القِيامَةِ؛ كدام يك از بندگان در روز

ص: 144


1- احزاب، آيه 41 و 42.

قيامت مقامشان از همه برتر است؟» فرمود: «الذاكِرون اللَّهَ كثيراً؛ آنها كه خدارا بسيار ياد مى كنند». ابو سعيد مى گويد: عرض كردم: «يا رسول اللَّه و مِنَ الغازى في سَبيلِ اللَّه؟؛ آيا چنين كسانى حتى از جنگجويان راه خدا مقام بالاترى دارند؟» فرمود: «لو ضَرَبَ بسَيفِهِ في الكُفّارِ وَالمُشْرِكينَ حتّى يَنْكَسِرَ وَيَخْتَضِبَ دَماً، لكانَ الذّاكِرونَ اللَّهَ أفْضَلَ درَجةً مِنه ؛ اگر با شمشيرش آنقدر بر پيكر كفّار و مشركين بزند كه شمشيرش بشكند و با خون رنگين شود، آنها كه بسيار ياد خدا مى كنند از او برترند».(1)

چرا كه جهاد خالصانه نيز بدون ذكر كثير خداوند ممكن نيست.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كُلّ أحَدٍ يَموتُ عطشاناً إلّاذاكِر اللَّه ؛ هر كسى هنگام مرگ تشنه جان مى دهد مگر كسى كه ذاكر خدا باشد».(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «يَموتُ الُمؤمِنُ، بِكُلِّ مِيْتَةٍ، يَمُوتُ غَرَقاً، وَيَمُوتُ بِالهَدْمِ، ويُبْتَلى بِالسَّبْعِ، وَيَمُوتُ بِالصّاعِقَةِ، ولا يُصِيب ذاكِرَاللَّه ؛ شخص مؤمن ممكن است با هر مرگى بميرد، غرق شود و يا دچار حيوان درنده شود و يا صاعقه او را فرا بگيرد، امّا شخص ذاكر هرگز با اين گونه مرگها نمى ميرد».(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: زمانى كه حضرت موسى بن عمران با خداوند مناجات مى كرد عرض كرد: «يا رَبّ أبَعيدٌ أنتَ مِنّى فأُنادِيكَ أم قَريبٌ فأُناجِيكَ؟؛ آيا از من دورى تا با صداى بلند تو را بخوانم يا نزديك هستى تا اينكه با تو نجوى كنم؟»

«فأوحى اللَّه جلّ جلاله: أنا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنى ؛ خداوند مى فرمايد: من همنشين كسى هستم كه مرا ياد مى كند».(4)

ياد خدا براى روح انسان غذاست و تنها با ياد خداست كه دلها آرام مى گيرد:

« «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»».(5)

ص: 145


1- تفسير نمونه، ج 17، ص 351.
2- بحارالانوار، ج 81، ص 240؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 413.
3- همان مدرك، ج 93، ص 162؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 414.
4- همان مدرك، ج 93، ص 153؛ ميزان الحكمه، ج 3، ص 415.
5- رعد، آيه 28.

ونتيجه آرامش و اطمينان قلب همان است كه در سوره فجر آمده است: « «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً* فَادْخُلِى فِى عِبَادِى* وَادْخُلِى جَنَّتِي»».(1)

براى ذكر خداوند حدّى نيست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَا مِنْ شَيْ ءٍ إلّاوَلَهُ حَدٌّ يَنتَهي إلَيْهِ إلّاالذِّكْرُ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهي إلَيْهِ ؛ براى هر چيزى حدّى است كه منتهى به آن مى شود جز ذكر خدا كه براى آن حدّى نيست» سپس افزود: خداوند فرايضى را واجب كرده و هركه آن را بجا آورد، همان حد و انتهاى آن است؛ ماه رمضان را هر كس روزه بگيرد حدش انجام گرديده و حج نيز همينطور، جز ذكر خدا كه خداوند به كم آن راضى نيست و براى آن حدّى قائل نشده، سپس به عنوان شاهد اين آيه را خواند كه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً».(2)

و امام عليه السلام در توضيح اين روايت مى فرمايد: پدرم امام باقر عليه السلام فراوان ذكر خدا مى كرد، با او راه مى رفتيم ذكر خدا مى گفت، به هنگام غذا خوردن به ذكر خدا مشغول بود، هنگامى كه با مردم سخن مى گفت از ذكر خدا غافل نمى شد و ما را به ذكر خدا فرمان مى داد، در پايان فرمود: خانه اى كه قرآن در آن تلاوت شود و ذكر خدا در آن گفته شود، بركتش زياد خواهد شد و فرشتگان در آن حضور مى يابند و شيطان ها از آن فرار مى كنند؛ براى اهل آسمان مى درخشد همانگونه كه ستاره براى اهل زمين درخشان است، امّا خانه اى كه در آن تلاوت قرآن و ذكر خدا نيست، بركاتش كم و فرشتگان از آن فرار مى كنند؛ و شيطان ها در آن حضور دائم دارند.(3)

ص: 146


1- فجر، آيه 27- 30.
2- احزاب، آيه 41.
3- اصول كافى، ج 2، كتاب الدعاء« باب ذكر اللَّه عزوجل».

انواع ذكر:

1. ذكر لفظى: زبان به ذكر خدا مشغول باشد.

2. ذكر قلبى: باطن آدمى مشغول به ذكر باشد. ذكر قلبى مى تواند با ذكر زبانى همراه باشد كه در اين صورت نورانيّت مضاعف مى شود.

3. ذكر عملى: عمل او به گونه اى باشد كه حكايت از شوق و محبّت به خداوند و تسليم و اطاعت نسبت به دستورات او داشته باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ذكر خدا بايد در هر حال باشد و ذكر خدا، گفتن «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُللَّهِ ولا إلهَ إلّااللَّهُ وَاللَّه أكبَر

» نيست، بلكه وقتى با چيزى كه بر او حرام است روبرو گردد از خدا بترسد و آن را ترك كند».(1)

اوقات ذكر خدا:

1. هنگام برخورد با دشمن.

2. هنگام كارو كوشش.

3. زمان خشم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اوْحى اللَّهُ الى نَبِىٍّ مِنْ انْبيائِهِ: ابْنَ آدَم اذكُرنى عِنْدَ غَضَبِكَ اذْكُرْكَ عِنْدَ غَضَبى ؛ خداوند به يكى از انبيائش فرمود: اى فرزند آدم مرا هنگام خشمت به ياد آور، من تو را هنگام خشمم به ياد مى آورم».(2)

4. در شادمانيها:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «فىِ التَّوراةِ مكتوبٌ: يا موسى اذْكُرنى فىِ خَلَواتِكَ وَ عِنْدَ سُرورِ لَذّاتِك اذْكُرْكَ عِنْدَ غَفَلاتِكَ ؛ در تورات نوشته شده اى موسى! در خلوتها مرا ياد كن و نيز در هنگام شاديهايت مرا ياد كن، تا من در هنگام لغزشهايت تو را به ياد آورم».(3)

ص: 147


1- من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 358.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 321.
3- همان مدرك، ج 13، ص 328.

موانع ذكر خدا:

1. اولاد و اموال

بسيارى از افراد براى بدست آوردن مال و مقام و شهوت، دست به هر كارى مى زنند و حلال و حرام خدا را فراموش مى كنند و نيز به سبب عشق به فرزندانشان، خدا را فراموش كرده و از ياد خدا غافل مى شوند.

قرآن مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْخَاسِرُونَ»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، از زيانكارانند».(1)

2. شيطان

شيطان سوگند ياد كرده كه فرزندان آدم عليه السلام را گمراه كرده و آنان را از راه خدا منحرف گرداند، به همين جهت خداوند خطر او را نيز گوشزد كرده، آنجا كه مى فرمايد: « «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»؛ شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا باز دارد».(2)

3. ناشكرترين عضو

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«لَيْسَ فىِ الْجَوارِحِ اقَلُّ شُكراً مِنَ الْعَيْنِ، فلا تُعطوها سُؤلَها فَتَشْغَلُكُمْ عَنْ ذِكرِاللَّهِ ؛ درميان اعضا ناشكرتر از چشم نيست، به خواهشهاى او تن ندهيد كه شما را از ياد خدا غافل مى كند».(3)

ص: 148


1- منافقون، آيه 9.
2- مائده، آيه 91.
3- بحارالانوار، ج 77، ص 179.

نتايج دورى از ياد خدا:

1. سختى زندگى

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً»؛ هركس از ياد من رويگردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت».(1)

2. همراهى با شيطان

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَانِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»؛ و هركس از ياد خدا رويگردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست».(2)

3. قساوت قلب

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«ايّاكَ وَالْغَفْلَة فَفيها تَكونُ قَساوَةُ الْقَلْبِ ؛ از غفلت بر حذر باش كه در آن قساوت قلب است».(3)

خداوند به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:

«لا تَنْسَنىِ عَلى كُلِّ حالٍ وَلا تَفْرَح بِكَثْرَةِ المالِ فَانّ نِسيانى يُقْسىِ القُلوبَ ؛ اى موسى، مرا در هيچ حالى فراموش نكن و به زيادى ثروت خود خوشحال مباش، زيرا فراموش كردن من قلبها را سخت مى گرداند».(4)

ص: 149


1- طه، آيه 124.
2- زخرف، آيه 36.
3- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 93.
4- بحارالانوار، ج 74، ص 34.

4. خودفراموشى

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

« «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛ و همچون كسانى نباشيد، كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار كرد».(1)

5. عدم قبول اعمال

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«لا عَمَلَ لِغافِلٍ ؛ عملى از غافل پذيرفته نمى شود».(2)

ص: 150


1- حشر، آيه 19.
2- غررالحكم، شماره 5767.

29: آزمايش الهى

اشاره

قال عليٌّ عليه السلام: «ثَلاثَةٌ يُخْتَبَرُ بها عُقولُ الرِّجالِ، المالُ والمُصِيبَةُ والوِلايَةُ».

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «سه چيز است كه خرد مردان را با آن آزمايش مى كنند: مال، مصيبت و مقام».

و در غررالحكم اين حديث اينگونه بيان شده:

«ثَلاثٌ يُمْتَحَنُ بهاعُقولُ الرِّجالِ، هُنَّ: المالُ، وَ الوِلايَةُ وَالمُصيبَةُ

سه چيز است كه خردهاى آدميان با آنها آزموده مى شود: دارايى، دوستى و مصيبت».(1)

على عليه السلام مى فرمايد: «لا يَقولَنَّ احَدُكُمْ: «الّلهمَّ انّي اعوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَيْسَ احَدٌ الّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلى فِتْنَةٍ، وَلكِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلّاتِ الْفِتَنِ ...؛ هيچ يك از شما نگويد «خدايا به تو پناه مى برم از امتحان شدن» زيرا هيچ كس نيست مگر اينكه امتحانى دارد. ولى كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد، از «امتحان گمراه كننده» به خدا پناه ببر، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: بدانيد كه اموال و اولاد شما مايه امتحان شما هستند؛(2) معناى اين سخن آن است كه خداوند مردم را به اموال و

ص: 151


1- ميزان الحكمه، ج 9، ص 71.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 93.

اولادشان آزمايش مى كند، تا آن كس كه از روزيش خشمگين است از آن كس كه شاكر و راضى است شناخته شود، هر چند خداوند سبحان از مردم به خودشان آگاه تر است، ولى اين به خاطر آن است كه افعالى كه با آن استحقاق ثواب و عقاب پيدا مى كنند ظاهر گردد؛ زيرا بعضى از مردم (مثلًا) پسر را دوست دارند و از دختر متنفّرند و بعضى مال فراوان مى خواهند و از كمبود مال ناراضى هستند.

يكى از قوانين عالم هستى مسأله امتحان و آزمايش است. اگر كسى بگويد به خدا پناه مى برم از امتحان، معنايش اين است كه پناه مى برم از اينكه آفريده شوم، چون آفرينش از امتحان جدا نيست، عالم خلقت، عالم امتحان است؛ از آدم شروع شد و تا پايان دنيا هم ادامه دارد.

آزمايش الهى گسترده است و زمان و مكان معيّن در آن نيست. مادّه آزمايش هم در آن معيّن نيست. آزمايش هم انواعى دارد و اين امتحان و آزمايش هدف آفرينش است.

فلسفه امتحان:

امتحان خداوند از انسان براى كشف باطن او نيست، چون خداوند به اسرار آگاه است، بلكه امتحان براى ظهور استحقاق است كه چه كسى استحقاق ثواب را دارد و چه كسى ندارد. قرآن مى فرمايد: « «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ* وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ»؛ آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم» به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم)، بايد علم خداوند در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقّق يابد».(1)

ص: 152


1- عنكبوت، آيه 2 و 3.

انواع آزمايش:

بعضى از امتحانها سخت و بعضى آسان است. در آيات قرآن نمونه هايى از آزمايش الهى بيان شده: « «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً»؛ و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم».(1)

« «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ»؛ قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه ها آزمايش مى كنيم؛ و بشارت ده به استقامت كنندگان».(2)

امتحان نسبت به موقعيّت اشخاص متفاوت است، آنها كه قوى ترند امتحان آنها سنگين تر است و آنها كه ضعيف ترند به همان نسبت امتحان مى شوند؛ انبيا و اوليا هم امتحان داشتند.

قرآن نمونه هايى از امتحانات پيامبران را بازگو كرده است، آنجا كه مى فرمايد:

« «وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»؛ هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود».(3)

در زمان پادشاهى نمرود دانشمندان علم هيئت به او خبر دادند كه كودكى به دنيا مى آيد و مردم را از بت پرستى باز مى دارد و حكومت او را سرنگون مى كند.

نمرود تصميم گرفت كه زنها را از مردها جدا كند و هر پسرى كه به دنيا مى آيد را بكشد. نوشته اند تا صدهزار طفل را از بين برد. در اين زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به دنيا آمد و مادرش او را تا سيزده سال در غار پنهان كرد، امتحان اوّل او مبارزه با بت پرستى بود او بتهايى را كه پرستش مى شدند، شكست؛ ولى نمروديان بر ضدّ ابراهيم عليه السلام تبليغ كردند و مردم را بر عليه او شوراندند و حتّى زنانى كه كارشان پشم

ص: 153


1- انبياء، آيه 35.
2- بقره، آيه 155.
3- بقره، آيه 124.

ريسى بود از درآمد آن هيزم تهيّه مى كردند، حتّى بيماران وصيّت مى كردند كه مقدارى از اموالشان را هيزم بخرند و حاجتمندان به عنوان نذر هيزم مى آوردند، مدّت چهل روز اقدام به جمع آورى هيزم كردند و آتش بزرگى را افروختند و با منجنيق ابراهيم عليه السلام را داخل آن انداختند؛ در اين زمان جبرئيل به او گفت: «ألَكَ حَاجَةٌ؟؛ آيا نيازى به كمك من دارى؟» حضرت جواب داد: «امّا اليكَ فَلا؛ به تو نيازى ندارم». جبرئيل گفت: «فاسْألْ رَبّك ؛ حاجتت را از خدا بخواه». حضرت گفت: او از وضعيت من آگاه است پس همين كافى است. اينجا بود كه آتش مورد خطاب قرار گرفت: « «يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛ اى آتش بر ابراهيم سرد و سالم باش».(1)

لذا آتش براى حضرت ابراهيم، گلستان شد. برخى از مفسّران مى گويند:

آرام ترين، راحت ترين و بهترين روزهاى عمر حضرت ابراهيم عليه السلام همان روزى بود كه وى در دل آتش به سر مى برد.(2)

جالب اينكه در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه نمرود تصميم گرفت ابراهيم عليه السلام را از آن سرزمين تبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود. ابراهيم عليه السلام به آنها گفت: اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است، اگر مى خواهيد مالم را بگيريد پس عمرى را كه در اين سرزمين مصرف كرده ام به من بازگردانيد.

تصميم بر اين شد كه يكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم عليه السلام را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او باز گردانند. هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، دستور داد اموال و گوسفندانش را به او باز گردانند تا همراه خود ببرد و گفت من مى ترسم كه اگر او در اينجا بماند دين و آيين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان برساند: «إنَّهُ إنَّ بِقَيَ

ص: 154


1- انبياء، آيه 69.
2- امتحان سنّت الهى وعامل تكامل، ص 60.

في بِلادِكُم أفْسَدَ دِينَكُم وَأضَرَّ بآلِهَتِكُمْ

».(1)

دومين آزمايش ابراهيم عليه السلام زمانى بود كه به دوران پيرى رسيد و چون همسرش سارا عقيم بود، به پيشنهاد سارا با كنيز او هاجر ازدواج كرد و خداوند اسماعيل را به او داد. در اين زمان مأمور شد تا اسماعيل و هاجر را از فلسطين به حجاز ببرد. زمانى كه اسماعيل به نوجوانى رسيد، آزمايش ابراهيم عليه السلام شروع شد و خداوند از او خواست كه فرزندش را قربانى كند و ابراهيم عليه السلام اسماعيل عليه السلام را به قربانگاه برد واز امتحان سربلند بيرون آمد و در نتيجه از مرتبه نبوّت كه ابلاغ احكام است، به مقام امامت كه اجراى احكام است، رسيد. « «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛ من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم».(2)

بعضى از مفسّران در توضيح اين آيه گفته اند: «بَذَلَ نَفْسَهُ لِلنِّيرانِ، وَقَلْبَهُ للرَّحمانِ وَوَلَدَهُ لِلْقُربانِ ومَالَهُ للإخْوانِ ؛ ابراهيم در راه خدا تن را به آتش و قلب را به خدا، و فرزند را به قربانى، و اموال را به برادران و ياران سپرد».(3)

قرآن در جاى ديگر درباره حضرت سليمان عليه السلام مى فرمايد: « «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»؛ و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جاى آوردم يا كفران مى كنم؟!».(4)

مطابق حديث مورد بحث عقل مردان با سه چيز آزمايش مى شود:

اوّل: مال است؛ كسى كه به خاطر مال، ايمان و تقوايش را از دست مى دهد، در واقع شخصيّت خود را از دست داده و در اين امتحان مردود است؛ چرا كه مال ابزار است و هدف نيست.

ص: 155


1- تفسير نمونه، ج 13، ص 453.
2- بقره، آيه 124.
3- تفسير نمونه، ج 22، ص 549.
4- نمل، آيه 40.

دوم: مصيبت هايى است كه پيش مى آيد و تحمل افراد را امتحان مى كند. زندگى خالى از مصيبت نيست و اينها آزمايش است تا روشن شود كه شخص در مصائب چه مى كند، اگر صبر كند، حرفهاى نامناسب نزند، كفران و ناشكرى نكند مأجور است.

در ميان پيروان مكتب انبيا نمونه هاى درخشانى از صبر و پايدارى در صحنه امتحان ديده مى شود كه هر كدام مى تواند الگو و اسوه باشد.

ام عقيل زنى مسلمان و باديه نشين بود. كه فرزند خود را همراه شتران به باديه مى فرستاد. روزى تعدادى ميهمان بر او وارد شدند، در همان وقت به او خبر دادند كه شتر خشمگين فرزندش را در چاه انداخته است و از دنيا رفته است؛ زن با ايمان، به كسى كه خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت: از مركب پياده شو، و به پذيرايى از مهمانها كمك كن، گوسفندى داشت به او داد تا آن را ذبح كند و غذا را آماده كرد و نزد ميهمانان گذاشت. آنها مى خوردند و از صبر و استقامت اين زن در شگفت بودند، يكى از حاضران مى گويد: هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شديم، زن با ايمان نزد ما آمد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه از قرآن به خوبى آگاه باشد؟ يكى از حاضران گفت: بلى من آگاهم، گفت: آياتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مايه آرامش خاطر من گردد، او مى گويد: من اين آيات را براى او خواندم:

« «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ* الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ* أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ»؛ و بشارت ده به استقامت كنندگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم. اينها همانها هستند كه لطف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدايت يافتگان».(1)

سپس زن رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز خواند و عرض كرد: «اللّهُم انّى

ص: 156


1- بقره، آيه 155- 157.

فَعَلْتُ ما امَرْتَنى، فَانْجِزْلى ما وَعَدْتَنى ؛ خداوندا من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم و رشته شكيبايى را رها نساختم، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات بر من وعده داده اى بر من ارزانى دار».

سپس اضافه كرد: اگر بنا بود در اين جهان كسى براى كسى بماند ... يكى از حاضران مى گويد من فكر كردم مى خواهد بگويد فرزندم براى من باقى مى ماند، امّا ديدم چنين ادامه داد: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى امّتش باقى مى ماند.(1)

سوم: ولايت كه همان مقام است و بعضى از افراد با آن امتحان مى شوند. بعضى وقتى مقام پيدا مى كنند خود را گم نمى كنند مثل امام خمينى قدس سره كه خود را گم نكرد و تا آخر خود را طلبه مى دانست.

امّا بعضى هستند كه چون ظرفيّت ندارند وقتى به مقام مى رسند حركات، حرفها، و نگاهشان عوض مى شود.

ص: 157


1- سفينة البحار، ج 2، ص 7، مادّه« صبر».

ص: 158

30: بهاى بدن انسان

قال الكاظم عليه السلام: «أما انَّ أَبْدانَكُمْ لَيْسَ لَها ثَمَنٌ الّا الجَنَّةَ، فَلا تَبيعوها بِغَيْرِها».(1)

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «آگاه باشيد! بدنهاى شما جز بهشت بهايى ندارد، به چيز ديگرى نفروشيد».

شبيه اين جمله را حضرت على عليه السلام نيز فرموده است: «أَلا حُرٌّ يَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِها؟ انَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الّا الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعُوها الّا بِها؛ آيا آزاد مردى پيدا مى شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش وا گذارد؟ بدانيد جان شما بهايى جز بهشت ندارد، به كمتر از آن نفروشيد».(2)

از سوره والعصر استفاده مى شود كه انسان هميشه در زيان طبيعى است؛ در درون ذات انسان سرمايه اى است كه به تدريج فانى مى شود: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ» چرا كه سرمايه انسان عمر اوست و نمى شود آن را نگه داشت، به تدريج فانى مى شود و هر نَفَس گامى به سوى مرگ است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ الى أَجَلِهِ

».(3)

پس عمر سرمايه اى است رو به زوال و انسان گرفتار خسران است. اين سرمايه

ص: 159


1- تحف العقول، ص 410.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، 456.
3- همان مدرك، 74.

قابل تبديل است، اگر سرمايه يك سرمايه دار طلا باشد باقى مى ماند، امّا اگر سيب باشد بايد تبديل كند چون در غير اين صورت خراب مى شود، حال عمر را كه سرمايه اى رو به زوال است به چه تبديل كند كه زيان نكند؟ هركس اين سرمايه عمر را با چيزى معامله مى كند، بعضى با هوا و هوس و لذّتهاى دنيا و بعضى با جمع آورى ثروت و بعضى با كسب مقام.

از ديدگاه قرآن همه اينها زيان است و تنها كسانى سود مى كنند كه قرآن اشاره كرده است: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». اين آيه براى نجات از خسران به چهار اصل اشاره مى كند:

اصل اوّل: مسأله ايمان است كه به طور مطلق ذكر شده است، تا شامل ايمان به همه مقدّسات گردد.

اصل دوم: عمل صالح است كه ثمره ايمان است، به همين دليل اغلب در آيات قرآن «عمل صالح» همراه «ايمان» به عنوان «لازم و ملزوم» يكديگر آمده است:

« «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»؛ هر فرد از مرد يا زن عمل صالحى انجام دهد، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم».(1)

اصل سوم: دعوت همگانى و عمومى به سوى حق است، تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند.

اصل چهارم: صبر و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن است.

در حديث مورد بحث مى فرمايد: آگاه باشيد بدن و وجود شما هيچ بهايى جز بهشت ندارد اگر به غير آن بفروشيد ضرر كرده ايد. اين جنّت فقط نعمت مادّى نيست بلكه قرب به خدا و

رضى الله عنهم

است، قرآن مى فرمايد:

« «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً* فَادْخُلِى فِى عِبَادِى*

ص: 160


1- نحل، آيه 97.

وَادْخُلِى جَنَّتِى»؛ تو اى روح آرام يافته، به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو».(1)

مرحوم نراقى مى گويد: شيّادى به مغازه يك خواروبار فروش مراجعه كرد و گفت: اين گردوها هزار تايش چند است؟ گفت: مثلًا ده ريال، گفت: صد تا چند است؟ گفت: يك ريال، گفت: يكى چقدر است؟ گفت: ارزشى ندارد، گفت: يك دانه به من بده، گرفت و رفت. دوباره برگشت و گفت: خود شما گفتيد يك دانه ارزش ندارد، يك دانه به من بده؟ او هم داد و رفت و براى بار سوم و چهارم برگشت و تقاضاى يك دانه گردو كرد. صاحب مغازه يقه او را گرفت و گفت: تمام سرمايه مرا مى خواهى از دستم ببرى، به بهانه اين كه يكى يكى ارزش ندارد.

مرحوم نراقى بعد از نقل اين داستان مى گويد: شيطان با عمر انسان همين كار را مى كند. همه عمر خيلى زياد است امّا يك ساعت مهم نيست، به تدريج ساعتها را مى گيرد، امروز و فردا را مى گيرد يك وقت مى بينيم كه تمام عمر را داده ايم.

خوش به حال كسى كه قبل از آنكه عمر خود را از دست بدهند قدرش را بدانند؛ چرا كه زيانكاران واقعى آنها هستند كه عمر را از دست داده اند.

ص: 161


1- فجر، آيه 27- 30.

ص: 162

31: گوشه گيرى

قال الكاظم عليه السلام: «يا هِشامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالى اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيا وَالرّاغِبينَ فيها، وَرَغِبَ فيما عِنْدَ رَبِّه وَكانَ اللَّهُ آنِسَهُ فىِ الوَحْشَةِ وَصاحِبَهُ فىِ الوَحْدَةِ وَ غِناهُ فرى الْعَيْلَةِ وَمُعِزَّهُ في غَيْرِ عَشيرَةٍ».(1)

امام كاظم عليه السلام به هشام فرمود: «صبر و سازش با تنهايى نشان قدرت عقل است، هركه با خداى تبارك و تعالى آشنا شود، ازدنيا و دلباختگان دنيا كناره گيرد، و بدانچه نزد خداست دل بندد، خدا در وحشت انيس او، و در تنهايى رفيق او، و بى نيازى او در زمان ندارى وعزّت او در بى كسى است».

حديث درباره بحث جدايى از اهل دنياست، و منظور از «وحدت» در اين حديث، وحدت در مقابل اهل دنياست. فرمود: صبر بر كناره گيرى از اهل دنيا نشانه قدرت عقل است، پس كسى كه خدا را به خوبى بشناسد از اهل دنيا و راغبين در دنيا جدا شده و راغب فيما عنداللَّه مى شود و در اين صورت است كه خداوند چند هدف براى او تشكيل مى دهد: اوّل اينكه در وحشت، انيس او خداست، دوم اينكه در تنهايى، همنشين او خداست سوم اينكه بى نيازى او در فقر خداست و چهارم

ص: 163


1- بحارالانوار، ج 70، ص 111؛ ميزان الحكمه، مادّه« العزلة».

اينكه عزّت دهنده او خداست بدون اينكه داراى عشيره و خاندان باشد.

بحث اجتماعى يا انفرادى زندگى كردن در ميان علماى علم اخلاق بسيار مطرح شده است. بسيارى از آنها معتقد بودند كه عزلت گزيدن و به تنهايى زندگى كردن سبب تكامل انسان است، لذا پيروان خود را به جدايى از مردم و تنهايى دعوت مى كردند، ولى از نظر قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام «عزلت» پسنديده نيست، چون زندگى و روح انسان، روح اجتماعى است و انسان مدنى بالطبع است؛ بهترين عبادات ما كه نماز جمعه و جماعت و حج است، در جمع انجام مى گيرد و اگر اصل، گوشه گيرى است پس اين جمع براى چيست؟

منتها يك استثنا دارد كه در روايات آمده است و اين سبب شده است كه بعضى خيال كنند اصل در «عزلت» است، روايت مى فرمايد: زمانى كه فساد بر اهل زمان غلبه پيدا كند وظيفه انسان گوشه گيرى است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام درباره علّت گوشه گيرى ايشان سؤال شده است ايشان در جواب مى فرمايند: «فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَالإخوانُ، فَرَأيْتُ الانْفِرادَ أسكَنَ لِلفُؤادِ؛ زمانه فاسد شده و برادران تغيير كرده اند، بنابراين، آرامش دل را در تنهايى يافتم».(1)

امّا اين در صورتى است كه واقعاً فساد در همه جا باشد در غير اين صورت گوشه گيرى و تنهايى، سرچشمه بسيارى از مفاسد است؛ يكى از مفاسد آن بدبينى نسبت به مردم است. دوم خودبينى و خودخواهى است كه خود را اعلم الناس و ازهد الناس مى داند و باعث مى شود شيطان هم در تنهايى او را وسوسه كند؛ و سوم اينكه اخلاق انسان در تنهايى بد و خشن مى شود.

امّا گاهى اوقات چاره اى نيست جز اينكه انسان گوشه گيرى اختيار كند كه حديث مورد بحث به آن اشاره دارد.

مرحوم نراقى در «جامع السعادات» بحث گسترده اى در باب «عزلت» دارد كه

ص: 164


1- بحارالانوار، ج 47، ص 60؛ ميزان الحكمه، مادّه« العزلة».

خلاصه آن را ذكر مى كنيم:

كسى كه به مقام انس رسيد، دوستى خلوت و عزلت و دورى از مردم بر دل او غالب مى شود، زيرا مصاحبت و آميزش با مردمان دل را از توجّه تام به خدا مشغول مى سازد.

از عزلت و مصاحبت كداميك برتر است، زيرا علما در اين مسأله دو نظر دارند، و اخبار نيز در اين باره مختلف است، جمعى از علما عزلت و گوشه گيرى را بر مصاحبت ودر آميختن با مردم ترجيح مى دهند، و جمعى ديگر آميزش و آمد و شد با مردم را بر گوشه گيرى برگ مى دانند.

گروه اوّل: بر اساس آنچه در مدح و ستايش و فوايد عزلت رسيده نظر دارند، مانند سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه وقتى از آن حضرت درباره راه نجات پرسيده شد، فرمود: در خانه خود بنشين، و دين خود را نگاهدار، و برگناه خود گريه كن.

و گفتار امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: زمانه تباه گشت، و برادران دگرگون شدند، و تنهايى و انفراد براى آرامش خاطر و اطمينان قلب بهتر است.

و فرمود: آشنايان خود را كم كن، و از آن كه مى شناسى بيگانه شو.

و امّا فوائد عزلت بسيار است: مانند فراغت براى عبادت، ذكر، فكر، انس گرفتن به مناجات خدا، و دورى از گناهانى كه اغلب انسان به سبب آميزش با مردم در معرض آنهاست، مانند غيبت، رياكارى و ديگر آفات زبان.

گروه دوم: كه مصاحبت را بر عزلت و گوشه گيرى ترجيح مى دهند بر اساس ظواهر اخبار در ستايش رابطه و انس و الفت گرفتن وفوايد آن نظر دارند. مانند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى فرمايد: «مَنْ فارَقَ الجماعةَ ماتَ ميتَةَ الْجاهِليَّةِ؛ هركه از جماعت جدا شود به راه و رسم جاهليّت بميرد».

و فرمود: از غار نشينى بپرهيزيد، وبا عامّه مردم و جماعت باشيد و در مساجد حاضر شويد.

ص: 165

فوايد ارتباط با مردم نيز فراوان است، مانند تعليم و تعلّم، و كسب اخلاق فاضله از همنشينى با صاحبان آن، و شنيدن مواعظ و نصايح، و رسيدن به ثواب، حضور در نماز جمعه و جماعت و تشييع جنازه، عيادت بيماران، ديدار برادران، برآوردن حاجات نيازمندان، رفع ظلم از مظلومان و شاد كردن مؤمنان.

پس نمى شود به طور مطلق بر ترجيح يكى بر ديگرى حكم كرد و صحيح اين است كه گفته شود: افضل بودن يكى از آن دو نسبت به اشخاص و احوال و زمان و مكان تفاوت مى كند، براى بعضى گوشه گيرى و عزلت تام، بهتر است، و براى بعضى ديگر رابطه و آمد و شد. و براى بعضى ديگر ميانه روى در عزلت و الفت.

براى كسى كه به مقام انس و استغراق رسيده، خلوت و عزلت پسنديده تر است.

اويس قرنى گفته است: هيچ كس را نيافتم كه پروردگار خود را بشناسد و با غير خدا انس گيرد.

و يكى ديگر از بزرگان مى گويد: شادى و لذّت مؤمن در خلوت و تنهايى به مناجات پرودرگار خويش است.

يكى از بزرگان نيز مى گويد: انسان به سبب خالى بودن از فضيلت، احساس تنهايى و وحشت مى كند، پس به واسطه ملاقات و رابطه با مردم شاد مى گردد و وحشت را از خود دور مى كند؛ و چون ذات آدمى با فضيلت شد، طالب تنهايى مى شود تا از تفكّر يارى جويد و علم و حكمت را بيرون كشد.(1)

ص: 166


1- جامع السعادات، ج 3، ص 244.

32: همنشينى

اشاره

قال عليُّ بن الحُسَين عليه السلام: «مَجالِسُ الصّالِحينَ داعيةٌ الَى الصَّلاحِ، وَ آدابُ العُلَماءِ زيادَةٌ فىِ العَقْلِ، وَ طاعَة وُلاةِ الأمْرِ تَمامُ العِزِّ».(1)

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «وقتى صالحان در يك جا جمع مى شوند به نيكى دعوت مى كنند، و معاشرت با دانشمندان فزونى در خرد است، و طاعت واليان امر (حكّام الهى) كمال عزّت است.

زندگى انسان دسته جمعى است و تنها نمى تواند زندگى كند. انسان در زندگى جمعى نياز به رفيق دارد و بدون رفيق زندگى ناگوار است و روح ناآرام مى شود، لذا زندانهاى انفرادى بسيار سخت است و اگر طولانى باشد باعث جنون مى شود».

امام سجّاد عليه السلام در اين حديث سه نصيحت فرموده است:

1. همنشين

شخصيّت انسان داراى ابعادى است، و امورى كه شخصيّت انسان را تشكيل مى دهند مختلفند، مانند جنبه هاى وراثت، پدر و مادر، استاد و وسايل ارتباط

ص: 167


1- تحف العقول، حكمت 35.

جمعى. يكى از امورى كه در ترسيم شخصيّت انسان خيلى مؤثّر است، همنشين است. همنشين در وضع روحى و فكرى و اخلاقى انسان تأثير مى گذارد؛ و اثرش به قدرى زياد است كه گاهى يك همنشين خوب انسان را بهشتى و يك همنشين بد انسان را جهنّمى مى كند. بنابراين بايد در انتخاب دوست براى خود، كاملًا مراقب باشيم.

حديثى از امام على عليه السلام گواه بر اين مطلب است كه مى فرمايد: «اذَا اشْتَبَهَ عَلَيْكُم حالُ الرَّجُلِ فَلَمْ تَعْرِفُوهُ فَانْظُروا الى خُلَطائِهِ وَ جُلَسائِهِ فَانَّ الْمَرْءَ عَلى دينِ خَليلِهِ وجَليسِهِ ؛ اگر حال كسى بر شما مشتبه شد و نمى توانيد بفهميد كه خوب است يا بد، به دوستان و همنشينانش نگاه كنيد چرا كه انسان دين دوستانش را دارد».

اين روايت نشان مى دهد كه دين و ايمان انسان بستگى به دوست او دارد.

در روز قيامت جهنّميان به جهنّم و بهشتيان به بهشت مى روند، امّا از آيات استفاده مى شود كه اينها يك ارتباطى باهم دارند و هم ديگر را مى بينند و گاهى گفتگوهايى بين آنها ردّ وبدل مى شود، از جمله آن گفتگوها اين است كه بهشتيان مى گويند: « «مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ»؛ چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟» آنها دلايلى ذكر مى كنند: « «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ»؛ مى گويند ما از نمازگزاران نبوديم، و اطعام مستمندان نمى كرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين و هم صدا بوديم»، و سرانجام آن « «وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ»؛ و همواره روز جزا را انكار مى كرديم».(1)

امام سجّاد عليه السلام در تفسير اين حديث مى فرمايد: همنشينى با نيكان، انسان را به نيكى دعوت مى كند. همنشينى با ائمّه عليهم السلام افراد بسيارى را بزرگ كرده است، به عنوان مثال فضّه كه خادمه حضرت زهرا عليها السلام بود و مستجاب الدعوه شد و بيست سال با قرآن سخن مى گفت و يا قنبر با امام على عليه السلام همنشين شد و به مقام عالى

ص: 168


1- مدّثر، آيه 42- 45.

رسيد، بنابراين همنشينى ناخود آگاه در انسان اثر مى گذارد.

خداوند نتيجه دوستى بد را در قيامت بيان كرده و مى فرمايد:

« «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا* يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِيلًا* لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا»؛ و به خاطر بياور روزى را كه ظالم دست خويش را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم! اى واى بر من كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم. او مرا از ياد (حق) گمراه ساخت، بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود، و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است».(1)

مفسران در شأن نزول اين آيات گفته اند: در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو دوست به نام عقبه و ابى در ميان مشركين بودند. هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله برسد، هرچند اسلام را نپذيرفته بود. روزى از سفر آمد و طبق معمول غذايى آماده و دوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز دعوت نمود، هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت من دهى، عقبه شهادتين به زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد و گفت: اى عقبه از آيينت منحرف شدى؟ او گفت: نه به خدا سوگند من منحرف نشدم، ولى مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد، بى آنكه غذا خورده باشد، به همين جهت شهادت دادم. ابى گفت: من هرگز از تو راضى نمى شوم، مگر اينكه در برابر او بايستى و به او توهين كنى، عقبه

ص: 169


1- فرقان، آيه 27- 29.

اين كار را كرد و مرتد شد، و سرانجام در جنگ بدر در صف كفّار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در جنگ احد كشته شد.

آيات فوق نازل شد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند، شرح داد.(1)

تأثيرپذيرى انسان از همنشين و دوست تا حدّى است كه از حضرت سليمان عليه السلام چنين نقل شده: «لاتَحكُمُوا على رَجُلٍ بِشَيْ ءٍ حتّى تَنْظُروا إلى مَن يُصاحِبُ، فإنّما يُعرَفُ الرَّجُلُ بِأشكالِهِ وَ أقرانِهِ، وَ يُنسَبُ الى أصحابِهِ وَأخدانِهِ ؛ درباره كسى قضاوت نكنيد تا آنگاه كه ببينيد با چه كسى دوستى مى كند، چرا كه انسان به وسيله دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود».(2)

2. آداب علما عقل انسان را زياد مى كند

آداب يعنى حرفهاى علما با علما و اهل فضل، چرا كه گاهى حرفهاى عادى آنها در انسان اثر مى كند، علاوه بر اين زندگى آنها هم الهام بخش است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «در شگفتم از كسى كه خواهان داشتن ياران بسيار است، چگونه با دانشمندان خردمند و پرهيزكار مصاحبت نمى كند تا از فضايل آنها بهره گيرد و در پرتو دانش آنها هدايت شود و مصاحبت آنان او را آراسته گرداند؟».(3)

3. اطاعت حاكم عادل نوعى عزّت است

حكومت اسلامى كه تشكيل مى شود مردم بايد از آن حكومت اطاعت كنند و مخالفت نكنند، چرا كه عزّت آنها از بين مى رود.

ص: 170


1- تفسير نمونه، ج 15، ص 67.
2- تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
3- غررالحكم، شماره 6277.

33: مرگ و حيات قلب

اشاره

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ثلاثَةٌ مُجالَسَتُهُم تُميتُ القَلْبَ: الجلوسُ مَعَ الأنْذالِ وَالحَديثُ مَعَ النِساءِ، وَالجُلُوسُ مَعَ الأغنياءِ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سه گروه هستند كه همنشينى با آنها قلب را مى ميراند: همنشينى با شخص خسيس و گفتگو با زنان و همنشينى با توانگران».

«انذال» جمع نَذْل به معناى شخص خسيس است كه تمام سخنش از بخل و مسائل پست و پايين است. در اينجا بيشتر بخل مالى مراد است كه انسان را از شخصيّت عالى پايين مى آورد.

طايفه دوم كه از همنشينى با آنان نهى شده زنان هستند كه طبيعتشان اين است كه از زرق و برق دنيا سخن بگويند. البتّه زنان با ايمان حسابشان جداست و افراد معمولى مراد است كه وقتى دور هم مى نشينند، حرف آنها اين است كه زينت آلات را چه كردى، دست بند و گوشواره چه شد، در عقد فلانى چه گذشت، مهريّه فلانى چه بود و خلاصه محور صحبتها فقط دنيا و زينت است.

طايفه سوم اغنيا هستند كه در ميان آنها هميشه سخن از پول است كه در فلان

ص: 171


1- تحف العقول، حكمت 127؛ خصال صدوق، ص 87.

معامله فلان مقدار سود كردم، فلان كس خانه اين چنينى ساخته و ....

بنابراين وجه جامعى بين اين سه گروه هست كه از دنيا و امور مادّى سخن به ميان آوردن و فرو رفتن در عالم مادّه است كه قلب انسان را مى ميراند، چون حيات قلب در معنويّت و تقواست و به همين جهت وقتى انسان مجذوب عالم مادّه شود قلب او مى ميرد.

البتّه اين به صورت يك قاعده است كه استثنا دارد چون زنان و توانگران با ايمان هم هستند، ولى اكثر توانگران فخرفروشى مى كنند، و همچنين اكثر زنان در مورد زينت صحبت مى كنند و اين قلب ديگر مجال ندارد به خدا فكر كرده و درد فقرا را درك كند.

در مقابل افرادى هم هستند كه نگاه به آنها قلب را زنده مى كند و انسان را به ياد خدا، معنويّت و قيامت مى اندازد.

از آيات و روايات چنين استنباط مى شود كه براى قلب انسان حيات و مرگى است، غير از اين حيات و مرگى كه جنبه فيزيكى دارد.

گاهى قلب مى ميرد و گاهى زنده مى شود، گناهان قلب را مى ميراند و توبه آن را زنده مى كند. قرآن مى فرمايد: « «إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ* وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ»؛ مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند فرا خوانى، و نيز نمى توانى كوران را از گمراهيشان برهانى، تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليم هستند».(1)

حيات مادّى آثارى دارد كه زندگى و توليد مثل و ... از آن قبيل است. حيات معنوى هم آثارى دارد كه نورانيّت، علم، تقوا و ... از آن قبيل است، علاوه بر اين

ص: 172


1- نمل، آيه 80 و 81.

بركاتى در اجتماع دارد و در ايثار و فداكارى و هدايت مردم مؤثّر است.

مرگ «قلب» اين است كه مواعظ را مى شنود ولى تكان نمى خورد و در او اثر نمى گذارد. فقير دردمند را مى بيند ولى عكس العمل نشان نمى دهد؛ گاهى قلب چنان زنده است كه كلمه اى از امام على عليه السلام مى شنود وصيحه مى زند و روى زمين مى افتد.

اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به گناه كردن (حتى كوچك) ادامه دهد به تدريج با آن انس مى گيرد؛ نخست يك حالت است بعداً يك عادت مى شود سپس مبدّل به يك ملكه مى گردد و جزء بافت انسان مى شود و كارش به جايى مى رسد كه بازگشت براى او ممكن نيست. اين همانند كسى است كه آگاهانه با وسيله اى چشم و گوش خود را كور و كر مى كند تا چيزى را نبيند و نشنود؛ اينها كسانى هستند كه قلبشان سياه شده است و افرادى هستند كه وقتى عمل خلافى را انجام مى دهند، ابتدا خودشان معترفند كه صد در صد خلافكار و گنهكارند و به همين دليل از كار خود ناراحتند، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند اين ناراحتى از بين مى رود و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جايى مى رسد كه نه تنها ناراحت نيستند بلكه خوشحالند و آن را وظيفه انسانى يا دينى خود مى شمرند.

در حالات حجّاج بن يوسف آمده كه مى گفت: اين مردم گنهكارند من بايد بر آنها مسلّط باشم و به آنها ستم كنم. گويى اين همه جنايت را مأموريّتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت.

و نيز نقل شده است: يكى از سپاهيان چنگيز در يكى از شهرهاى مرزى ايران سخنرانى مى كرد و گفت: مگر شما معتقد نيستيد كه خداوند عذاب رابر گنهكاران نازل مى كند، ما همان عذاب الهى هستيم، پس هيچ گونه مقاومت نكنيد.

مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر گناهى از او سر زد بلافاصله آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر

ص: 173

زند.

در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است: «ما مِنْ عَبْدٍ إلّاوفي قَلْبه نُكْتَةٌ بَيْضاءُ، فإذا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ في النُّكْتَةِ نُكتةٌ سَوداء، فإن تابَ ذهَب ذلِك السَّوادُ، وإنْ تَمادى في الذنوبِ، زادَ ذلك السَّوادُ حتّى يُغَطّي البَياضَ، فإذا غَطّى البَياضَ، لم يَرْجِعْ صاحِبُهُ إلى خَيْرٍ أبداً؛ هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه سفيد و درخشنده اى است، هنگامى كه گناهى مرتكب شود در آن منطقه سفيد نقطه سياهى پيدا مى شود كه اگر توبه كند، آن سياهى برطرف مى شود و اگر ادامه دهد بر سياهى افزوده مى شود تا تمام سفيدى را مى پوشاند و ديگر صاحب چنين دلى هرگز به خير و سعادت باز نمى گردد».(1)

مجالست و همنشينى:

اشاره

يكى از عواملى كه شخصيّت انسان را مى سازد همنشين اوست.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «المَرْءُ على دِينِ خَلِيلِه و جَليسِه ؛ انسان بر دين دوست و همنشين خود است».

و فرمود: «وَ مَنِ اشْتَبَه عَلَيْكُم أمْرُه و لَمْ تَعْرِفوا دِيْنَهُ، فَانْظُروا إلى خُلَطائِه، فإن كانوا أهْلَ دينِ اللَّهِ فَهُوَ على دينِ اللَّهِ، و إن كانوا على غَيْرِ دينِ اللَّه فَلا حَظَّ لَه مِن دِينِ اللَّهِ ؛ هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند، او نيز پيرو آيين خداست، و اگر بر آيين خدا نباشند، او نيز بهره اى از آيين حق ندارد».(2)

انتخاب دوست را ساده نگيريد، وسواس داشته باشيد، نگذاريد فرزندان شما با هر كس دوستى كند، شاهدش همين است كه مجالست با اين چند گروه قلب را

ص: 174


1- تفسير نمونه، ج 1، ص 81 به بعد.
2- تفسير نمونه، ج 15، ص 73.

مى ميراند.

در كتاب «ميزان الحكمه»(1) احاديث فراوانى در باب قلب در موضوعات مختلف ذكر شده است كه علاقه مندان مى توانند به آن مراجعه كنند. ما در اين مختصر نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

1. اقسام قلب

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «القُلوبُ ثلاثةٌ: قَلبٌ مَنكوسٌ لا يَعى على شى ءٍ مِن الخَيرِ و هُو قَلبُ الكافِرِ، و قلبٌ فيهِ نُكتَهٌ سَوْداءٌ فَالْخيرُ و الشَّرُّ فيهِ يَعْتَلِجانِ فَما كانَ مِنهُ أقوى غَلَبَ علَيهِ، و قَلبٌ مَفتوحٌ فيهِ مِصباحٌ يَزْهَرُ ولا يُطفَأُ نُورُهُ إلى يَومِ القِيامَةِ وَ هو قَلبُ المؤمِن ؛ دلها سه گونه است دلى كه واژگون است، كه هيچ خيرى در آن نيست و آن دل كافر است. دلى كه در آن نقطه اى سياه وجود دارد، در اين دل خوبى و بدى با يكديگر مى ستيزند و هركدام نيرومندتر بود بر ديگرى چيره مى گردد. دلى گشاده كه در آن چراغى مى درخشد و نورش تا روزقيامت خاموش نمى شود و آن دل مؤمن است».(2)

2. طهارت قلب

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «طَهِّروا قُلوبَكُم مِن دَرَنِ السّيِّئاتِ تُضاعَفْ لَكُمُ الحَسَناتُ ؛ دلهاى خود را از چرك گناهان پاك كنيد، تا حسنات شما دوچندان شود».(3)

و فرمود: «طَهِّروا قُلوبَكُم مِن الْحِقْدِ فانَّهُ داءٌ مُوبى ءٌ؛ دلهاى خود را از كينه پاك كنيد زيرا كينه مرضى مسرى است».(4)

ص: 175


1- ميزان الحكمه، ج 8، ص 213 به بعد.
2- معانى الاخبار، ص 395.
3- غرر الحكم، شماره 6021.
4- همان مدرك، شماره 6017.

3. عوامل قساوت قلب

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ما جَفّتِ الدُّموعُ إلّالِقَسوةِ القُلوبِ، وَ ما قَسَتِ القُلوبُ إلّالكَثرَةِ الذُّنوبِ ؛ اشكها نمى خشكد مگر به سبب سخت شدن دلها و دلها سخت نشود مگر به سبب زيادى گناهان».(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا تُكْثِروا الكلامَ بغَيرِ ذِكرِاللَّهِ، فانَّ كَثرَةَ الكلامِ بِغَيْرِ ذِكرِاللَّهِ قَسَوَةُ القَلبِ، انَّ أَبْعَدَ النّاسِ مِن اللَّهِ القَلبُ القاسىِ ؛ در غير از ياد خدا، زياده گويى نكنيد، زيرا زياده گويى در غير ياد خدا، موجب سنگدلى مى شود چرا كه شخص سنگدل از خدا دور است».(2)

4. آنچه دل را زنده مى كند

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام چنين وصيت مى كند: «أحْىِ قَلْبَكَ بالمَوعِظَةِ، وأَمِتْهُ بِالزَّهادَةِ؛ دل خويش را با موعظه، زنده كن و با دل كندن از دنيا، بميرانش».(3)

و نيز مى فرمايد: «مُعاشَرَةُ ذَوىِ الفَضائلِ حَياةُ القُلوبِ ؛ همنشينى با انسان با فضيلت، دلها را زنده مى كند».(4)

ص: 176


1- علل الشرايع، ص 81.
2- امالى طوسى، ص 3.
3- نهج البلاغه، نامه 31.
4- غررالحكم، شماره 9769.

34: كار و بى كارى

اشاره

قال علىٌّ عليه السلام: «إنْ يَكُنِ الشُّغْلُ مَجْهَدَةً، فَاتِّصالُ الفَراغِ مَفْسَدَةٌ».(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اگر كاركردن مايه رنج و زحمت است، هميشه بيكار بودن نيز موجب فساد و تباهى است».

بحث «كاركردن» و نتيجه آن و هم چنين «بيكارى» و اثراتش بسيار مهم است چرا كه «كار» جلوى بسيارى از مفاسد اجتماعى را مى گيرد كه يكى از مهمترين عوامل اين فساد بيكارى است.

در روايات آمده كه بهترين زمان فعّاليّت شيطان بعد از نماز مغرب و عشا است و ساعات اوّل شب به عنوان ساعات غفلت شمرده مى شود كه فريضه نماز غفيله نيز به اين منظور است، چون اين ساعات پايان كار و ساعت بيكارى است.

حديث مذكور كار را يك عامل در مقابل فساد و بيكارى را همراه با فساد ذكر مى كند. ولى گذشته از اين، كار در جاى خودش اهميت زيادى دارد. علماى بزرگ همه فعّال بودند و سفر و حضر براى آنها فرق نمى كرد.

در روايات اسلامى، به مسأله تلاش و كوشش براى كسب روزى اهميّت فوق

ص: 177


1- بحارالانوار، ج 74، ص 419.

العاده اى داده شده و از سستى و تنبلى نهى شده است، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«لا تَكسَلوا فى طَلَبِ مَعايِشِكُم، فانّ آباءَنا كانوا يَركُضُونَ فيها و يَطلُبُونَها؛ در تحصيل روزى تنبلى نكنيد، زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آن را طلب مى كردند».(1)

و در جايى ديگر مى فرمايد: «الكادُّ على عِيالِهِ كالمُجَاهِدِ فى سَبيلِ اللَّهِ ؛ كسى كه براى روزى خانواده خود، تلاش مى كند، مانند مجاهد در راه خداست».(2)

حتّى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تأمين معاش براى زندگى بروند.(3)

از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند به داوود عليه السلام وحى فرمود: اگر از بيت المال نمى خوردى و با دستت كار مى كردى، البتّه نيكو بنده اى بودى، حضرت فرمود: پس داوود عليه السلام چهل بامداد گريست، آنگاه خداوند به آهن وحى كرد: براى بنده ام داود نرم شو. پس خداوند متعال، آهن را در دست داوود نرم گردانيد. از آن پس داوود، روزى يك زره مى بافت و آن را به هزار درهم مى فروخت.

پس (در يك سال) سيصد و شصت زره بافت و آن را به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و بدين ترتيب از بيت المال بى نياز شد.(4)

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «انّى لَأُبْغِضُ الرجُلَ أن يَكونَ كَسْلاناً عن أمرِ دُنياهُ، وَ مَن كَسِلَ عَن أمرِ دُنياهُ فهُو عن أَمرِ آخِرَتِهِ أَكسَلُ ؛ من از مردى كه در كار دنيايش تنبل باشد متنفر هستم، كسى كه در كار دنيا سهل انگار و تنبل باشد، در كار آخرتش نيز چنين است».(5)

ص: 178


1- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 157؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 38.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 43.
3- همان مدرك، ص 50.
4- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 326.
5- وسائل الشيعه، ج 12، ص 37.

و موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ تعالى لَيُبْغِضُ العَبدَ النَّوّامَ، انَّ اللَّهَ تعالى لَيُبْغِضُ العَبدَ الفارِغَ ؛ خداوند بنده پر خواب و انسان بى كار را دشمن مى دارد».(1)

به اين نكته بايد توجّه داشت كه آنچه اهميّت دارد كيفيّت كار است نه كميّت آن؛ و اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «زياد بودن عمل» تكيه نكرده است، بلكه همه جا به «كيفيّت عمل» اهميّت داده است. همچنين عامل اصلى سعادت انسان سعى و تلاش است و تنها با اظهار ايمان و سخن به دست نمى آيد: « «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»؛ پاداش هر انسانى در گرو اعمال خودش است».(2)

« «وَأَنْ لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ؛ و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست».(3)

خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد: « «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ»؛ پس هنگامى كه از كار مهمّى فارغ مى شوى به كار ديگرى مشغول شو».(4)

هرگز بيكار نباش، تلاش و كوشش را كنار مگذار، پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان كارى را آغاز كار ديگرى قرار بده. هدف آيه اين است كه پيامبر را به عنوان يك الگو و سرمشق از اشتغال به استراحت بعد از پايان يك امر مهم باز دارد، و تلاش مستمر و پيگير را در زندگى به او گوشزد كند، چون اصولًا بيكار بودن و فراغت كامل مايه خستگى، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى و در بسيارى از مواقع مايه فساد و تباهى و بروز انواع گناهان است.(5)

ص: 179


1- الفقيه، ج 3، ص 169.
2- مدّثر، آيه 38.
3- نجم، آيه 39.
4- شرح، آيه 7.
5- تفسير نمونه، ج 27، ص 128.

فرازهايى از كار در زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام:

پيامبر صلى الله عليه و آله و همه امامان عليهم السلام به كار و كوشش براى تأمين معاش، علاقمند بودند و به دنبال آن مى رفتند و آن را عبادت خدا مى دانستند. در اينجا به ذكر چند فراز از زندگى آنها مى پردازيم:

1. روزى شرايط مادّى زندگى بر امام على عليه السلام به قدرى تنگ شد كه دچار گرسنگى شديد گرديد. از خانه بيرون آمد و به جستجوى كار پرداخت. در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به حوالى مدينه برود تا شايد در آنجا كار پيدا شود، به آنجا رفت، ناگاه ديد زنى خاك الك كرده و منتظر كارگرى است كه آب بياورد و آن را گل نمايد. حضرت على عليه السلام با او صحبت كرد و دريافت كه او در انتظار كارگر بوده است.

پس از قرارداد در مورد مزد كارگرى، على عليه السلام مشغول آب كشيدن از چاه وآماده كردن گل براى ساختمان شد و در پايان كار، مزد خود را كه مقدارى خرما بود از آن زن گرفت و به مدينه بازگشت. وقتى به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، ماجرا را بيان نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام با هم نشسته و از آن خرما خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گرديد.(1)

2. شخصى مى گويد: على عليه السلام را ديدم، مقدارى خرما خريدارى كرده و خود شخصاً آن را بر دوش گرفته و مى برد، به جلو رفتم و عرض كردم: اى اميرالمؤمنين اجازه بده من به جاى شما اين بار را حمل كنم فرمود: «ابُوالْعِيالِ احَقُّ بِحَمْلِهِ ؛ سرپرست اهل و عيال، شايسته تر است كه خود بار زندگى را به سوى خانه اش حمل كند».(2)

توجّه به اين نكته در اينجا لازم است كه اميرمؤمنان على عليه السلام با كار و كوشش و كشاورزى و احداث چشمه ها و نخلستانها، از ثروتمندترين افراد عصرش گرديد و

ص: 180


1- بحارالانوار، ج 41، ص 33.
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 23.

هزار برده از مزد دسترنج خود خريد و آزاد كرد و همه باغهاى احداثى خود را وقف مستمندان و تهيدستان نمود.(1)

3. انس بن مالك مى گويد: پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ تبوك بازگشت، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و با پيامبر صلى الله عليه و آله دست داد و مصافحه كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه صدمه و آسيبى به دست تو رسيده كه دستت زبر و خشن شده است؟ سعد عرض كرد: اى رسول خدا با طناب و بيل كار مى كنم و درآمدى براى معاش زندگى خود و خانواده ام به دست مى آورم و به اين علت دستم خشن شده است. «فَقَبَّلَ يَدَهُ رسولُ اللَّهِ وَ قال: هذهِ يَدٌ لا تَمَسُّهَا النّارُ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله دست سعد را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش دوزخ با آن تماس پيدا نمى كند».(2)

ص: 181


1- فروع كافى، ج 5، ص 74.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 269.

ص: 182

35: عطاء به اندازه ظرفيّت

قال الكاظم عليه السلام: «وَاذا ارادَ اللَّهُ بِالذَّرَّةِ شَرّاً أَنْبَتَ لَها جَناحَيْنِ فَطارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّيْرُ».(1)

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «اگر خداوند بخواهد بلايى بر سر مورچه ها بياورد به آنها دو بال مى دهد تا پرواز كنند و طعمه پرندگان شوند».

در اين جمله نكته ظريفى نهفته شده است. گاهى انسان از نداشتن بعضى امكانات شكايت مى كند، در حالى كه حكمت خداوندى ايجاب كرده كه اين چنين باشد، و اگر اين چنين نبود و او برخوردار از آن امكانات مى شد چه بسا باعث نابودى او مى گرديد. مورچه در روى زمين آهسته راه مى رود و دشمنى هم ندارد، فكر مى كند كه اگر مى توانست پرواز كند به تمام آرزويش رسيده است، ولى خبر ندارد كه اگر اين بال و پر را مى داشت در آسمان طعمه پرندگان مى شد و بلاى جانش مى گشت.

انسان هميشه دل در گرو نداشته هاى خود دارد ولى اگر خوب دقت كند متوجه مى شود كه اگر او برخوردار از آن نعمتها بود نخواهد توانست به كمال مورد نظر خداوند نايل گردد. ما هميشه يك روى سكّه را نگاه مى كنيم و از آن طرف سكّه خبر

ص: 183


1- تحف العقول، ص 642.

نداريم، لذا انسان بايد هميشه بگويد: خدايا خير دنيا و آخرت را به من بده.

ثعلبة بن حاطب انصارى مرد فقيرى بود و مرتّب به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و اصرار داشت كه پيامبر در حقّش دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «قَلِيلٌ تُؤَدِّى شُكْرَهُ خَيْرٌ مِن كَثِيرٍ لَاتُطِيقُه ؛ مقدار كمى كه حقّش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى». آيا بهتر نيست كه تو به پيامبر خدا تأسّى كنى و با حداقل امكانات بسازى، ولى ثعلبه دست بردار نبود، و سرانجام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: به خدايى كه تو را به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آن را مى پردازم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى او دعا كرد، چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت و ثروت سرشارى براى او باقى گذاشت.

طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و گوسفند زاد و ولد كرد، آنچنان كه نگهدارى آنها در مدينه ممكن نبود، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنان مشغول و سر گرم زندگى مادّى شد كه در جماعت و حتّى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد.

پس از مدّتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيّت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حقّ الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر «جزيه» است؛ ما مسلمان شديم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات، چه فرقى ميان ما وغير مسلمانان باقى مى ماند؟ هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخن او را شنيد فرمود: «يَا وَيْحَ ثَعْلَبة! يا وَيْحَ ثعلبة!؛ واى بر ثعلبه، اى واى بر ثعلبه» و دراين هنگام آيات 75 تا 78 سوره توبه نازل شد «وَمِنْهُمْ مَّنْ عَاهَدَ اللَّهَ ...».(1)

به همين جهت خداوند به اندازه ظرفيّت افراد به آنها عطا مى كند.

ص: 184


1- تفسير نمونه، ج 8، ص 48.

36: دنياى مؤمن و كافر

اشاره

قال رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «الدُّنْيا سِجْنُ المُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِر».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».

فلسفه پيدايش زندان:

فلسفه پيدايش زندان دو چيز بود، يكى اينكه افرادى شرور بودند و به خاطر آنكه از شرّ آنها در امان باشند آنها را به زندان مى انداختند و تنبيهى بود براى اشرار، ديگر اينكه اين نوعى مجازات است چون طبيعت انسان آزادى خواه است، اگر به زندان بيفتد، زجر مى كشد؛ حتّى حيوانات هم اگر در قفس باشند ناراحت هستند.

حيوانى كه آزاد است اگر او را در قفس بيندازند، ديگر نمى خواند. اگر مى بينيد كه حيوانى در قفس مى خواند، به اين علت است كه در قفس متولد شده است و نمى داند آزادى يعنى چه؟

انسان به آزادى علاقه دارد، چون تكاملش را در آزاد بودن مى بيند و اگر به زندان بيفتد، از فعّاليّتهاى زندگى باز مى ماند.

ص: 185


1- ميزان الحكمه، ج 3، ص 318.

حديث مى فرمايد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. انسان داراى دو جنبه است: «روح» و «جسم»؛ گاهى روح آزاد و گاهى در زندان است. همينطور گاهى جسم آزاد و گاهى در زندان است، و گاهى اينها در دو جهت مخالف هم قرار مى گيرند، يعنى جسم در زندان و روح آزاد است، همان چيزى كه يوسف عليه السلام گفت:

« «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ ...»؛ يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند».(1) يعنى اينها مرا به چيزى دعوت مى كنند كه روح مرا به زندان مى كشد و اگر جسم من به زندان بيفتد براى من محبوب تر است. از اينجا معلوم مى شود كه چرا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است، دنيا جايى است كه روح مؤمن در محدوديّت قرار دارد هرچند جسم او متنعّم باشد، زيرا جسم براى او معيار نيست.

ولى كافر عكس آن است يعنى اهل جسم و مادّه است، دنيا براى او بهشت است و در قيامت وقتى در عذاب الهى گرفتار مى شود براى او زندان است.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه بهشتيان گروه گروه دور هم هستند امّا دوزخيان خير، زندانهاى انفرادى دارند و حتّى اين مقدار كه آرامش پيدا كنند و همدردى داشته باشند را هم ندارند.

بر فرض كه مؤمن در اين دنيا داراى نعمت باشد، امّا در مقايسه با آن نعمتهاى الهى كه بعد از مرگ دارد، زندان است. امّا كافر هر قدر در اين دنيا بيچاره باشد باز هم در مقايسه با عذاب خدا در قيامت، بهشت او به حساب مى آيد.

نكته تربيتى و اخلاقى حديث اين است كه در مقابل مشكلات دنيا بايد صبور باشيم، چون دنيا هرچه باشد زندان است و اگر مى بينيم بعضى از كفّار متنعّم هستند، غصّه نخوريم چون بهشت آنهاست.

على عليه السلام در نهج البلاغه دنيا را مدح مى كند. حضرت شنيد كه كسى مذمّت دنيا

ص: 186


1- يوسف، آيه 33.

مى كند و به او فرمود: اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى، و فريفته باطلهاى آن هستى، آيا تو خود مغرور به دنيا هستى و سپس مذمّت آن مى كنى، تو از جرم دنيا شكايت دارى يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟ «...

انَّ الدُّنيا دارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَها، وَدارُ عافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْها، وَدارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْها، وَدارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعظ بِها. مَسْجِدُ احِبّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلّى مَلائِكَةِ اللَّهِ، وَمَهبِطُ وَحْىِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ اوْلِياءِ اللَّه ؛ اين دنياجايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كس كه از آن توشه بگيرد، و محلّ اندرز است براى آن كه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خداست، و نماز گاه فرشتگان پروردگار، و محلّ نزول وحى اللَّه، و تجارت خانه اولياى حق».(1)

از اين كلام حضرت على عليه السلام روشن مى شود كه دنيا را مى شود از دو زاويه نگاه كرد: يكى دنيايى كه هدف باشد، و اين مذموم است و ديگر دنيايى كه وسيله رسيدن به آخرت باشد پسنديده است.

دنيا مسجد اولياى خداست تا سجده كنند و نماز بخوانند و تجارت خانه است تا از آن براى آخرت خود بهره گيرند.

مرگ وقتى براى مؤمن فرا مى رسد به معناى شكسته شدن زندان و آزاد شدن از زندان است.

از خدا بخواهيم ايمان ما را به حدّى برساند كه مرگ را لحظه شكستن زندان بدانيم و اين ميسّر نمى شود مگر اينكه تهذيب نفس و عمل صالح داشته باشيم.

ص: 187


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 131.

ص: 188

37: حسن عاقبت

فرازى از زيارت حضرت معصومه عليها السلام:

«اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّى ما أَنَا فيهِ».

«پروردگارا من از تو درخواست مى كنم كه عاقبت مرا به سعادت ختم كنى و ايمانى را كه اكنون دارم از من سلب نكنى».(1)

مسأله عاقبت به خيرى بسيار مهم است، چرا كه گاهى انسان يك عمر در مسير حق است امّا با يك حادثه منحرف مى شود و يا بر عكس ابتدا بر باطل بوده است ولى پايانش به سعادت ختم مى شود، مثل حرّبن يزيد رياحى كه امام حسين عليه السلام درباره او مى فرمايد: «بأبى أنت و أمى ؛ پدر و مادرم فداى تو باد» كه اين جمله را درباره ديگران نفرمود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

كَتَبَ إلى بعضِ النّاسِ: إنْ أرَدْتَ أنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ حتّى تُقْبَضَ وأنْتَ في أفْضَلِ الأعمالِ ...

. در ادامه روايت مى فرمايد: اگر اين سه كار را انجام دهى در بهترين حالات از دنيا

ص: 189


1- مفاتيح نوين، بخش سوم، زيارت حضرت معصومه عليها السلام.

خواهى رفت:

1. نعمت را در معصيت خدا خرج نكن، اين كار مثل اين است كه پولى از كسى بگيرى و خنجر بخرى و در شكم او فرو كنى، با هر عضوى معصيت كنى همه از آن خداست، عمر، ثروت و ...

2. انسان گناه مى كند و خدا بردبار و حليم است و مجال توبه مى دهد، خيال نكن كه گناه نكردى مغرور بشوى.

3.

وأكْرِمْ كُلَّ مَن وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنا ...

كسانى كه به ما محبت دارند و فضايل ما را مى گويند، محترم بشمار. به عنوان مثال اگر به فقير كمك مى كنى به خاطر شيعه بودن و محبّت ما اهل بيت باشد.

ما از عاقبت خود خبر نداريم، و همه طالب حسن عاقبت هستند. شخصى نقل مى كرد در مشهد با سه نفر از بزرگان برخورد كردم و از هر كدام جداگانه پرسيدم: اگر همين حالا يك دعاى مستجاب داشته باشيد چه چيز از خدا مى خواهيد؟ گفتند: از خدا مى خواهيم كه عاقبت ما را به خير كند.

گاهى مرگ هنگام طاعت مى آيد، مثلًا سربه سجده مى گذارد و بلند نمى شود و گاهى مرگ هنگام معصيت مى آيد، به عنوان مثال يك عمر در صف عزاداران است امّا آخر در حال شراب خوارى جان مى دهد.

دوستى على عليه السلام:

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اگر تمام مردم دوستدار على بن ابيطالب مى شدند خداوند جهنّم را خلق نمى كرد».

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با عدّه اى از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند، در اين هنگام چهار نفر سياه پوست، تابوتى را به سمت گورستان مى بردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: جنازه را بياوريد، حضرت روى آن را گشود و فرمود: اى على اين شخص

ص: 190

رياح غلام سياه پوست بنى نجّار است. على عليه السلام با ديدن آن غلام فرمود: هر وقت اين غلام مرا مى ديد شاد مى شد و مى گفت: من تو را دوست دارم. وقتى پيامبر اين سخن را شنيد، برخاست و دستور داد جنازه را غسل دهند، سپس لباس خود را به عنوان كفن بر تن او نمود و در تشييع جنازه او به راه افتاد. در بين راه صداى عجيبى از آسمان بلند شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين صداى نزول هفتاد هزار فرشته است كه براى تشييع جنازه اين غلام آمدند؛ سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را برخاك نهاد و سنگ لحد را چيد و در پايان فرمود: ياعلى، نعمتهاى بهشتى كه به اين غلام مى رسد همه به خاطر محبّت و دوست داشتن توست.

در تاريخ نمونه هاى فراوانى داريم كه عاقبت بخير شدند مانند: بشر حافى، فضيل عياض، سحره فرعون، زليخا، و آسيه زن فرعون.

در روايات اسلامى درباره سعادت به طور گسترده بحث شده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره شخص سعادتمند و خوشبخت مى فرمايد: خوشبخت كسى است كه سراى باقى را كه نعمتش پايدار است، بر سراى فانى كه عذابش بى پايان است برگزيند و از آنچه در اختيار دارد براى سرايى كه بدانجا رود پيش فرستد، قبل از آن كه آنها را براى كسى گذارد كه وى با انفاق آن خوشبخت مى شود، ولى خود او با فراهم آوردن آن بدبخت شده است.(1)

امورى كه موجب خوشبختى مى گردد:

1. همنشينى با علما،

امام على عليه السلام مى فرمايد: «جالِسِ العُلماءَ تَسعَدْ؛ با دانشمندان همنشينى كن، تا خوشبخت شوى».(2)

ص: 191


1- ميزان الحكمه، مادّه« السعادة».
2- همان مدرك.

2. ايمان،

همچنين آن حضرت فرموده است: از طريق ايمان است كه مى توان از قلّه خوشبختى بالا رفت و به شادمانى رسيد.(1)

3. پايبندى به حق،

و نيز فرمود: «فى لُزُومِ الحَقِّ تَكونُ السَّعادَةُ؛ خوشبختى، در پايبندى به حق است».(2)

4. محاسبه نفس،

و در جاى ديگر مى فرمايد: «مَن حاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ؛ هركه نفس خود را محاسبه كند، خوشبخت مى شود».(3)

5. و آن حضرت فرمود: سه چيز است كه اگر رعايت كنى خوشبخت شوى:

هرگاه نعمتى به تو رسيد خدا را سپاس گويى، هرگاه روزيت دير رسيد از خدا آمرزش بخواهى و هرگاه سختى به تو رسيد جمله «لاحَوْلَ ولاقُوَّة إلّاباللَّهِ

» را زياد بگويى.(4)

6. و باز هم فرمود: «لا يَسْعَدُ امْرِؤٌ الّا بِطاعَةِ اللَّهِ سُبْحانَهُ، و لا يَشْقَى امرِؤٌ الّا بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ ؛ هيچ مردى جز با طاعت خداى سبحان خوشبخت نشود و هيچ مردى جز با معصيت خدا بدبخت نگردد».(5)

نشانه هاى خوشبختى

در روايات ما موارد متعدّدى ذكر شده كه اگر در كسى باشد از خوشبختى آن

ص: 192


1- ميزان الحكمة، ماده« السعادة».
2- همان مدرك.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.
5- همان مدرك.

شخص به حساب مى آيد كه فهرست وار ذكر مى كنيم:

1. خالى بودن دل از كينه و حسادت.

2. توفيق داشتن براى انجام كارهاى نيك.

3. بخشندگى، يكى از دو سعادت است.

4. توفيق براى خوشبختى و عدم توفيق براى بدبختى است.

5. كتمان و رازدارى، گوشه اى از سعادت است.

6. سه نشانه خوشبختى: همسر سازگار، فرزند نيكوكار، و درآمدى كه در روز، آن را به دست آورد و شب خانواده اش را بى نياز كند.

7. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «چهار ويژگى از خوشبختى مرد اين است كه:

همنشينان شايسته، فرزند نيكوكار، زن سازگار داشته باشد و اين كه محل كسب او در شهر خودش باشد».(1)

افراد بد عاقبت

كسانى كه بد عاقبت شدند بسيار فراوانند كه نمونه هايى را بيان مى كنيم:

1. بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى عليه السلام از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السلام قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى عليه السلام يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.

اين افراد ويژگى هايى دارند كه قرآن در آيات 176 و 175 سوره اعراف آن

ص: 193


1- ميزان الحكمه، ماده« السعادة».

ويژگى ها را چنين بيان مى كند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند.(1)

چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى عليه السلام و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد؛ خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مى زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت.(2)

2. سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر صلى الله عليه و آله بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على عليه السلام بيعت نكرد ولى پس از امام عليه السلام وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على عليه السلام مى پردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه

» و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.

معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و

خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة

شد.(3)

3. حسان شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه در

ص: 194


1- تفسير نمونه، ج 7، ص 11.
2- تفسير قمى، ج 1، ص 248.
3- سفينة البحار، مادّه« سعد».

غدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد:

وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فانَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اماماً و هادِياً

«پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».

همين حسان پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به انحراف گراييد و در زمان خلافت على عليه السلام، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت؛ و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حقّ او معلوم مى گردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك ؛ تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مى كنى مورد تأييد مى باشى».

4. قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على عليه السلام بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام عليه السلام 80 تازيانه به خاطر شراب خوارى و 20 تازيانه به خاطر بى حرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد.

از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.

5. طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.

6. زبير از خواصّ پيامبر صلى الله عليه و آله و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على عليه السلام و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم صلى الله عليه و آله تا به خلافت رسيدن امام عليه السلام همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على عليه السلام را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىٍّ و أَنْتُم أحياء؛ آيا شما زنده ايد و با على اينگونه رفتار مى شود».

او از وفاداران به امام على عليه السلام بود، وقتى على عليه السلام فرمود: وفاداران من فردا صبح

ص: 195

با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند؛ و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على عليه السلام بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام عليه السلام شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ اللَّه ...؛ چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».

و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبداللَّه به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبداللَّه سبب گمراهى او شد.

7. على عليه السلام در جلسه اى كه جمعى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه

». جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شده ام.

امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة؛ خدايا اگر دروغ مى گويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.

نمونه هاى ديگرى كه علاقه مندان مى توانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از:

عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.

هميشه و در هر حال از خدا بخواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير بگرداند، إن شاء اللَّه تعالى.

ص: 196

38: فضيلت علم و عالم

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «لاخَيْرَ فى العَيْشِ الّا لِرَجُلَيْن: عالمٍ مُطاعٍ، و مُسْتَمِعٍ واعٍ».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «زندگى براى دونفر خوب است: يكى عالم مطاع و دوم شنونده نگهدارنده».

كلمه «واع» از وَعْى به معناى نگهدارنده است. در اين حديث مى فرمايد زندگى براى دو نفر خوب است: اوّل عالمى كه از علم او استفاده شود، و دوم شنونده اى كه بشنود و عمل كند. اگر اين دو دست به دست هم بدهند سعادت جامعه تضمين مى شود.

اين دو قيد كه در روايت آمده، ساده نيست. عالم چه كند كه مطاع شود و مستمع چه كند كه واعى شود.

مطاع شدن شرايطى دارد و اوّلين شرطش اين است كه آنچه مى گويد به آن ايمان داشته باشد. وقتى مى گويد تا پاى جان ايستاده ام، ايستاده باشد مثل خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه اوّلين كسى بود كه ايمان آورد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ».(2)

ص: 197


1- بحارالانوار، ج 74، ص 168؛ خصال صدوق، ج 1، ص 41، باب الاثنين.
2- بقره، آيه 285.

من كه به خود ايمان ندارم چه انتظارى دارم كه مصداق عالم مطاع شوم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنقدر به آورده هايش ايمان دارد كه وقتى مى بيند ديگران ايمان نمى آورند و در راه ضلالت قرار دارند، مى خواهد دق كند و از بس كه عبادت مى كند پاهايش ورم مى كند: « «مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ؛ ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه به زحمت افتى».(1)

شرط دومش اين است كه همانطور كه مى گويد عمل كند، اگر مى گويد زندگى ساده اى داشته باشيد، اوّل بايد از خود شروع كند، اگر از تقوا و راستگويى مى گويد اوّل خودش بايد عامل به آن باشد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه، أَفْضَل مِنْ سَبعينَ أَلْف عابدٍ؛ عالمى كه از علمش استفاده شود بهتر از هفتاد هزار عابد است».(2)

مسأله مهم در ميان اهل علم تنها فرا گرفتن علم و عمل كردن به آن نيست، گرچه اين دو خوب و صحيح است امّا مسأله مهم اين است كه مردم از اين علم بهره اى ببرند و هم خود به تكامل برسند و هم اجتماع را به مسير سعادت رهنمون شوند.

علماى بزرگى داشتيم كه مظهر علم و تقوا بودند امّا مردم از علم آنها بهره اى نگرفتند و علم را با خود به قبر بردند و اين ضايعه بزرگى است. آنچه باعث مى شود كه عالم از هفتاد هزار عابد بالاتر شود، «ينتفع بعلمه» است و دليلش اين است كه عابد گليم خويش برون مى برد زآب و فقط خودش را نجات مى دهد اما عالم سعى مى كند كه بگيرد غريق را، و گاهى هزاران نفر به بركت علم او نجات پيدا مى كنند.

حالا چه كنيم كه «ينتفع بعلمه» بشويم و علم ما مورد بهره بردارى قرار بگيرد؟

چند راه وجود دارد:

اوّل: اينكه مسلّح به سلاح بيان و قلم شويم، چرا كه بيشتر، با اين دو روش

ص: 198


1- طه، آيه 2.
2- بحارالانوار، ج 2، ص 18؛ تحف العقول، حكمت 19.

مى شود علوم را منتشر كرد و اين ميسّر نمى شود مگر با تمرين و ممارست بسيار زياد. شايد مانند علّامه مجلسى افراد زيادى داشته باشيم، علامه مجلسى اهل قلم بود و اين همه آثار با ارزش را به يادگار گذاشت.

دوم: پرورش شاگرد است كه بايد به تدريس عادت كنيم.

سوم: اينكه انسان از نظر تقوا الگو شود كه اخلاق و معاشرت او باعث توجّه ديگران به سوى اسلام بشود.

امام على عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «تَعَلَّموا العِلْمَ فَإنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنةٌ، و مُدَارسَتَه تَسْبِيحٌ و البَحْثَ عنه جِهادٌ، وتَعْلِيمَهُ لِمَن لا يَعْلَمُه صَدَقةٌ؛ علم را ياد بگيريد چرا كه يادگيرى علم حسنه و مذاكره آن به منزله تسبيح و بحث درباره آن جهاد و تعليم آن به كسى كه نمى داند نوعى صدقه و انفاق در راه خداست».(1)

اين چهار مرحله را كه در روايت آمده هر كس بايد طى كند، اوّل: فراگيرى علم، دوم: تثبيت آن علم، سوم: توسعه و تكميل آن، و چهارم: نشر آن در ميان مردم است.

بعضى خيال مى كنند كه جهاد فقط با جان است در حالى كه جهاد با جهل و جهاد با تهاجمات فرهنگى دشمن از مصاديق بارز جهاد است. وقتى اسم صدقه به ميان مى آيد بعضى خيال مى كنند فقط صدقه مالى مراد است و حال اينكه نشر علم از بالاترين انفاقهاست.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «العِلْمُ وَدِيعَةُ اللَّهِ فى أرْضِهِ، والعُلَماءُ أُمَناؤه عليهِ، فَمَن عَمِلَ بِعلْمِهِ أدّى أمانَتَهُ، و مَنْ لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ كُتِبَ فى ديوانِ الخائنين ؛ علم وديعه و امانت خدا در زمين است و علما امانت دار آن هستند، پس كسى كه به علمش عمل مى كند، اداى امانت كرده و كسى كه به علمش عمل نكند نامش در دفتر خائنين ثبت مى شود».(2)

ص: 199


1- بحارالانوار، ج 1، ص 166.
2- همان مدرك، ج 74، ص 166.

علم طريقيّت به عمل دارد و موضوعيّت ندارد و تمام برنامه هاى انبياى الهى مقدمه تربيت انسان است. علم بى عمل انسان را از خدا دور مى كند و عالم اگر به علمش عمل نكند، نه تنها خودش بيچاره مى شود، بلكه سخنانش هم بى اثر مى شود. همانطورى كه باران روى سنگ بند نمى شود و مى ريزد موعظه عالم بى عمل هم از دل مردم مى ريزد. چه جالب مى فرمايد امام على عليه السلام: اى مردم اگر شما را به چيزى دعوت مى كنم قبل از شما خودم انجام مى دهم و اگر از چيزى نهى مى كنم اوّل خودم آن را ترك مى كنم.

ص: 200

39: نشانه مؤمن

قال رسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «مَن سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ ساءَتْهُ سَيَّئتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ».

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «كسى كه نيكيها او را خوشحال و بديها او را ناراحت كند، مؤمن است».(1)

اين حديث ممكن است دو معنا داشته باشد يكى اينكه از حسنات و سيّئات خودش متأثّر بشود يعنى اگر حسنه اى انجام داد خوشحال شود و اگر سيئه اى انجام داد ناراحت شود. و معناى ديگر اينكه مربوط به ديگران باشد كه از حسنات ديگران خوشحال و از سيّئات آنها ناراحت شود و امكان اين هم هست كه مفهوم عام داشته باشد و شامل هر دو مورد بشود كه اين نشانه ايمان است.

گاهى انسان كار خوبى انجام مى دهد و يا ديگران كار خوبى انجام مى دهند، امّا در او اثر نمى گذارد، و گاهى كار بدى انجام مى دهد و يا ديگران انجام مى دهند، امّا در او تأثيرى ندارد و بى تفاوت است، اين نشانه عدم ايمان است، چون حقيقت ايمان آن چيزى است كه به وجود انسان جهت بدهد و اگر جهت ندهد معلوم مى شود كه پايه و اساسى ندارد، در مقابل چيزى كه هماهنگ باايمان اوست براى او

ص: 201


1- بحارالانوار، ج 74، ص 168.

جاذبه دارد و آنچه ناهماهنگ است براى او نفرت آور است كه اين نشانه ايمان است.

اگر بخواهيم ايمانمان را آزمايش كنيم از همين معيار مى توانيم استفاده كنيم كه اگر كار بدى انجام داديم تا شب ناراحت بوده، و اگر كار خوبى انجام داديم هر وقت آن كار خير را مى بينيم خوشحال شويم كه خدابه ما توفيق داده است، اين دليل بر ايمان ماست.

از اينجا به اين نكته مى رسيم كه يكى از مراحل امر به معروف ونهى از منكر، درونى و قلبى است به اين معنا كه اگر خلافى در عالم رخ داد و از دستش كارى ساخته نيست ولى در قلبش احساس ناراحتى مى كند، و اگر عمل نيكى در عالم رخ داد در قلبش احساس خوشحالى مى كند.

پناه ببريم به خدا از روزى كه گناه كنيم و ناراحت نشويم و يا كار خيرى كرده و خوشحال نشويم. اين ناراحتى در مقابل گناه، مرحله اى از توبه و پشيمانى است.

ص: 202

40: ياران امام زمان عليه السلام

قال لوط عليه السلام:

«لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ».(1)

قرآن مجيد از زبان حضرت لوط عليه السلام مى فرمايد: «اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم؛ يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى در اختيار من بود».

حديثى درباره اصحاب و ياران حضرت ولى عصر عليه السلام و قدرت و قوّت آنها در ذيل اين آيه كه مربوط به قوم لوط و دعا و تقاضاى حضرت لوط است وارد شده است هنگامى كه مهمانانى از فرشته نزد حضرت لوط آمدند، در عين حال كه حضرت هنوز آنها را نمى شناخت. عده زيادى براى مزاحمت مهمانان به سوى خانه لوط عليه السلام حركت كردند؛ حضرت ناراحت شد و فرمود: اى كاش قدرت داشتم و شما را درهم مى كوبيدم.

راوى از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را سؤال مى كند. حضرت مى فرمايد: لوط آرزو مى كرد كه يكى از ياران مهدى (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) در اختيار او باشد، بعد امام توضيح مى دهد كه ياران مهدى (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) اين چنين هستند: «انَّ الرَّجُلَ مِنْهُم يُعطى قُوَّةَ أربَعينَ رَجُلًا و انَّ قَلْبَهُ لَأشَّدُ منْ زُبَرِ الْحَديدِ

ص: 203


1- هود، آيه 80.

وَلَوْ مَرُّوا بِجِبالِ الْحَديدِ لَقَطَعوها

». امام سه ويژگى براى ياران مهدى عليه السلام بر مى شمرد: اوّل اينكه يكى از آنها به اندازه چهل انسان قدرت دارد، قوّت از نظر مديريّت، ايمان، تقوا، علم و دانش.

دوم اينكه قلب آنها، يعنى اراده، شجاعت و شهامت آنها، مثل آهن محكم و شكست ناپذير است.

سوم اينكه اگر از كوه هاى آهن بگذرند آنها را در هم مى شكنند.

در واقع بايد همين گونه باشد، چرا كه آنها مى خواهند دنيا را دگرگون كنند. اين اشتباه است كه اگر كسى خيال كند همه كارها با اعجاز و دعا انجام مى شود؛ بلكه از اسباب ظاهرى و آدمهاى لايق و شايسته نيز كمك گرفته مى شود.

يار آن حضرت بودن خودسازى مى خواهد و بايد نيروى علم، ايمان و ايثار را در خود زنده كنيم تا آن لياقت حاصل شود. در روايات آمده است انتظار، بزرگ ترين عبادت است. «أفْضَلُ العِبادَةِ انْتِظارُ الفَرَجِ

».(1)

بدين جهت است كه بزرگ ترين اثر تربيتى را در شخص منتظر دارد، شخصى كه انتظار امام زمان عليه السلام را مى كشد، سعى مى كند خود را به آن حضرت نزديك كرده و اعمال و رفتارش را درست كند؛ حسادت، كينه، نفاق و كارهاى خلاف را از خود دور كرده و خود را به فضايل اخلاقى آراسته كند.

اميدواريم چشم ما به جمال نورانى آن حضرت روشن و منوّر گردد و از ياران خاصّ آن حضرت به حساب آييم. إن شاءاللَّه.

ص: 204


1- بحارالانوار، ج 52، ص 125.

منابع

1. قرآن

2. نهج البلاغه

3. آثار الصادقين- مرحوم احسانبخش

4. احياء علوم الدين- غزالى

5. اخلاق در قرآن- آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى

6. ارشاد القلوب- ابومحمّد ديلمى

7. اسدالغابة- ابن اثير

8. اصول كافى- محمّد بن يعقوب الكلينى

9. الأمالى- شيخ صدوق

10. الامالى- شيخ طوسى

11. الحقائق فى محاسن الأخلاق- ملامحسن فيض كاشانى

12. امتحان سنّت الهى و عامل تكامل- حسين شفايى

13. بحارالانوار- محمد باقر مجلسى

14. تحف العقول- شيخ على بن شعبه حرانى

15. تفسير المنار- محمّد رشيد رضا

16. تفسير برهان- سيّد هاشم بحرانى

17. تفسير درّالمنثور- عبدالرحمن السيوطى

18. تفسير روح البيان- اسماعيل حقّى البروسى

ص: 205

19. تفسير روح الجنان- ابوالفتوح رازى

20. تفسير قرطبى- محمّد بن احمد انصارى قرطبى

21. تفسير قمى- على بن ابراهيم قمى

22. تفسير مجمع البيان- شيخ طبرسى

23. تفسير نمونه- آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى

24. تفسير نورالثقلين- الحويزى عبد على العروسى

25. تنبيه الخواطر- مجموعه ورام

26. تهذيب الاحكام- شيخ طوسى

27. ثواب الأعمال- شيخ صدوق

28. جامع السعادات- محمّد مهدى نراقى

29. حياة الامام موسى بن جعفر عليه السلام- شيخ باقر شريف القرشى

30. خصال- شيخ صدوق

31. سفينة البحار- شيخ عبّاس قمى

32. شرح غررالحكم- جمال الدين ابن الحسين الخوانسارى

33. شرح نهج البلاغه- ابن ابى الحديد

34. صحيح بخارى- محمّد بن اسماعيل بخارى

35. صحيح مسلم- مسلم بن حجاج

36. صحيفة الزهرا- شيخ جواد قيّومى

37. علل الشرايع- شيخ صدوق

38. فاطمه بانوى نمونه اسلام- ابراهيم امينى

39. فروع كافى- مرحوم كلينى

40. كحل البصر- شيخ عباس قمى

41. كشف الغمّه- شيخ على بن عيسى اربلى

ص: 206

42. كنزالعمّال- متّقى هندى

43. كنزالفوائد- شيخ ابوالفتح كراجكى

44. مجمع البحرين- فخرالدين الطريحى

45. مجموعه ورام- ابو الحسن ورام بن ابى فراس الأشترى

46. محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء- ملّا محسن كاشانى

47. مستدرك الوسائل- محدّث نورى

48. معانى الاخبار- شيخ صدوق

49. مفاتيح نوين

50. مفردات الفاظ القرآن- راغب اصفهانى

51. مكارم الأخلاق- شيخ حسن طبرسى

52. من لايحضره الفقيه- شيخ صدوق

53. ميزان الحكمه- محمّدى رى شهرى

54. وسائل الشيعه- شيخ حرّ عاملى

ص: 207

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109